بله اسی در حاله بحث با باباشه و داره پاچه خاری میکنه که باباش عکسشو پخش نکنه که یه دفعه یکی میزنه پس کلش اول فکر میکنه زامبیه ولی وقتی برمیگرده میبینه فرمانده پادگانشونه که داره میگه: خوب گیرت انداختم بدبخت 25 تومنی تله بود در همین حین ناگهان...
اسی که میدونه تو راهه تیمارستانه (باز دزش زده بالا) بی تفاوت نگاشون میکنه و به زامبیه میگه بابا یه تاکسی بگیر حوصله راه رفتن ندارم و به آدم فضاییه میگه سارا عزیزم منتظرم باش من بر میگردم ... که ناگهان...