نتایح جستجو

  1. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام ..... کسی خونه نیست ...
  2. baroonearamesh

    قابل شما رو نداره ....[IMG]

    قابل شما رو نداره ....[IMG]
  3. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  4. baroonearamesh

    دیدم داداشیم نیست ... گفتم بیام خونشو آب و جارو کنم .. تا زودی برگرده [IMG]

    دیدم داداشیم نیست ... گفتم بیام خونشو آب و جارو کنم .. تا زودی برگرده [IMG]
  5. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  6. baroonearamesh

    دلم برات تنگیده خوشگلم ....[IMG] کاشکی زودی بیای ....[IMG]

    دلم برات تنگیده خوشگلم ....[IMG] کاشکی زودی بیای ....[IMG]
  7. baroonearamesh

    خدایا.... فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه ...... از اینجا که من ایستادم چقدر تا...

    خدایا.... فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه ...... از اینجا که من ایستادم چقدر تا آسمون راههه .......
  8. baroonearamesh

    دست‌نوشته‌ها

    دوباره دلتنگی ...... بازم .. من و اتاقمو .. تنهاییهامو و خاطراتم ..... بازم چشام خیس شد و صورتم گرم ..... . . . . و بازهم تکرار .... تکرار دلتنگی ....
  9. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  10. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    شبت نقره بارون ....
  11. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  12. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  13. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  14. baroonearamesh

    سلام آرامشم .....[IMG] منم دلم تنگه ....[IMG] اشکال نداره ... میفهمم .... ایشالله که...

    سلام آرامشم .....[IMG] منم دلم تنگه ....[IMG] اشکال نداره ... میفهمم .... ایشالله که کارات به خوبی تموم میشه ... و ببینمت ...[IMG]
  15. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    ممنونم .. به خوبی دوستان ...
  16. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  17. baroonearamesh

    آدم اینجا تنهاست .... و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است ....

    آدم اینجا تنهاست .... و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است ....
  18. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    آقاي جك رفته بود استخدام بشود ،صورتش را شش تيغه كرده بود و كروات تازه اش را بهگردنش بسته بود ، لباس پلو خوري اش را پوشيده بود وحاضر شده بود تا به پرسش هايمدير شركت جواب بدهد. اقاي مديرشركت بجاي اينكه مثل نكير و منكر ، آقاي جك راسين جين بكند ، يك ورق كاغذ گذاشت جلوش و از اوخواست تنها به يك سئوال...
  19. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام عزیزم ... خوبی ؟:gol:
بالا