ساعت دوی شب است که با چشم بی رمق
چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سال هاست تو آن را نگفتهای
جز با زبان شاخه گل و جلدِ زرورق
هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی
هر وقت مینشست به پیشانیت عرق
من با زبانِ شاعریم حرف میزنم
با این ردیف و قافیههای اجق وجق
اینبار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم...