غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش کنار کشم
نه دست صبر که به آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم
ز دوستان به جفای سیر گشت مردی نیست
جفای دوست زنم گرنه مرد وار شوم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور...