مادر شهید
.
...پلک هام که روی هم افتاد، سوار سبزپوشی را دیدم که آمد توی حیاط چرخی زد و گل سرخی توی حوض انداخت و رفت. از خواب پریدم. رفتم توی حیاط. هیچکس نبود توی حوض هم چیزی نبود...
دیگر صبح شده بود...آمدم توی حیاط. کنار حوض، امیر و صادق بالای سرت ایستاده بودند و داشتند سر به سرت می گذاشتند. آن...