زندگی رنگارنک غریزی ام بیرون در باغ کثرت می ماند تا من برگردم پنهانی به اتاق ابی میرفتم نمیخواستم کسی مرا بیاید عبادت را همیشه در خلوت خواسته ام هیچ وقت در نگاره ی دیگران نماز نخوانده ام.کلمه ی عبادت را به کار بردم نه من برای عبادت به اتاق ابی نمی رفتم اما میان چهاردیواری اش هوایی به من میخورد که از جای دیگر می امد.این رنگ در زندگانی ام دویده بود.میان حرف و سکوتم بود در هر مکثم تابش ابی بود فکرم بالا که می گرفت ابی میشد ابی اشنا بود من کنار کویر بودم و بالای سرم ابی فراوان بود....../اتاق ابی سهراب سپهری