خیالم را دزدیده ای
افکارم دیگر به من تعلّق ندارند
در کار دل سرگشته ام
تمام هستی ام
غرق در فریبندگی اعجاب آور تو ست
تو را در تنم حس می کنم
شعله ای لرزان
عشقی که تا ابد می سوزد
وقتی که تو در قلب من می رقصی
و تمام احساس من به تو
از میان عمیق ترین رؤیاهای خاطر من
می روید
و من بیگانه می شوم با خود
کدام موجود بهشتی می تواند
چنین مفتون کند و در دام بنشاند
جز تو محبوب من ؟!