من جامدادی را گذاشتم روی بخاری نفتی | فکرش را بکنید | تا این حد بیشعور بودم...
بعد آمد جامدادی را ورداشت و دید نصفش نیست | من هدفم این نبود که نصفِ جامدادی ذوب شود | هدفم این بود که جامدادی را یک جا قایم کنم که کمی اذیت بشود...
ولی هنوز خودم را نمیبخشم | دخترعمه به خانه آمد و صحنه را دید و...