یک معجزه...
یک معجزه...
رفته بودیم مسافرت داشتیم برمیگشتیم ک من به جلسه ی امتحانم برسم، شب یکسره 12 ساعت راهو اومدیم بدون هیچ استراحتی، هممون خواب بودیم ساعت 7 بود و من یک ساعت دیگه امتحانم شروع میشد. تا چشامو باز کردم دیدم زدیم تو جاده خاکی با سرعت 130 و درست 50 متر جلوتر ی دره بود، دوستم از...