
- peiman66
- تاريخ تولد
- 6 January 1988 (31)
درباره peiman66
- رشته:
- مهندسی شیمی
- مقطع تحصیلی یا آخرین مدرک تحصیلی:
- لیسانس
- علايق:
- oil & petrochemical industry-طبیعت- نت...
- محل زندگی:
- TEHRAN
- زندگينامه:
- چندسال پیش یه روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
یهو پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدن و فریاد زدن که:
« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».
رفتم خواستگاری؛
دختره پرسید:
« مدرک تحصیلیت چیه »؟
گفتم:
« دیپلم تمام »!
گفت:
« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشوبرو دانشگاه ».
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......برگشتم؛
رفتم خواستگاری؛
پدر دختره پرسید:
« خدمت رفتی »؟
گفتم:
« هنوز نه »؛
گفت:
« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ».
رفتم دو سال خدمت سربازی رو انجام دادم و برگشتم؛
رفتم خواستگاری؛
مادر دختره پرسید:
« شغلت چیه »؟
گفتم:
« فعلا کار گیر نیاوردم »؛
گفت:
« بی کار! بی عار! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ».
رفتم کار پیدا کنم؛
گفتند:« سابقه کار می خوایم »؛
رفتم سابقه کار جور کنم؛
گفتن:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدیم ».
دوباره رفتم کار کنم؛
گفتن:« باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدیم».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
گفتم:« رفتم کار کنم گفتن سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتن باید کار کرده باشی ».
گفتن:« برو جایی که سابقه کار نخواد ».
رفتم جایی که سابقه کار نخواستند.
گفتن:« باید متاهل باشی ».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستن گفتند باید متاهل باشی ».
گفتن:« باید کار داشته باشی تا بذاریم متاهل شی ».
رفتم؛گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشم».
گفتن:« باید متاهل باشی تا بهت کار بدیم ».
برگشتم؛رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!
بله ... این شد داستان زندگی من ...
مجموع پستها
- مجموع پستها
- 600
- Posts Per Day
- 0.17
پیامهای بازدیدکنندگان
- Total Messages
- 1480
- Most Recent Message
- 4 هفته پيش
General Information
- آخرين فعاليت
- 6 ساعت پيش
- تاريخ عضويت
- 2009/5/30
- كاربران دعوت شده
- 0