شوق آمدنت بهانه بودن بود
رقص آبی چشمانت تمنای خفتن بود
تمام زمزمه های گاه و بی گاهت دعای رفتن بود
چه گویم از دل خود که شادی ام با تو زیستن بود
به عشق گفتم چشم به راه بمان
ولی درون تو لبریز از شوق پریدن بود
نه هیچ کلامی نه هیچ لبخندی فقط سکوت حاکم بود
در آن زمان که شنیدم قصد تو دل بریدن بود
چگونه فراموش کنم خاطرات تو را
چگونه باور کنم هدیه ات به من دل شکستن بود
هنوز از مستی نگاهت خراب مانده ام
گمانم این بود که تقدیر من به تو پیوستن بود
گسستی دل از من رفتی و رفتی
چه گویم از این عشق که حکایت دل سوختن بود .