تو مرا...
آنقدر آزردی..
که خودم کوچ کنم از شهرت..
بکنم دل ز دل چون سنگت..
تو خیالت راحت..
می روم از قلبت..
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق ولی..
بر نمی گردم نه!!!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد.
عشق زیباست و حرمت دارد...
تو مرا...
آنقدر آزردی..
که خودم کوچ کنم از شهرت..
بکنم دل ز دل چون سنگت..
تو خیالت راحت..
می روم از قلبت..
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق ولی..
بر نمی گردم نه!!!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد.
عشق زیباست و حرمت دارد...
یه کار دگه هم میکنن: دوتا دوست که باشن یکیشون به اون یکی شماره ی خودشو با صدای بلند میگه تا اون یکی یادداشت کنه ... آخه آدم نمی دونه به IQ اینا چی بگه..
کاش یه تایپیک هم بود کارهای بامزه ی دختر وپسرای امروزی رو مینوشتیم واسه عبرت آینده گان...