من سوختم وقتی در خانه خدا، در خانه قرآن، در خانهی نجات، در خانه تو به آتش کشیده شد.
من در خود شکستم وقتی در بر پهلوی تو شکسته شد.
وقتی تو فضه را صدا زدی، انسانیت از جنین هستی سقوط کرد.
خون جلوی چشمان مرا گرفت وقتی گل میخهای در، از سینهی تو خونین و شرمآگین درآمد.
من از خشم کبود شدم وقتی تازیانه بر بازوی تو فرود آمد.
من معطل و بیفلسفه ماندم وقتی زمین ملک تو غصب شد.
اشک در چشمان من حلقه زد وقتی سیلی با صورت تو آشنا شد.
من به بنبست رسیدم وقتی اهانت و توهین به خانهی تو راه یافت.
و... بند دلم و رشته امیدم پاره شد وقتی آوند حیات تو قطع شد...
من در خود شکستم وقتی در بر پهلوی تو شکسته شد.
وقتی تو فضه را صدا زدی، انسانیت از جنین هستی سقوط کرد.
خون جلوی چشمان مرا گرفت وقتی گل میخهای در، از سینهی تو خونین و شرمآگین درآمد.
من از خشم کبود شدم وقتی تازیانه بر بازوی تو فرود آمد.
من معطل و بیفلسفه ماندم وقتی زمین ملک تو غصب شد.
اشک در چشمان من حلقه زد وقتی سیلی با صورت تو آشنا شد.
من به بنبست رسیدم وقتی اهانت و توهین به خانهی تو راه یافت.
و... بند دلم و رشته امیدم پاره شد وقتی آوند حیات تو قطع شد...