minoo-lovely
پسندها
173

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام...
    اگر تمایل دارید
    به مناسبت ماه محرم عکس اواتارتون براساس این ماه انتخاب کنید
    فدای لب تشنه ات یا حسین
    شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. ..
    نرمش کن. بدو. کم غذا بخور.
    زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن.
    هر چند وقت یک بار نقاشی بکش.
    در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.
    سفید بپوش.
    آب نبات چوبی لیس بزن.
    بستنی قیفی بخور.
    به کوچکتر ها سلام کن.
    شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس.
    زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.
    به دوست های قدیمیت تلفن بزن.
    شنا کن.
    هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.
    خواب ببین.
    چای بخور و برای دیگران چای دم کن.
    جوراب های رنگی بپوش.
    مادرت رو بغل کن. مادرت رو ببوس.
    به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن.
    دنبال بازی کن. اگر نشد وسطی بازی کن.
    به برگ درخت ها دقت کن. به بال پروانه ها دقت کن.
    قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین.
    از خواب های بد بپر و آب بخور.
    ...
    بقیش پایینه :D
    به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو. پشمک بخور.
    کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.
    خواب هات رو تعریف نکن. خواب هات رو بنویس
    بخند. چشم هات رو روی هم بگذار.
    شیرینی بخر.
    با بچه ها توپ بازی کن.
    برای خودت برنامه بریز.
    قبل از خواب موهات رو شانه کن.
    به سر خودت دستی بکش.
    خودت رو دوست داشته باش. برای خودت دعا کن!
    هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت را معاینه کنند.
    که به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!!
    اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود ، پشت پنجره برو و به آسمان نگاه کن. آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند به تو نگاه کند، آن وقت صدایش کن؛
    او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟!
    حرفتو صریح و ساده و رک بگو.
    از او بخواه به تو نفس، پشمک، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ، دریا، شعر، درخت... تاب، بستنی، سجاده، اشک، حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، آلبالو، لبخند، دویدن و ... عشق... بدهد.
    و
    دیگران را فراموش نکن
    قطاري که به مقصد خدا ميرفت در ايستگاه دنيا توقف کرد..
    پيامبر رو به جهانيان کرد و گفت:
    مقصد ما خداست
    کيست که با ما سفر کند؟
    کيست که رنج و عشق را توامان بخواهد؟
    کيست که باور کند دنيا ايستگاهي است تنها براي گذشتن؟
    کيست که...
    و قطار همچنان بسوي خدا مي رفت.
    قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندکي بر آن قطار سوار نشدند.
    از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود.
    در هر ايستگاه که قطار ميايستاد کساني سوار و پياده مي شدند.
    قطار مي گذشت و سبک تر مي شد زيرا سبکي قانون راه خداست.
    قطار به ايستگاه بهشت رسيد.
    پيامبر گفت:اينجا بهشت است مسافران بهشتي مي توانند پياده شوند.
    اما اينجا ايستگاه آخر نيست.
    مسافراني که پياده شدند بهشتي شدند.
    اما اندکي باز هم ماندند و قطار دوباره به راه افتاد.
    ....و بهشت جا ماند.
    آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت:
    درود بر شما راز همين بود.آن که مرا ميخواهددر ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد.
    آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسيد ديگر نه قطاري بود و نه مسافري...........

    عرفان نظر اهاری
    خــــــدايـــــا...
    آغوشت را امشب به من می دهی ؟
    برایِ گفتن!چیزی ندارم
    اما برای ِ شنفتن ِ حرفهایِ تو گوش بسیار . .
    می شود من بغض کنم
    تو بگویی :مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . .
    می شود من بگویم خدایا ؟
    تو بگویی : جانِ دلم . .
    می شود بیایی ؟
    تــــمــــنــــا می کنم

    Click here to view the original image of 1920x1200px and 1101KB.
    [IMG]
    Click here to view the original image of 1920x1200px and 609KB.
    [IMG][IMG]
    Click here to view the original image of 1440x900px and 368KB.
    [IMG][IMG]
    Click here to view the original image of 2048x2048px and 956KB.
    [IMG]
    من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم!
    هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
    هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
    من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
    .....
    و شبی از شبها
    مردی از من پرسید
    تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

    باید امشب بروم
    باید امشب چمدانی را
    که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
    و به سمتی بروم
    که درختان حماسی پیداست
    رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
    یه نفر باز صدا زد سهراب!
    کفش هایم کو؟ سهراب سپهری
    اﯾﻦ نوشته ﻣﺨﺎﻃﺐﺧﺎﺻﺼﺼﺼﺼﺼﺼﺺ ﺩﺍﺭﻩ
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 2 ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺁﺷﻨﺎﯾﯿﻤﻮﻥ ...


    وابستگی ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺑﻬﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ
    .
    .
    .
    .
    ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮنمی بینمت
    .


    .
    .
    .
    ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺑﺎﺭﻡ


    ﭼﻄﻮﺭ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺗﻢ
    .
    .
    ...ﭘﺲ ﺗﺮﮐﻢ ﻧﮑﻦ
    .
    .
    .
    ﺗﻮ ﺣﻖ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ ....
    .
    .
    ...ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
    .
    .
    .
    .


    ﯾﺎﺭﺍﻧﻪعزیـــــــــــــ ـــزم:D
    سلام چه با حال ولی حرف مرد یکیه:d
    دیشب توو خیابون پاسداران داشتم قدم میزدم،
    یهو دیدم یه دختره داره دست تکون میده و میدوه طرفم.
    رسید کنارمو اروم در گوشم گفت:...
    تورو خدا بهش بگو اینجا جنت آباده...!!!
    بعد موبایلشو گذاشت در گوشم.......
    شنیدم یکی گفت: الوو الوو......
    منم گفتم: جانم؟
    گفت: عااغاااا، این خیابونی که الان شما و دوست دختر من تووش هستید، اسمش چیه؟؟؟؟
    دختره رنگ و روش پریده بود.
    یه مکثی کردمو گفتم: داداش اینجا تقریبن میشه ته همت.
    گفت: پس جنت آباده؟
    دختره نفسش بالا نمیومد.
    دوباره یه مکثی کردم و گفتم: نه داداش اون ته نه، این ته.
    .
    .
    .
    .
    اینجا پاسدارانه،،،، خیلی هم شلوغه (دور دوره) ایشالا بچه ها ۲ساعت دیگه جنت آبادن.
    ......عااااغااا گوشیو دادم دست دختره و فرار کردم....
    نیایش یعضی از ما آدم ها با خدا
    و درخواست از او برای حضور در زندگیمان
    مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند و فرار می کنند…
    بچه ها دارم ازدواج میکنم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ﻗﯿﺎﻓﺸﻮﻧﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
    ﺷﻮﺧﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺑﺎ
    ﭘﺎﺷﻮ ﺍﺷﮑﺎﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ
    ﺍﻭﻥ ﺗﯿﻐﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﺯﻣﯿﻦ...!!! :biggrin:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا