نیچه و ایران

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار







داریوش آشوری
فريدريش ويلهلم نيچه (۱۸۴۴­‏-‎00‎‏۱۹) را فيلسوفِ فرهنگ ناميده اند، زيرا درگيريِ اصليِ انديشه‌يِ او با پيدايش ‏و پرورش‌ و دگرگوني‌هايِ تاريخيِ فرهنگ‌هايِ بشري ست، به‌ويژه نظام‌هايِ اخلاقي‌شان. تحليل‌هايِ باريك‌بينانه‌يِ ‏درخشانِ او از فرهنگ‌هايِ باستاني، قرونِ وسطايي، و مدرنِ اروپا، و ديدگاه‌هايِ سنجشگرانه‌يِ او نسبت به آن‌ها ‏گواهِ دانشوريِ درخشانِ او و چالاكيِ انديشه‌يِ او به عنوانِ فيلسوفِ تاريخ و فرهنگ است. اگرچه چشمِ نيچه ‏دوخته به تاريخ و فرهنگِ اروپا ست و دانشوريِ او در اساس در اين زمينه است، امّا از فرهنگ‌هايِ باستانيِ ‏آسيايي، به‌ويژه چين و هند و ايران، نيز بي‌خبر نيست و به آن‌ها فراوان اشاره دارد، به‌ويژه در مقامِ همسنجيِ ‏فرهنگ‌ها. او بارها از ’خردِ‘ آسيايي در برابرِ عقل‌باوريِ مدرن ستايش مي‌كند.‏ نيچه دانشجويِ درخشانِ فيلولوژيِ كلاسيك (زبان‌شناسيِ تاريخيِ زبان‌هايِ باستانيِ يوناني و لاتيني) بود و پيش ‏از پايانِ دوره‌يِ دكتري در اين رشته به استاديِ اين رشته در دانشگاهِ بازل گماشته شد. دانشِ پهناورِ او در ‏زمينه‌يِ زبان‌ها، تاريخ ، و فرهنگِ يوناني و رومي در بحث‌هايِ فراوانى كه در باره‌يِ آن‌ها مي‌كند آشكار است و نيز ‏در اشاره‌هايِ بي‌شمارى كه در سراسرِ نوشته‌هايِ خود به آن‌ها دارد. او دستِ كم دو كتابِ جداگانه در باره‌يِ ‏فرهنگ و فلسفه‌يِ يوناني دارد، يكى زايشِ تراژدي، ‏ و ديگرى فلسفه در روزگارِ تراژيكِ يونانيان ، كه هر دو از ‏نخستين كتاب‌هايِ او هستند. آشناييِ دانشورانه‌يِ او با تاريخ و فرهنگِ يونان و روم، و مطالعه‌يِ آثارِ تاريخيِ ‏بازمانده از آنان، سببِ آشناييِ وي با تاريخ و فرهنگِ ايرانِ باستان نيز بود. زيرا ايرانيان، به عنوانِ يك قدرتِ عظيمِ ‏آسيايي، نخست با دولت‌شهرهايِ يوناني و سپس با امپراتوريِ روم درگيريِ دايمي داشتند در مجموعه‌يِ ‏نوشته‌هايِ او، شاملِ پاره‌نوشته‌ها و يادداشت‌هايِ بازمانده ‏ در دفترهايِ او، كه حجمِ كلانى از كلِّ نوشته‌هايِ او را ‏شامل مي‌شود، از ايرانيانِ باستان فراوان ياد مي‌كند. دل‌بستگيِ نيچه به ايران و ستايشِ فرهنگِ باستانيِ آن را در ‏گزينشِ نامِ زرتشت به عنوانِ پيام‌آورِ فلسفه‌يِ خود مي‌توان ديد و نيز نهادنِ نامِ وي بر كتابى كه آن را مهم‌ترين ‏اثرِ خود مي‌شمرد، يعني چنين گفت زرتشت.‏‎ ‎ ‏ نيچه توجّهِ خاصّى به تاريخِ ايرانِ دوره‌يِ اسلامي نشان نمي‌دهد، ‏اگرچه گاهى نامى از مسلمانان مي‌برد و دستِ كم يك بار از حشّاشون با ستايش ياد مي‌كند.‏ ‏ در يادداشت‌هايِ او ‏يك‌بار نامى از سعدي ديده مي‌شود با نقلِ نكته‌پردازي‌اى از او؛ امّا نامِ حافظ را چندين بار مي‌برد و در باره‌يِ شعر ‏و ذهنيّتِ او سخن مي‌گويد.‏

ديدِ نيچه نسبت به ايرانِ باستان
در مجموعه‌يِ نوشته‌هايِ نيچه دو بار از ايران (‏Persien‏) نام برده مي‌شود و چندين بار از ايراني (‏persisch‏) و ‏يكبار هم از پيش‌ايراني (‏vorpersisch‏)،‎ ‎ ‎ ‎كه اشاره‌هايى هستند به روابطِ دولت‌شهرهايِ يوناني با امپراتوريِ ايران ‏و گاه تحليلى از آن. توجّهِ او، پيش از هر چيز، به پي‌آمد‌هايِ جنگ‌هايِ ايران و يونان ‏ و اثرِ ژرفِ آن بر دنيايِ ‏يوناني ست، كه به ’جنگِ پلوپونزي‘ ميانِ دولت‌شهرهايِ آتن و اسپارت، با شركتِ ديگر دولت‌شهرها، مي‌انجامد. ‏اين جنگ تماميِ يونان را به مدّتِ پنجاه سال درگير مي‌كند و ويرانيِ بسيار به بار مي‌آورد.‏ ‏ افزون بر اين‌ها، ‏بيست و هشت بار از ايرانيان (‏die Perser‏) نام مي‌برد و در برخى از پاره‌نوشته‌هايِ (‏Fragmente‏) او مي‌توان ‏نگره‌يِ او را نسبت به ايرانيانِ باستان و فرهنگِ‌شان به‌روشني يافت. وي، به‌ويژه، ستايشگرِ چيرگي‌ ايرانيان در ‏تيراندازي و سواركاري و جنگاوري و نيز حالتِ سروري‌ و قدرت‌خواهي‌شان است؛ و نيز پافشاري‌شان بر فضيلتِ ‏راستگويي.‏ ‏ اين‌ها كردارها و ارزش‌هايى ست كه وي شايسته‌يِ زندگانيِ والامنشانه‌يِ انساني مي‌داند. امّا، ‏بالاترين درجه‌يِ توجّهِ خود به ايرانيان و بزرگداشتِ آنان را آن جا نشان مي‌دهد كه از زمان‌باوريِ ايرانيان سخن ‏مي‌گويد؛ باورى كه به ديدگاهِ او نسبت به زمان و ’بازگشتِ جاودانه‘‌يِ آن همانند است. اين ديدگاه در برابرِ آن ‏ديدِ متافيزيكيِ يوناني قرار مي‌گيرد كه با افلاطون هستيِ زَبَرزمانيِ ’حقيقي‘ را در برابرِ هستيِ ’مجازيِ‘ گذرا يا ‏زمانمند قرار مي‌دهد: ’من مي‌بايد به يك ايراني، به زرتشت، ادايِ احترام كنم. ايرانيان نخستين كسانى بودند كه ‏به تاريخ در تماميّتِ آن انديشيدند.‘ در دنبالِ آن نيچه در اين پاره‌نوشته به هزاره‌ها‌ در باورهايِ‌ دينيِ ايرانيِ ‏باستان اشاره دارد و مي‌افزايد، ’[ايرانيان تاريخ را] همچون زنجيره‌اى از فرايندها [انديشيدند]، هر حلقه به دستِ ‏پيامبرى. هر پيامبر هزاره (‏hazar‏)يِ خود را دارد؛ پادشاهيِ هزارساله‌يِ خود را.‘‏ ‏ در چنين گفت زرتشت از ‏‏’هزاره‌يِ بزرگِ (‏grosser Hazar‏) پادشاهيِ زرتشت‘ سخن مي‌گويد، ’پادشاهيِ بزرگِ دوردستِ انسان، پادشاهيِ ‏هزارساله‌يِ زرتشت.‘‏ ‏ ‏ در پاره‌نوشته‌اى در ميانِ آثارِ منتشر شده پس از مرگ‌اش، از يك فرصتِ از دست رفته‌يِ تاريخي دريغ مي‌خورد ‏كه چرا به جايِ روميان ايرانيان بر يونان چيره نشدند: ’به جايِ اين روميان، چه خوب بود كه ايرانيان سرورِ ‏‏(‏Herr‏) يونانيان مي‌شدند.‘‏ ‏ اين يادداشتِ كوتاه را مي‌توان اين گونه تفسير كرد كه نيچه اين جا نيز گرايشِ خود ‏به جهان‌بينيِ زمان‌باورِ ايرانيان در برابرِ متافيزيكِ يوناني نشان مي‌دهد. زيرا با فرمانرواييِ روميان بر يونان، فرهنگِ ‏يوناني و متافيزيكِ فلسفيِ آن بر فضايِ روم چيره شد و راه را برايِ ظهورِ مسيحيّت و نگرشِ آخرت‌انديش و ‏زمان‌گريز و‎ ‎‏ ديدِ هيچ‌انگارانه‌يِ آن نسبت به زندگانيِ زميني گشود. نيچه بر آن است كه مسيحيّت، در مقامِ دينِ ‏‏’مسكينان‘، زندگانيِ گذرايِ زميني را به نامِ ’پادشاهيِ جاودانه‌يِ آسمان‘ رد مي‌كند و بدين سان نگرشِ مثبت يا ‏‏’آري‌گوي‘ به زندگي را بدل به نگرشِ منفي مي‌كند. حال آن كه فرمان‌رواييِ ايرانيان بر يونان ، با نگرشِ ‏مثبت‌شان به زندگي و زمان، مي‌توانست روندِ اين جريان را دگر كند و از يك رويدادِ شوم در تاريخ پيشگيري كند.‏

زرتشتِ ايراني و زرتشتِ نيچه
نيچه در نخستين نوشته‌هاي‌اش نامِ آشنايِ ‏Zoroaster‏ را به كار مي‌برد كه از ريشه‌يِ يوناني ست و در زبان‌هايِ ‏اروپايي به كار مي‌رود.‏‎ Zoroaster‎نخستين بار در يادداشت‌هايِ ۱۸۷۰­۷۱ ديده مي‌شود؛ يك دهه پيش از ‏نوشتنِ چنين گفت زرتشت. در اين يادداشت، چه‌بسا با لحنى دريغ‌آميز، مي‌گويد كه، ’اگر داريوش شكست ‏نخورده بود، دينِ زرتشت بر يونان فرمان‌روا شده بود.‘‏ ‏ همچنين در رساله‌اى از اين دوران، كه پس از مرگِ او به ‏چاپ رسيده، به داستانِ شاگرديِ هراكليتوس نزدِ زرتشت (‏Zoroaster‏) اشاره مي‌كند.‏ ‎ ‎‏ نام زرتشت به صورتِ ‏ايرانيِ باستاني‌اش، يعني ‏Zarathustra، نخستين بار در كتابِ دانشِ شاد، ‏ (پاره‌نويسِ ۳۴۲) پديدار مي‌شود كه ‏در ۱۸۸۲ انتشار يافته است. نيچه نخستين پاره‌يِ ’پيش‌گفتارِ زرتشت‘، يا نيايشِ او در برابرِ خورشيد، از كتابِ ‏چنين گفت زرتشت، را اين جا گنجانده است. اين پاره در سالِ پس از آن در نشرِ بخشِ يكم از چهار بخشِ چنين ‏گفت زرتشت در جايِ اصليِ خود قرار مي‌گيرد.‏ جايِ آن است كه بپرسيم نيچه چرا نامِ آشنايِ ‏Zoroaster‏ را رها كرد و به صورتِ ايرانيِ باستانيِ آن روي آورد، ‏يعنيZarathustra ‎؛ صورتى كه چه‌بسا جز فيلولوگ‌هايِ سررشته‌دار از زبان‌هايِ باستانيِ هند–و–ايراني كسى با آن ‏آشنا نبود؟