امید
امید
یکی بود یکی نبود
چهارشمع به آهستگی می سوختند و در محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید
شمع اول گفت:من صلح وآرامش هستم اما هیچ کسی نمیتواند شعله ی مرا روشن نگه دارد.من باور دارم که به زودی میمیرم
سپس شعله ی صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد
شمع دوم گفت:من ایمان هستم و برای...