http://www.nurseweek.com/features/97-2/love1.jpg
زندگی در میانه ی جنگ تورا برگزید
تا عشق یک سرباز شوی.
با پیراهن ابریشمی محقرانه ات
با ناخن های رنگین و جواهری ات
تو آفریده شدی تا از میان آتش بگذری.
بیا آواره ی من
بیا و از روی سینه ام
شبنم سرخ را سرکش.
نمی خواستی بدانی کجا می روی
تو شریک رقص بودی
بی همرقصانی،بی سرزمینی
و اینک گام میزنی در کنار من
و میبینی که زندگی با من پیش می رود
و مرگ پشت سر ما خوابیده است.
اینک تو نمی توانی برقصی
با پیراهن ابریشمی ات در تالار رقص.
ناگزیر از رفتن به روی خاری
و جا گذاشتن قطرات خون.
مرا ببوس،یک بار دیگر
تفنگ را پاک کن،رفیق من