‎ ‎او خود در اين باره توضيحى نمي‌دهد، ولي دليلِ آن، به گمانِ من، مي‌تواند اين باشد كه نيچه ‏مي‌خواهد نه با زرتشتِ شناخته شده در اروپا از راهِ يونان، كه با زرتشتِ اصلي در سرآغازِ تاريخ از درِ هم‌سخني ‏درآيد. و چنان كه خود مي‌گويد، با اين هم‌سخني مي‌خواهد هم به انديشه‌گرِ بزرگِ آغازين ادايِ احترام كند و هم ‏بزرگترين ’خطا‘يِ او را به او يادآور شود و از زبانِ او اين خطايِ بزرگِ آغازينِ تاريخِ بشر را درست گرداند. خطايِ ‏اصليِ زرتشت—— و تماميِ دين‌آوران و فيلسوفانِ بزرگ كه بنيادِ تاريخِ انديشه‌يِ بشري را تا به امروز گذاشته اند—— ‏اين است كه هستي را بر بنيادِ ارزش‌ها، بر بنيادِ اخلاق، بر بنيادِ نيك و بد، تفسير كرده اند. زرتشت، پيامبرِ ايراني، ‏در سپيده‌دمِ تاريخِ بشري، هستي را پهنه‌يِ جنگِ نيك و بد دانسته است كه در دو چهره‌يِ ايزديِ همستيز، يعني ‏اهورا و اهريمن، نمايان مي‌شود. اين تفسير پيشاهنگِ تفسيرِ مسيحي‌اى ست كه هستي را پهنه‌يِ ’گناه و كيفرِ ‏جاودانه‘ مي‌شمارد و يا تفسيرِ سقراطي و افلاطوني‌اى كه مثالِ ’نيكي‘ را، در مقامِ والاترين ارزش، بر تاركِ هستي ‏مي‌نشاند. نيچه در برابرِ اين اخلاق‌باوري (‏Moralismus‏) اخلاق‌ناباوريِ (‏Immoralismus‏) خود را مي‌نشاند كه ‏هستي را در ذاتِ خود فارغ از ارزش‌هايِ بشري مي‌داند و بر آن است كه ’بي‌گناهيِ‘ نخستينِ آن را به آن ‏بازگرداند.‏ ‏ بدين سان است كه هستي‌شناسيِ اخلاق‌باورانه‌يِ زرتشتِ اصلي، كه در سرآغازِ تاريخ به ميدان آمده و ‏ذهنيّت و فرهنگِ بشري را شكل داده، در برابرِ هستي‌شناسيِ اخلاق‌ناباورِ زرتشتِ نيچه قرار مي‌گيرد كه در پايانِ ‏اين تاريخ، در روزگارِ برآمدنِ ’واپسينِ انسان‘‏ ‏ ندايِ گذار از انسان به اَبَرانسان را سر مي‌دهد. اَبَرانسان انسانى ست ‏بر ’انسانيّتِ‘ خود چيره شده و به بي‌گناهيِ نخستين بازگشته‌؛ انسانى كه مي‌تواند بر ’انسانيّت‘ِ اخلاقيِ خود، و ‏همه‌يِ تُرُش‌رويي و سختگيري و خشكيِ آن، خنده زند. اَبَرانسان انسانى ست ’خندان‘ كه هستي را از همه‌يِ ‏رنگ‌ها و نيرنگ‌هايِ بشري (و بس بسيار بشري) آزاد مي‌كند و آن را، با اراده‌يِ از ’كين‌توزي‘ رها شده‌يِ خويش، ‏چنان كه هست، مي‌پذيرد و به زندگاني ’آري‘ مي‌گويد.‏ بدين‌سان، اخلاق‌ناباوريِ زرتشتِ نيچه درست پادنشين يا نقطه‌يِ مقابلِ اخلاق‌باوريِ زرتشتِ اصلي ست. نيچه در ‏كتابِ اينك، مرد!، كه در آن به شرحِ زندگانيِ روشنفكرانه و تحليلِ كوتاهى از آثارِ خويش مي‌پردازد، دليلِ گزينشِ ‏نامِ زرتشت را برايِ گزارشِ فلسفه‌يِ خويش باز‌مي‌گويد:‏ هرگز از من نپرسيده اند، امّا مي‌بايست مي‌پرسيدند كه معنايِ نامِ زرتشت در دهانِ من چي‌ست؛ در ‏دهانِ نخستين اخلاق‌ناباور: معنايِ آن درست ضدِّ آن چيزى ست كه مايه‌يِ بي‌همتاييِ شگرفِ اين ‏ايراني (‏Perser‏) در تاريخ است. زرتشت بود كه نبردِ نيك و بد را چرخِ گردانِ دستگاهِ هستي ‏انگاشت. ترجمانيِ اخلاق به مابعدالطبيعه، در مقامِ نيرو[يِ گرداننده]، علّت، غايت به ذاتِ خويش، ‏كارِ او ست. اين پرسش، امّا، در جا پاسخى در بُنِ خويش در بر داشت. زرتشت بود كه اين شوم‌ترين ‏خطا را پديد آورد، خطايِ اخلاق را: پس او مي‌بايد همچنين نخستين كسى باشد كه به اين خطا ‏پي‌ مي‌بَرَد. او نه تنها از هر انديشه‌گرِ ديگر‎ ‎در اين باب تجربه‌يِ درازتر و بيشترى دارد كه——— تماميِ ‏تاريخ ردِّ تجربيِ اصلِ [وجودِ] به‌اصطلاح ’نظمِ اخلاقيِ جهاني‘ ست——— بالاتر از آن اين است كه ‏زرتشت راستگوتر از هر انديشه‌گرِ ديگر است. آموزه‌يِ او، و تنها آموزه‌يِ او، ست كه راستگويي را در ‏مقامِ والاترين فضيلت مي‌نشاند——— برخلافِ ترسوييِ’آرمان‌خواهانِ‘ و گريزِشان از برابرِ واقعيّت. ‏زرتشت به اندازه‌يِ تمامِ انديشه‌گرانِ ديگر دلاوري دارد. راست گفتن و نيك تير انداختن، اين ‏فضيلتِ ايراني ست.———فهميدند چه مي‌گويم؟ … از خويش برگذشتنِ اخلاق از سرِ راستگويي، از ‏خويش برگذشتنِ اهلِ اخلاق و به‌ ضدِّ خويش بدل شدن—— به من—— اين است معنايِ نامِ زرتشت در ‏دهانِ من.‏ روايتِ سنّتيِ زرتشتي حكايت مي‌كند كه زرتشت در سي سالگي به كوهستان رفت و ده سال در ‌آن جا به انديشه ‏پرداخت و سپس در مقامِ پيام‌آور از جانبِ ايزدِ نيكي، اهورامزدا، به سويِ مردمان آمد تا آنان را از گردشِ چرخِ ‏هستي بر محورِ جنگِ نيكي و بدي آگاه كند و آنان را به گرفتنِ جانبِ نيكي برانگيزد. امّا زرتشتِ دوّمين پيامى ‏درستِ ضدِّ اين دارد و نه تنها هستي را گردنده بر محورِ نيك و بد نمي‌داند، كه آن را صحنه‌يِ رقص و بازي‌اى ‏آزاد از هر قيدِ اخلاقيِ ماوراءِ طبيعي مي‌داند. اگر زرتشتِ نخستين، در سرآغازِ تاريخِ گشوده شدنِ افقِ روحاني به ‏رويِ بشر، از هم‌سخني با خدا و پيام‌آوري از جانبِ او به سويِ انسان‌ها بازمي‌گردد و كتابِ ’آسماني‘ مي‌آورد، ‏زرتشتِ دوّمين در پايانِ اين تاريخِ روحاني پديدار مي‌شود و تكان‌دهنده‌ترين و همچنين رهاننده‌ترين پيام را با ‏خود دارد: خدا مرده است! با اين پيام او پايانِ امكانِ تفسيرِ اخلاقي و غايت‌باورانه‌يِ هستي و تاريخِ روحاني و ‏ماوراءالطبيعه‌يِ بنيادينِ آن را اعلام مي‌كند و امكانِ تاريخِ ديگرى را برايِ بشر بشارت مي‌دهد. پيامِ او اين است: ‏‏’به زمين وفادار باشيد و باور نداريد آنانى را كه با شما از اميدهايِ اَبَرزميني سخن مي‌گويند.‘‏
‏ ‏
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
نيچه، سعدي، و حافظ
