آقاي جك رفته بود استخدام بشود ،صورتش را شش تيغه كرده بود و كروات تازه اش را بهگردنش بسته بود ، لباس پلو خوري اش را پوشيده بود وحاضر شده بود تا به پرسش هايمدير شركت جواب بدهد.
اقاي مديرشركت بجاي اينكه مثل نكير و منكر ، آقاي جك راسين جين بكند ، يك ورق كاغذ گذاشت جلوش و از اوخواست تنها به يك سئوال...