lilium.y
پسندها
3,634

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام
    مرسی خوبم، شما خوبین؟
    ممنونم از لطف شما.
    مرسی از عکسا و متن های قشنگ.
    :smile::gol::gol:
    سلام بهارجان خوبی دوستم؟
    دلم واست تنگ شده.... یادش بخیر یه زمانی بیشتر باشگاه میومدی خیلی وقته دیگه تو هم هر از چند گاهی سر میزنی ......(دنیای مجازیه دیگه)
    سکوت کرده ام.....!مثل تو ...مثل تمام ....
    وقت های غم ...
    وقت دلتنگی...
    وقت دلگیری....
    وقت خداحافظی....
    سکوت ....و ....سه نقطه .....!
    آخ کی این سه نقطه ها نقطه می شود......!

    آدمها شبیه کتابند..

    از روی برخی باید مشق نوشت
    و
    از روی برخی جریمه...

    برخی را باید چندبار خواند تا

    درک کرد.

    برخی را باید نخوانده کنار گذاشت...
    بیا تمام بن بست ها را
    دوباره برویم
    شاید این بار
    یک دیوار
    ریخته باشد ...
    عزیزمی:redface:

    من شیــــفته‌ی میزهای کوچک کافه‌ای هستم که بهانه نزدیک‌تر نشستن مان می‌شود...
    و مــــن روبروی تــــــو می توانم تــمام شــعر های نگفته دنیا را یکــــجا بگـویم.
    ان شالله همشون زودی بیان سرجاشون بشینن تا ما بهارمون رو بیشتر ببینیم اینجا:redface::gol::gol::gol::gol:
    امیدوارم موفق باشی :gol:
    ممنون ازت دوست خوبم:redface:بابت متنای زیبا
    سلام بانو...خوبی عزیزم؟چقدر کم پیدا:(

    کنارم که هستی


    خیابان ها از ماهیت می افتند


    رسیدنی در کار نیست


    من شانه به شانه مقصدم قدم میزنم
    سلام بهار خانوم عزیز
    خوب هستین؟ ایام به کام هست؟
    اردیبهشت خوش میگذره؟
    خیلی ممنون از لطف همیشگی، مرسی بابت عکسای قشنگ.
    دوست خوبم سپاسگزارم.
    آخرش را برایت بگویم
    فوق فوقش تو رفته ای
    من نشسته ام همینجا روی همین صندلی
    خاطره مرور می کنم
    چند روز را به کلافگیه ترک عادت می گذارنم
    چند شب بیخواب میشوم
    چند عصر دلگیر را پیاده قدم میزنم
    چند بار هم حماقت می کنم و یک پیغام دلم برایت تنگ شده می فرستم
    بدترین حالتش را برایت میگویم تو جواب نمیدهی
    و من چند روز دیگر را هم به شماتت خودم میگذارنم...
    یک روزهایی هم فکر انتقام میزند به سرم
    این در و آن دری هم میزنم و چند روز بعدش از این خشم ها هم خسته می شوم...
    مدتی بعد عصر یک روز معمولی
    مینشینم توی کافه ای وسط شهر
    منتظر قرار ملاقاتی ام با کسی که نمی شناسمش
    می آید.. هم را می بینیم و من تمام مدت در حال مقایسه کردن تو با او به خودم برای این ملاقات بیهوده بد و بیراه می گویم
    ملاقات را تا آنجا که بغضم نترکد کوتاه می کنم... پشت دستم را داغ می کنم که دیگر از این بیهوده کاری ها نکنم...
    چند روز بعد هم که میگذرد یک ماهی می شود که رفته ای...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا