وقتی نیست نباید اشک بریزی
باید بگذاری بغض هاروی هم
جمع شوند و جمع شوند ،
تا کوه شوند ،
تا سخت شوند ،
همین ها تو را می سازد . . .
سنگت می کند ، درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشک هایت را ندهی هر کسی پاک کند ...
می دانی ؟ . . .
آخر هر کسی لیاقت تو و اشک هایت را ندارد . . .
او که هست؛
لحظاتی هست ؛ که تو شاید رمانتیکِ فانتزی اش را برای خودتان ساخته باشی.
ازهمان هایی که همیشه نمیتوانی داشته باشی اش.
او که باشد ، همه اش را می بخشی به او.
همه ی همه اش را می ریزی به پایش.
مست می شوی ، محو می شوی ؛ انگار یکی می شوید.