نامِ سعدي و حافظ گويا تنها نام‌هايى باشند كه از ايرانِ دوره‌يِ اسلامي در نوشته‌هايِ نيچه آمده است. در ‏مجموعه‌يِ آثارِ نيچه در پاره‌يادداشتى يك نكته‌پردازي از سعدي نقل شده كه ترجمه‌يِ آن چنين است: ’سعدي ‏از خردمندى پرسيد كه اين‌همه [حكمت] را از كه آموختي؟ گفت، از نابينايان كه پاي از جاي برنمي‌دارند مگر آن ‏كه نخست زمينِ زيرِ پاي‌شان را با عصا بيازمايند.‘‏ ‏ اين نكته‌اى ست كه سعدي از زبانِ لقمان— نمادِ افسانه‌ايِ ‏خردمندي در ادبياتِ عربي و فارسي— در ديباچه‌يِ گلستان مي‌گويد:‏‎ ‎‏’لقمان را گفتند، حكمت از كه آموختي؟ ‏گفت، از نابينايان كه تا جاي نبينند پاي ننهند.‘‏ ‏ نيچه از اين نكته‌پردازي هيچ تفسيرى نكرده است، امّا، بر ‏اساسِ فلسفه‌يِ نيچه، مي‌توان گفت كه اين سخن نمودار خردمندي‌‌اى پرواگر و آهسته‌رو است؛ خردمنديِ ‏‏’نابينايان‘، كه خردمنديِ نيچه‌اي درست رويارويِ آن مي‌ايستد، يعني خردمنديِ بينايِ بي‌باكى كه ’آري‘گويان ‏مي‌شتابد و خود را به دلِ زندگي و خطرهايِ آن مي‌افكند، و از ’شتافتن لذّتى شيطاني‘ مي‌بَـرَد.‏ امّا نيچه يكى از نمونه‌ها‌يِ عاليِ خردمنديِ بينايِ ’ديونوسوسي‘ِ خود را در حافظ مي‌يابد نامِ حافظ ده بار در ‏مجموعه‌يِ آثارِ وي آمده است. بي‌گمان، دل‌بستگيِ گوته به حافظ و ستايشى كه در ديوانِ غربي–و–شرقي ‏ از ‏حافظ و حكمتِِ ’شرقيِ‘ او كرده، در توجّهِ نيچه به حافظ نقشى اساسي داشته است. در نوشته‌هايِ نيچه نامِ حافظ ‏در بيشترِ موارد در كنارِ نامِ گوته مي‌آيد و نيچه هر دو را به عنوانِ قلّه‌هايِ خردمنديِ ژرف مي‌ستايد.‏ ‏ حافظ نزدِ ‏او نماينده‌يِ آن آزاده‌جانيِ شرقي ست كه با وجدِ ديونوسوسي، با نگاهى تراژيك، زندگي را با شورِ سرشار ‏مي‌ستايد، به لذّت‌هايِ آن روي مي‌كند و، در همان حال، به خطرها و بلاهايِ آن نيز پشت نمي‌كند (’بلايى كز ‏حبيب آيد، هزار–اش مرحبا گفتيم!‘) اين‌ها، از ديدِ نيچه، ويژگي‌هايِ رويكردِ مثبت و دليرانه، يا رويكردِ ’تراژيك‘، ‏به زندگي ست.‏ در ميانِ پاره‌نوشته‌هايِ بازمانده از نيچه، از جمله شعرى خطاب به حافظ هست: ’به حافظ. پرسشِ يك آبنوش.‘‏ آن مي‌خانه‌ كه تو از بهرِ خويش بنا كرده اي‏
گُنجا‌تر از هر خانه‌اى ست،
مي‌اى كه تو در آن پرورده ‌اي
همه‌–عالم آن را دَركشيدن نتواند.‏
آن پرنده‌اى كه [نام‌اش] روزگارى ققنوس بود،
در خانه ميهمانِ تو ست،
آن موشى كه كوه زاد، ‏
همانا——خود تو اي!‏
همه و هيچ‌ تو اي، مي و مي‌خانه تو اي،
ققنوس تو اي، كوه تو اي، موش تو اي،
تو كه هماره در خود فرومي‌ريزي و ‏
هماره از خود پَر مي‌كشي—‏
ژرف‌ترين فرورفتگيِ بلندي‌ها تو اي،
روشن‌ترين روشنيِ ژرفاها تو اي،
مستيِ مستانه‌ترين مستي‌ها تو اي
‏——— تو را، تو را —— با شراب چه كار؟‏
 
Similar threads

Similar threads

بالا