نازنین فاطیما
پسندها
1,501

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • می روم از دل خاطـــرها بیرون

    رد پایم گل پرپریست

    که جا می ماند در هیاهوی زمــان

    بگذار این گل هم به خاطره ها بپیوندد

    مثل گلبرگ های لای دفترم

    می دانم که خــــــدا

    گل تازه ای برایم چیده است

    پر از عطر عشق و صفــا
    هی میرویم و جاده به جایی نمی رسد
    قولی که عشق داده، به جایی نمی رسد

    چون کوه، پای حرف خودم ایستاده ام
    کوهی که ایستاده، به جایی نمی رسد!

    دریا هنوز هست ولی مانده ام چرا
    این رود بی اراده به جایی نمی رسد؟!

    دنیا همیشه عرصه ی پیچیده بودن است
    دنیا که صاف و ساده به جایی نمی رسد!

    تاریخ را ورق زدم و مطمئن شدم
    هرگز کسی پیاده به جایی نمی رسد

    ما را برای در به دری آفریده اند
    هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد
    فکر کن حبس ابد باشی و یک بار فقط

    به مشامت نمی از بوی خیابان برسد

    سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی

    هی زمستان برود باز زمستان برسد..!
    یک روز رسد غمی به اندازه کوه
    یک روز رسد نشاط اندازه دشت
    افسانه زندگی چنین است گلم
    در سایه کوه باید از دشت گذشت
    وقتی دریچه های غزل باز می شود

    شب با خیال چشم تو آغاز می شود
    آتش زبانه می زند از جان واژه ها
    یاد تو در دلــــم پر پرواز می شود
    حس می کنم رها شده ام در تن بهــــــــار
    وقتی که دکمه دکمه پیرهنت باز می شود
    دریا خلاصه ایست از آبی چشم تو
    پلکی بزن بخند که اعجاز می شود
    می آیی و حضور تو یعنی تمام عشق
    می رقصی و حریر تنت ناز می شود
    دستم نمی رسد به تــو تا بـــاورم کنی
    آغوش من به عشق تو ابراز می شود
    کم کم غروب می کنم و باز آری آه
    شب با خیال چشم تو آغاز می شود
    بی تو طوفان زده دشت جنونم

    صید افتاده بخونم

    تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم ؟

    بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

    بی من از شهر سفر کردی و رفتی

    قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم،

    تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم،

    تو ندیدی!

    نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی .

    چون در خانه ببستم ،

    دگر از پای نشستم ،

    گوئیا زلزله آمد ،

    گوئیا خانه فرو ریخت سر من

    بی تو من در همه شهر غریبم

    بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی

    برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

    تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی

    چه گریزی ز بر من ؟

    که ز کویت نگریزم

    گر بمیرم ز غم دل ،

    به تو هرگز نستیزم

    من و یک لحظه جدائی ؟

    نتوانم ، نتوانم

    بی تو من زنده نمانم .....
    جـز خـسـوف روی مـاهـت اتـفـاقـی شـوم نـیـسـت
    مـیـپـرسـتـم مـاه را ،از سـجـده ام مـعـلـوم نـیـسـت ؟
    آنــقـَدَر بـا سـرعـت ایـن "عـاشـق شـدن" رخ داد کـه
    صـحـنـه ی آهـسـتـه اش هـم آنـچـنـان مـفـهـوم نـیـسـت... !
    می دانی ..!؟؟
    پای دلدادگی که می رسد باید بگویی هرچه بادا باد ...!
    و پایِ تمامِ خواستنت بایستی ...!!
    باید چشم و گوشت را ببندی و تنها "او" دیدنی شود ...!!!
    باید آنقدر مردانه پایِ دوستت دارم گفتن هایت بایستی
    که هیچ‌ کس نفهمد پشتِ این همه یک دندگی یک دختر است ...!
    با تمام ظرافت هایِ زنانه اش ...!!
    باید آنقدر عاشقانه چشم بدوزی که هیچ‌ کس نفهمد.
    پشتِ این نگاهِ مهربان یک مرد است ...!
    با تمام سر سختی هایش ...!!
    وقتی "ما" می شوید
    کوه شوید پشتِ هم پا به پایِ هم ...!!
    و نگذارید هر بی سر و پایی خاطرِ خاطرخواهیتان را در هم بریزد ..
    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه که بودم
    در نهانخانه
    جانم گل یاد تو درخشيد
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پيچيد
    یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
    پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
    ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
    تو همه راز جهان ریخته در چشم سياهت
    من همه محو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ماه فرو ریخته در آب
    شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ
    یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
    لحظه ای چند بر این آب نظر کن
    آب آیينه عشق گذران است
    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
    است
    باش فردا که دلت با دگران است
    تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
    با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
    سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
    سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
    چون کبوتر لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدی من نه رميدم نه گسستم
    بازگفتم که تو صيادی و من آهوی
    دشتم
    تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم
    سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
    اشکی از شاخه فرو ریخت
    مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
    اشک در چشم تو لرزید
    ماه بر عشق تو خندید
    یادم آید که دگر از تو جوابی نشنيدم
    پای دردامن اندوه کشيدم
    نگسستم نرميدم
    رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
    نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
    نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
    بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!!!
    گاهی چه دلگیر می شوی از خدا و گاهی
    چه بی اندازه دلت برایش تنگ می شود؛


    گاهی ز حکمتش شاکی؛
    گاهی مشکوک و گاهی مجذوب عدالتش میشوی؛


    گاهی از رگ گردن به تو نزدیکتر
    و گاهی دور میشود از تو....!!!
    گاهی قدرتش در لبخند تو جاری میشود
    و گاهی در گریه ات؛


    خدا همان خداست،
    کاش اینقدر ما گاهی به گاهی نمیشدیم..
    دلم شاعـــر
    دلم عاشـــق
    دلم رسواي عالـــم شد...

    دلش سنگ و
    دلش سنگ و
    دلش از سنـــگ بدتر شد...
    الکی قصه ببافم چه شود؟

    تو که پیشم باشی

    نه فقط خواب

    که بیداری من

    رنگ رؤیا دارد.
    سلام عزیزم کجایی؟ با گوشی اومدم بیرون شهریم گوشیم داره خاموش میشه
    همه چیز ساده است

    زندگی . . . عشق . . .

    دوست داشتن . . . عادت کردن . . .

    رفتن . . . آمدن . . .

    اما چیزی که ساده نیست

    باور این ساده بودن هاست ..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا