جنبش اسماعیلیه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در طول تاریخ دولتهای نظامی زیادی تشکیل شدند. اما اسماعیلیان یک استثنا محسوب می‌شوند. آنان در سال483 هجری برابر با1090 میلادی دولتی نیرومند پی‌افکندند که تا سال654/1256 دوام آوردند. دولت اسماعیلی اگر چه قلمرو پراکنده‌ای داشت اماتوانست در برابر واکنشهای سرسخت خلافت عباسی و جامعه اهل سنت پایداری خود را حفظ کند.

بنیانگزار اسماعیلیه ایران- حسن صباح از اهالی ری بود که با تدبیر و کوششی فراوان به کمک توده مردم شهری و کشاورزان پایه قدرت اسماعیلیان ایران را، با تصرف دژهایی مستحکم گذاشت. جنبش اسماعیلیان در ایران ازطرفی علیه حکومت ترکان و از سوی دیگر ضد خلفای عباسی بود. حسن صباح وپیروان او چنان سازمان محکم و متینی بوجود آوردند که مدتی نزدیک به دو قرن در سرزمین ایران، به خصوص در رودبارالموت و قهستان پایداری کرد و حکومت های وقت را به وحشت انداخت.اسماعیلیان کلمه رفیق را برای اولین بار بین خود رواج دادند و رفتار آن هانسبت به یکدیگر رفیقانه بود. در آغاز پایگاه حسن و یارانش کشاورزان و کسبه و پیشه وران شهری بودند. اسماعیلیان نیروی ضربتی ورزیده و متهوری بوجود آوردند که در رازداریو فداکاری کم مانند بود. اسماعیلیان را که رهبرانشان بیشتر دانشمند و پژشکو داروساز بودند، حشاشین خوانده اند که معنی داروسازان را می دهد.
قضاوت درباره سرشت اجتماعى جنبش اسماعیلیان در ایران به انگیزه کم بودن منابع و مدارک دشوار است. اما آنچه ثابت و محقق شده در مراحل نخستین فعالیت‏شان قسمت مهمى از صنعتگران (قسمتى در اصفهانکه به موجب مدارک به‏دست‏آمده شماره اسماعیلیان به سى هزار تن مى‏رسید) ودهقانان ساکن کوهستانها به آنان پیوستند. مى‏توان پنداشت، پس از آنکهاسماعیلیان بسیارى از دژها و زمین‏ها را تصرف کردند و به سال 1900 براىخود حکومتى پدید آوردند، بلندپایگان آنها به فئودالهاى نو تبدیل شدند.حکومت اسماعیلیان داراى قلمرو یک‏پارچه و بهم‏پیوسته‏اى نبود- قسمت عمدهمتصرفات آنها در کوههاى زاگرس و کوهستان، یعنى در مناطقىکه از لحاظ اقتصادى عقب‏مانده بودند قرار داشت. رهبر روحانى و سیاسىاسماعیلیان حسن بن صباح بود. پس از مرگ او به سال 1124 همرزم حسن به نامکیا بزرگ امید در رأسحکومت قرار گرفت. چهارمین رئیس این حکومت به نام حسن دوم (1162-1166)اعلام داشت که او از اعقاب فاطمیان است. از این‏پس رهبران اسماعیلیانالموت را امام مى‏نامیدند.
کسب استقلال سیاسی، اسماعیلیان را از زیر سلطه دولت سلجوقی و اقطاع‌داران بیرون آورد، مالیاتها و باج‌ها و وظایفی که در دولت سلجوقی بر دوش مردم کشاورز بود، برافتاد​


روشهای مبارزاتی اسماعیلیان نزاری

استراتژی یا هدف کلی اسماعیلیان در مبارزهعبارت بود از: برانداختن دولتهای متحد ترکان سلجوقی و خلفای عباسی بغداد،اضمحلال نظام حاکم و اقطاع‌داری، احیای نظام تولید دسته‌جمعی جماعت قدیمیآزاد کشاورزی، دادن آزادی کار و کسب به پیشه‌وران و صنعتکاران و بازاریان و درنهایت برقراری حکومتی که برای مردم حتی‌الامکان مطلوب و مبتنی بر عدالت باشد.
در دولتاسماعیلی سلطه سیاسی سلجوقی از میان رفته بود، ادارات سلجوقی رانده شدهبودند و شکل سنتی حکومت، یعنی سلطنت ارثی، جایش را به حکومت حسن صباح وهم‌رزمان او داده بود که نماینده مردم، یعنی پیشه‌وران و فقرای شهری ودهقانان، بودند. اینها دستاوردهای بزرگ مردم به پاخاسته بود.
حسن صباح، برای اداره دژهای گوناگون، دژبانانی از میان نزدیک‌ترین هم‌رزمانش تعیین می‌کرد. اما آنان را نباید اقطاع‌داران نوین تصور کرد که در برابر خدمت نظامی به حسن صباح ، زمینهایی را در اختیار گرفته باشند. محدودیت املاک اسماعیلی خود مساله جداکردن زمین و دادن آن به افراد و بیرون رفتن این املاک از زیر قدرت مستقیم رئیس دولت اسماعیلی را منتفی می‌کند. در منابع، خبری درباره تقسیم اقطاع در دولت اسماعیلی و پیدایش اقطاع‌داران نوین وجود ندارد.
کسب استقلال سیاسی، اسماعیلیان را از زیر سلطه دولت سلجوقی و اقطاع‌داران بیرون آورد، مالیاتها و باج‌ها و وظایفی که در دولت سلجوقی بر دوش مردم کشاورز بود، برافتاد.
تقریباً در هرشهر یک هسته اسماعیلی وجود داشت. این هسته‌ها ظاهراً به محفل و مرکز تجمعدسته‌های مسلح تبدیل شده بود که مانند برخی از دیگر دسته‌های مسلحی که در میان صنعتگران تشکیل می‌یافت، در جنگهای گروههای متخاصم سلجوقی حتی به‌عنوان متحد وارد سپاه طرف‌های درگیرمی‌شدند. این دسته‌های مسلح بودند که دژهای حساس و کلیدی را به‌عنوانستادهای دفاعی مسخر می‌ساختند، یا گهگاه امیری که تمایل داشت از پشتیبانیآنان بهره‌مند شود، این دژها را به آنان واگذار می‌کرد.
قضاوت درباره سرشت اجتماعى جنبش اسماعیلیان در ایران به انگیزه کم بودن منابع و مدارک دشوار است. اما آنچه ثابت و محقق شده در مراحل نخستین فعالیت‏شان قسمت مهمى از صنعتگران (قسمتى در اصفهان که به موجب مدارک به‏دست‏آمده شماره اسماعیلیان به سى هزار تن مى‏رسید) و دهقانان ساکن کوهستانها به آنان پیوستند​


اما تاکتیک یا روشهای مبارزاتی اسماعیلیان نزاری در راه رسیدن به استراتژی و هدف کلی به قرار زیر بود:
1ــ تسخیر قلعه‌های امن و دست‌نیافتنی در نواحی حساس، به روشهای سیاسی و اعمال نفوذ سازمانی، یا نیرنگ و در صورت امکان جنگ، در غیر این صورت، ساختن قلعه در جاهایمناسب به منظور تبدیل آنها به مراکز دعوت و پایگاه سیاسی ــ نظامی،چنان‌که حسن صباح، بزرگ‌ امید، حسین قاینی، ابن عطاش، ارجانی و دیگرانکردند.
2ــ تربیت داعی و فرستادن ایشان به شهرها و مراکز مهم اجتماعی برای تبلیغ و دعوت و جلب هرچه بیشتر مردم مستعد به سازمان.
3ــ افزایش و گسترش واحدهای هر سازمان در هر بخش و تحکیم اساس و مبانی نهان‌روشی و رازداری به‌شدتی که همه‌چیز بر نااهل و بیگانه پوشیده باشد.
4ــ دامن‌زدن به آتش جنگ و اختلاف وزراء و سلاطین و نیز میان شاهزادگانسلجوقی از جمله آنکه هرگاه میان سلطان برکیارق و سلطان‌محمد یا دیگرشاهزادگان سلجوقی جنگ می‌افتاد، به تحریک یکی و حمایت دیگری دست می‌زدند.
5ــ برانگیختن مردم تحت ظلم و ستم در هرجا به شورش و تولید ناامنی و غارت ثروتمندانی که عقیده داشتند از خوردن مال و بردن بهره کار مردم، ثروتمند و مالدار شده‌اند.

6ــ گسترش کشاورزی و بهبود دامداری و رونق دادن به فعالیتهای اقتصادی در بیرون شهرستانها و مراکز زیر فرمان خود تا قلعه‌ها از لحاظ مادی و ذخیره مواد غذایی در مواقع جنگ و محاصره برای سالها تامین باشد.
7ــ تحت فرمان داشتن جنگجویانی مجهز با انضباط نظامی تا همچون ارتشی، در مواقع لزوم، آماده دفاع از قلعه‌ها و دفع حملات لشکریان سلطان و دشمنان دیگر یا جنگهای رویاروی احتمالی باشند.
8ــ تقویت بنیه مالی با گرفتن عوارض و مالیات عادلانه مرتب از نواحی تحتفرمان خود و اخذ پیشکشی و باج‌های گران به تهدید و ارعاب از ثروتمندان واشراف که به صورت امری عادی درآمده بود.
9ــ ادامه انواع مبارزه و جنگ بی‌وقفه در دو جبهه یکی بر ضد دولتهای متحد سلجوقی و خلفای عباسی بغداد و دیگر بر ضد طبقه ممتاز و اقطاع‌داران که همگی در غارت ملت با هم اتحاد و اتفاق داشتند.
10ــ ترورها و کشتن رجال سیاسی دولتی و دینی که از مخالفان سرسخت دعوت اسماعیلی بودند، مثل وزراء، خلفا، حکام، قضات دشمن و ... .
اسماعیلیان الموتى بگونه گسترده‏اى به ترورهاى سیاسى دشمنان فعالشان دست مى‏زدند، و این کار را به اعضاى جوان فرقه در مراتبپائین مى‏سپردند. اسامى 75 تن از چهره‏هاى نامدار که بین سالهاى 1096 و1162 به دست اسماعیلیان ترور شده‏اند به دست آمده؛ از میان آنان مى‏تواننامهاى وزیر، نظام الملک (1092)، خلفاى عباسى، مستر شد (1135) ورشید(1136)و سلطان سلجوقى عراق، داود (1132)، وزیران، امیران، رئیسان،فقیهان مسلمان و غیره را نام برد. سلطان سلجوقى محمد (1105- 1118) به سختىبا اسماعیلیان پیکار کرد، جنبش آنها را در اصفهان سرکوب و الموت را به محاصره درآورد، اما پس از مرگش حکومت اسماعیلیان مورد تعرض جدى کسى قرار نگرفت تا تصرف ایران به دست مغولان آغاز گردید.
فراوری:طاهره رشیدی
بخش تاریخ ایران و جهان تبیا
 

تیرنگ

عضو جدید
[FONT=&quot]یکی از مبلغین واز رؤسای نامدار اسماعیله حسن صباح نام دارد نام پدرش علی بن محمد حمیری می باشد که از کوفه به قم آمدحسن در آن شهر متولد شد.حسن در سنه 469 به مصر رفت و با هشتمین خلیفه فاطمی المستنصر ملاقات نمود مستنصر دو پسر داشت مستعلی ونزار حسن طرفدار نزار گردید وپیروان مستعلی در مخالفت با او در آمدند و پس از هیجده ماه توقف در مصر[/FONT][FONT=&quot] وادار به ترک مصر شد ودر سال 473 به ایران باز گشت [/FONT]​
[FONT=&quot]حسن صباح: مدتها ریاست این گروه را بر عهده داشت [/FONT]​
[FONT=&quot]کیا بزرگ امید [/FONT]​
[FONT=&quot]محمد (532 تا 566 هجری ) پسر کیا بزرگ امید [/FONT]​
[FONT=&quot]حسن علی ذکر الاسلام (557 تا 561هجری ) پسر محمد [/FONT]​
[FONT=&quot]نورالدین محمد (561 تا 607 هجری ) پسر حسن ذکر الاسلام [/FONT]​
[FONT=&quot]خداوند جلال الدین نومسلمان (607 تا 618 هجری ) پسر نورالدین محمد که تعلیم پدر وجد خود بلکه کیش اسماعیله را یک سو نهاد وخود را مسلمان خواند و با خلیفه عباسی الناصرالدین الله رابطه دوستی بر قرار کرد [/FONT]​
[FONT=&quot]خداوند علاالدین (618 تا 653 هجری ) [/FONT]​
[FONT=&quot]رکن الدین خور شاه (653 تا 654 هجری ) در ایام ریاست او هلاکو به جانب ایران آمد و به قلع وقمع اسماعیلیان پرداخت واین سلسله را منقرض کرد [/FONT]​
 

تیرنگ

عضو جدید
همه چیز در باره حسن صباح و اسماعیلیان -حسن صباح از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کرد و از مخالفان سرسخت تسلط اعراب بر ایران بود. مذهب وی و پیروانش اسماعیلیه بود.( که شاخه‌ای از تشیع است...
- مردم محلی الموت را قلعه حسن نیز می نامند . حسن صباح که ابتدا در دره اندج رود اقامت داشت در سال 483 با کمک طرفدارانش به قلعه راه یافت و 35 سال در آنجا ماند ...
-طبس در این زمان پایتخت اسماعیلیان قهستان، و نیز مرکز آموزش فدائیان مطلق (که مستقیماً از قلعه الموت دستور می گرفتند) بوده است...

او با ساختن دژ ها در بلندی کوه ها و کنترل راه ها ی دسترسی به دره ، مدیریت و نظام مالکیتی دره ی الموت را بر اساس جغرافیای طبیعی آن پایه گذاری کرد . عبارت مهم : سیدنا خداوندگار الموت . نقش او را در نظام مدیرتی الموت نشان می دهد .
با این تفاوت که آنان به هفت امام اعتقاد دارند و امامت را بعد از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را امام زمان و امام آخر میدانند.
مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.) حسن صباح کتابخانه ای در الموت داشته و دانشمندی بوده، که به دانش های ستاره شناسی و داروسازی گرایش داشته است . همچنین او مردی برجسته و شگرف بود ، سیاستمداری مدیر و مدبر ، سازمان دهنده ای توانمند، متفکر ، پارسا و مردی پرهیزکار بوده است . وی را سیدنا " سرور ما " می نامیدند .

چگونگی تسخیر الموت
قبل از حسن صباح،شخصی به نام "علوی مهدی" بر قلعه ی الموت فرماندهی می کرد،حسن فردی را مامور کرد تا او و سربازانش را به اسماعیلیه دعوت کند ، او ظاهرا" دعوت را قبول کرد،اما پس از شناسایی سربازان اسماعیلی آنها را به بهانه ای به بیرون از قلعه فرستاد و در دژ را محکم بست، پس از مدتی علوی مهدی دوباره مجبور به پذیرش سربازان شد، حسن صباح هم به همراه شماری از یارانش وارد قلعه شد و علوی مهدی که توان رویارویی را در خود نمی دید بدون خونریزی از قلعه بیرون رفت. حسن صباح سه هزار دینار برای قلعه به او بخشید.
حسن صباح بارفتن به الموت بانام دهخدا و با گرفتن الموت و استقرار در دژ الموت ، شاخه اسماعیلیان نزاری را پایه گزاری کرد.
حسن صباح بعد از فتح الموت هفتاد و دو دژ دیگر را نیز تصرف کرد و نیروی قوی ای برای مقابله با حکومت حاکم فراهم آورد.با تصرف دژهای فراوان مردم خراسان هم به اسماعیلیه و دین باطن روی آوردند و از پیروان سرسخت اسماعیلیه شدند . و سر انجام توانست علنا بر ضد ملکشاه سلجوقی و وزیرش خواجه نظام الملک طوسی که با اسماعیلیان شدیدا مخالف بودند به مبارزه برخیزد.
از این کار دو هدف داشت: هدف اول و اصلی آزاد کردن ایران از زیر سلطه اعراب بود . هدف دوم ترویج مذهب اسماعیلی در ایران...
پایان راه حسن صباح حسن صباح شخصی زاهد بود و توان رهبری بی نظیری داشت.وی دو فرزند خود را به قتل رساند؛ یکی را به اتهام شراب خواری و دیگری را به اتهام دست داشتن در قتل حسین قائنی. در هنگام محاصره ی مقر حکومتش هم فرزندان و هم همسر خویش را به دژی امن فرستاد و به رئیس آنجا گفت که امور زندگی شان را از نخ ریسی بگذارنند. او رهبر ایرانیان در مبارزه علیه حاکمیت عباسی و عنصر ترک نژاد(سلجوقی) وابسته به آن،بود. پس از مرگش کیابزرگ امید،که در راس شورای انتخابی حسن صباح قرار داشت، حاکمیت الموت را بر عهده گرفت. رشیدالدین فضل الله درباره ی فوت وی و چگونگی ادامه ی هدایت نهضت که حسن آن را به صورت شورایی تعیین نمود، می نویسد:«... و در ماه ربیع الآخر ثمان عشره و خسمائه حسن صباح بیمار شد. مدتی بر خود ظاهر نمی کرد و بر عادت خویش قیام و قعود می نمود و چون کار سخت شد از لمسر، کیابزرگ امید را بخواند و ولی عهدی بر او تفویض کرد، و به جای خویش معین فرمود و دهدار ابوعلی اردستانی را بر دست راست(تمکین داد) و دعوت و دیوان تخصیص بدو حوالت کرد.حسن آدم قصرانی را بر دست چپ و کیا باجعفر را که صاحب جیش بود در پیش رو و وصیت کرد که تا آنگاه که امام بر سر ملک خویش آید به اتفاق و استصواب هر چهار کار می سازند و او در شب چهار شنبه ششم ماه ربیع الاخر سنه ی ثمان عشر و خمسائه از دنیا انتقال داد»...
حسن صباح حسن بن علی بن محمد بن جعفر بن حسین بن محمد صباح حِمَیری (=حسن صباح که در تاریخ معروف به سیدنا نیز هست) مذهب شیعه اثنی عشری داشت و اهل ری بود (نسبت آن‌ها در تاریخنامه‌ها به اعقاب شاهان قدیم حمیری عربستان جنوبی رسیده‌است). حسن صباح از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کرد و از مخالفان سرسخت تسلط اعراب بر ایران بود. مذهب وی و پیروانش اسماعیلیه بود.( که شاخه‌ای از تشیع است. با این تفاوت که آنان به هفت امام اعتقاد دارند و امامت را بعد از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را امام زمان و امام آخر میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.) حسن صباح کتابخانه ای در الموت داشته و دانشمندی بوده، که به دانش های ستاره شناسی و داروسازی گرایش داشته است . همچنین او مردی برجسته و شگرف بود ، سیاستمداری مدیر و مدبر ، سازمان دهنده ای توانمند، متفکر ، پارسا و مردی پرهیزکار بوده است . وی را سیدنا " سرور ما " می نامیدند . حسن صباح رهبر و داعی فرقه اسماعیلیه بود.که زندگی و عقاید و رفتار و منش وی آمیزه ای از افسانه و راز و واقعیت است که با افسانه های حشاشیون ، فدائیان و بهشت موعود اسماعیلیه شکل گرفته است. حسن صباح در سال 1056 میلادی و 420 هجری در شهر قدیم قم در یک خانواده شیعی اثنی عشری به دنیا آمد . پدرش علی بن محمدبن ,جعفربن حسین بن محمدبن صباح حمیری ، عربی از مردم کوفه بوده که برای خویشتن نسب یمنی ادعا می کرد. تقدیر باعث شد تا خانواده اش به شهر ری مهاجرت کنند،در آن دوران فاصله ی شهر ری تا تهران کنونی حدود 120 کیلومتر بود. ری در آن زمان مرکز دینی ایران بود پس حسن صباح توجهش به دانش متافیزیک(معنویت) جلب شد. پدرش او را به مدرسهٔ امام موفق (نیشابور) برد تا نزد او تحصیل کند (یکی از داستان های جالب درباره ی حسن صباح این است که گفته می شود حسن صباح،خیام و خواجه نظام الملک در گذشته سه یار دبستانی بوده اند،این سه یار قرار می گذارند که هر یک که به جایگاهی رسید آن دوی دیگر را یاری کند ، گفته می شود پس از به وزارت رسیدن خواجه نظام الملک،او به خیام فرمانروایی بر نیشابور را پیشنهاد کرد،ولی خیام گفت که "سودای ولایت‌داری ندارد". پس نظام‌الملک ده‌هزاردینار مقرری برای او تعیین کرد تا در نیشابور به او پرداخت کنند.).
دوران دربار حسن صباح بعد از تحصیل به ری بازگشت و شنید که خواجه نظام الملک به مقام والایی در کشور رسیده و به خیام هم کمک های بسیار کرده است ، پس بار دیگر پیش دوست دوران کودکی رفت تا با او تجدید دیدار کند. خواجه او را به پادشاه معرفی کرد و پادشاه حسن صباح را به عنوان مشاور و دستیار خود قرار داد. حسن صباح با بلند پروازی اش قله های ترقی را در دربار سلجوقی طی کرد و روابط خوبی با درباریان برقرار کرد این ها همه باعث حسادت خواجه نظام الملک می شد. روزی پادشاه سلجوقی خواستار نوشتن دفتر دخل و خرج سالانه می شود،خواجه نظام الملک از او دو سال وقت می خواهد اما حسن صباح به شاه اطمینان می دهد که دفتر را چهل روزه آماده خواهد کرد. او شبانه روز کار می کند تا اینکه دفتر آماده شد،خواجه نظام الملک که می دید هم کلاسی سابقش از او پیشی گرفته ، در شب آن روز تعدادی را به محل نگهداری دفتر می فرستد و دفتر را به هم می زنند. فردا که پادشاه خواستار دفتر می شود حسن صباح آن را کاملا" به هم ریخته می یابد و موضوع را به پادشاه می گوید ، نظام الملک از فرصت استفاده کرده و میگوید "برای اجرای ماموریتی که من دو سال مهلت خواستم و این جاهل آنرا فقط در مدت چهل روز آماده کند نتیجۀ کار بیشتر از این نخواهد بود." سرانجام حسن صباح از اصفهان فرار کرده و از آنجا به ری و سپس راهی مصر می شود.
سفر حسن صباح پس از فرار(یا تبعید) از اصفهان و همچنین در تماس با داعیان فرقه ی اسماعیلی چون امیر ضراب،بونجم سراج و مومن که از او بیعت گرفتند و سپس به فرمان عبدالملک عطاش، که مقام حجتی داشت، تصمیم گرفت به مصر،که مرکز دعوت فاطمیان بود، سفر کند. سفر او حدود دو سال طول کشید و در راه شهر های زیادی را زیر پا گذاشت، اصفهان،آذربایجان و سپس ترکیه، او در ترکیه باعث خشم تعدادی کشیش شد و بحث سختی بین آنها در گرفت که در نتیجه از شهری که در آن بود بیرون شد. سپس سفرش را از عراق ادامه داد و به دمشق در سوریه رسید و سپس با گذشتن از فلسطین به قاهره در مصر رسید گفته می شود تاریخ رسیدن او به قاهره 30 آگوست 1078 ب.م می باشد. در مصر با خلیفه فاطمی، المستنصر بالله ملاقات کرد. (فرقهٔ او را نزاریه نیز می‌نامند زیرا او بر سر جانشینی المستنصر با امیر الجیوش مخالف بود. المستنصر دو پسر داشت به نام‌های نزار و مستعلی. او ابتدا پسر اولش نزار را جانشین خود کرد اما با مخالفت امیرالجیوش، مستعلی را به عنوان جانشین خود اعلام کرد.اختلافات آن‌ها هم از همین جا شروع شد. طبق اعتقاد اسماعیلیان نص اول قبول است و نص دوم باطل.) در سال 469 وی به مدت سه سال در قاهره تعلیم یافت ، او در آنجا تحصیلاتش را تکمیل کرد و به بلندترین مقام در معنویات رسید که شامل همه ی تعلیمات فلاسفه بابلی،شیعه،اهل سنت،یونان و پارس قبل از اسلام بود. و آنجا با حکیم ناصرخسروقبادیانی و خواجه موید الدین شیرازی نیز ملاقات کرد.و سرانجام بر اثر اختلاف با فرمانده ی سپاه(امیر الجیوش)، به ایران بازگشت.
بازگشت به ایران و تسخیر قلعه الموت حسن صباح پس از بازگشت به ایران فعالیت خود را با سفر در سراسر ایران آغازکرد.او به دنبال پایگاهی برای خود می گشت در همین حال خواجه نظام الملک شمار بسیار زیادی از سربازان را مامور به دستگیری او می کند در نتیجه حسن از شهری به شهر دیگر می رود.او قلعه ی الموت را در بهترین موقعیت می یابد و به کمک یاران خود آن را تسخیر کرد. دژ الموت که حسن صباح آن را به عنوان ستاد فرماندهی و پایگاه مرکزی خود برگزید.بر صخر های بلند،در کوهستانی قرار داشت که دست یافتن به آن بسیار مشکل بود.(به گفته {زکریای رازی قزوینی}صاحب کتاب{آثار البلاد و اخبار العباد}دژ الموت در آن دوران ناحیه پر درختی بود و اهل دیلم که به جنگجویی و دلاوری معروف بودند.درآنجا زندگی می کردند.) (بنا به گفته" یاقوت حموی"صاحب کتاب "معجم البلدان"به دلیل این که دژ الموت بین راه قزوین و کرانه دریای خزر واقع بود.کلید دروازه دیلمان محسوب می شد.الموت امروزه نام یکی از بخشهای کوهستانی شمال شهرستان قزوین است.این بخش از شمال به کوهستان مازندران واز جنوب به طالقان و از مشرق به گردنه ای معروف به "شیر بشم"و از مغرب به چهار ناحیه و رودبار محمد زمان خانی و خشکه رودبار محدود است.) ")حمد الله مستوفی"در اثر خود"نزهه القلوب"طول و عرض جغرافیایی قلعه الموت را تعیین کرده است و می نویسد:"طولش از جزیره خالدات 85 درجه و 37 دقیقه و عرض آن از خط استوا 36 درجه و 21 دقیقه است".) ")عطا ملک جوینی"کوهی را که قلعه الموت بر فراز آن ساخته شده به شتری که زانو زده و گردن خود را بر زمین نهاده.تشبیه کرده است.) (واژه الموت از دو جز ترکیب شده است:جز اول"اله"وجز دوم "آموت". واژه "اله"هنوز در زبان مردم رودبار الموت و همسایگان آنان یعنی اهالی گیلان و مازندران زنده و به معنی عقاب است.) امروزه از قلعه الموت جز چند دیوار کوتاه و مخروبه اثری باقی نمانده است ، اما مقاومت این قلعه در مقابل حملات جانفرسای مغولی ها ، به ویژه هلاکوخان و همچنین استقرار دراز مدت حسن صباح در آن به عنوان مقتدرترین مرد فرقه ی اسماعیلیه در ایران سبب شده این کالبد ویرانه به مثابه ی بنایی اسرار آمیز همچنان در اذهان باقی بماند .
قلعه تاریخی الموت که به نام مرد قدرتمند فرقه ی اسماعیلیه ، قلعه حسن صباح و آشیانه ی عقاب هم نامیده می شود. در نزدیکی روستای گازرخان قزوین در دامنه ی کوه هودکان در شمال شرقی و مشرف به آن ، به شکل پله ای ساخته شده است . بنابر مستندات تاریخی بانی قلعه حسن بن زید علوی و تارخ ساخت آن سال 246 هجری قمری در زمان متوکل ، خلیفه عباسی بوده است . این قلعه در منطقه کوهستانی صعب العبوری بین دو رشته کوه طولانی در شمال قزوین بر فراز صخره ای قرار دارد که اطراف آن پرتگاه های عظیم و بریدگیهای طبیعی است . این کوه ها از نرمه گردن ، میان ، نرمه لا ت و گرما رود شروع شده و به سمت غرب دره ی طولانی الموت ادامه پیدا می کند. این صخره ی عظیم به رنگ سرخ و خاکستری ، در راستای شمال شرقی به جنوب غربی واقع شده است . پیرامون دژ از چهارسو پرتگاه های عمیقی قرار دارند و تنها راه رسیدن به آن ، کوه راه باریکی در شمال است که مدافعان به راحتی می توانسته اند آن را کنترل کنند . ارتفاع دژ الموت از سطح پیرامون حدود 150 متر و ارتفاع کلی آن از سطح دریا 1950 متر است . مردم محلی الموت را قلعه حسن نیز می نامند . حسن صباح که ابتدا در دره اندج رود اقامت داشت در سال 483 با کمک طرفدارانش به قلعه راه یافت و 35 سال در آنجا ماند . او با ساختن دژ ها در بلندی کوه ها و کنترل راه ها ی دسترسی به دره ، مدیریت و نظام مالکیتی دره ی الموت را بر اساس جغرافیای طبیعی آن پایه گذاری کرد . عبارت مهم : سیدنا خداوندگار الموت . نقش او را در نظام مدیرتی الموت نشان می دهد .
چگونگی تسخیر الموت قبل از حسن صباح،شخصی به نام "علوی مهدی" بر قلعه ی الموت فرماندهی می کرد،حسن فردی را مامور کرد تا او و سربازانش را به اسماعیلیه دعوت کند ، او ظاهرا" دعوت را قبول کرد،اما پس از شناسایی سربازان اسماعیلی آنها را به بهانه ای به بیرون از قلعه فرستاد و در دژ را محکم بست، پس از مدتی علوی مهدی دوباره مجبور به پذیرش سربازان شد، حسن صباح هم به همراه شماری از یارانش وارد قلعه شد و علوی مهدی که توان رویارویی را در خود نمی دید بدون خونریزی از قلعه بیرون رفت. حسن صباح سه هزار دینار برای قلعه به او بخشید. حسن صباح بارفتن به الموت بانام دهخدا و با گرفتن الموت و استقرار در دژ الموت ، شاخه اسماعیلیان نزاری را پایه گزاری کرد. حسن صباح بعد از فتح الموت هفتاد و دو دژ دیگر را نیز تصرف کرد و نیروی قوی ای برای مقابله با حکومت حاکم فراهم آورد.با تصرف دژهای فراوان مردم خراسان هم به اسماعیلیه و دین باطن روی آوردند و از پیروان سرسخت اسماعیلیه شدند . و سر انجام توانست علنا بر ضد ملکشاه سلجوقی و وزیرش خواجه نظام الملک طوسی که با اسماعیلیان شدیدا مخالف بودند به مبارزه برخیزد.
از این کار دو هدف داشت:
هدف اول و اصلی آزاد کردن ایران از زیر سلطه اعراب بود . هدف دوم ترویج مذهب اسماعیلی در ایران. دولت نزاری ایران را حسن صبا ح و هفت تن جانشینان وی که به خداوندگاران الموت معروفند اداره کردند . وی از سال 1090/483 تا زمان مرگ ربیع الثانی 1124/518 میلادی به مدت 35 سال در دژ حسن صباح زیست و به مبارزه ، مقاومت ، آموزش ، تبلیغ مرام و اندیشه خود پرداخت . وی و پیروان فدائی او در سراسر سرزمین های اسلامی در تاریخ سیاسی و نظامی این مقطع تاریخ ساز بوده اند و به فراخواندن مردم به کیش خود و مبارزه پادشاهان سلجوقی و خلفای بغداد ادامه دادند.
توضیحاتی در مورد قله الموت
مرکزیت وپایگاه مقاومت این فرقه دربرابر خلفای عباسی بغداد وحکومت های ترک نژاد وسنی مذهب الموت ودژحسن صباح بوده است .ُ این پایداری ومقاومت, به این دژ,هویت فرهنگی ملی بخشیده ودراین دوران ازفرهنگ وزبان فارسی پاسداری شده است . ومدیریت حسن صباح و جانشینان وی درشکل گیری منظر فرهنگی دره الموت نقش تعیین کننده ای داشته است . درسده هفتم هجری علاء الدین محمد نیز تغییرات عمده ای درفضا ها به ویژه درتزئینات دژ به وجودآورد که آثار آن درکاوشهای باستانشناسی دژ حسن صباح به دست آمده است که دردوره 170 ساله حضور اسماعیلیان در دژ حسن صباح دست کم سه دوره ساخت وساز عمده وجود داشته است که درمعماری کاوش شده وبه جا مانده دژ به خوبی قابل پیگیری است . درسال 654 هجری قمری/1257 میلادی , پس از دوسده مقاومت , درزمان رکن الدین خورشاه آخرین فرمانروای اسماعیلیان الموت , این دره تسلیم هلاکوخان مغول گردید و آخرین رهبر آنان که رکن الدین خورشاه نام داشت به دست هلاکوخان به قتل رسید . هلاکوخان دستور داد این کاخ دژ باشکوه و با ابهت که نزدیک به دوسده مراکز قدرت فرمانروایان عرب وترک را تهدید میکرد با خاک یکسان کنند . و آثار و بقایای آنرا جارو کردند تاازصحنه روزگار محو شود وآن رامرکز شیطان خوانده اند . که نشانه های آتش سوزی و تخریب آن درکاوشها به دست آمده است . دردوران صفوی , بخشی ازاین دژها مورد استفاده قرار گرفته است , برای نمونه دژحسن صباح به عنوان تبعیدگاه مخالفان سیاسی استفاده شده است که درمتون ازآن به نام فراموشخانه یاد شده است , و بر روی ویرانها و آوار دژ حسن صباح بناهایی ساخته اند. که مانع شناسایی دقیق معماری دژحسن صباح دردوره اسماعیلیه شده است . و در برخی بخشها ازهمان فضاها و دیوارها باتغییراتی استفاده شده است . دردوران قاجار ازاین دژها به عنوان قلعه های املاک و روستاها استفاده شده است و شاهزادگان قاجار مالکین وبهره وران زمین ها ومحصولات آن بودند که به شکار وگنج یابی در دژها به ویژه دژ حسن صباح می پرداختند وازعوامل ویرانی آن بوده اند. .ونیز ازمصالح آن برای ساخت وساز املاک و روستاها استفاده می شده است . تاپیش از ناصرالدین شاه قاجار , آنها درالموت املاک خالصه نداشتند . ناصرالدین شاه بخشی از دهات الموت رابه اراده شخصی خالصه کرد وازآن زمان میان رعایای الموت ودولت کشمکش ایجاد شد . عبدالصمد میرزای عزالدوله به عنوان تیول درسال 1306 در املاک الموت دخالت کرد . پس از کشته شدن ناصرالدین شاه درسال 1313 باقیام دهقانان الموت به رهبری جلال بیک کلانی باهمکاری ولی خان خواجوی بساط شاهزاده های قاجار را از الموت برچیدند .دردوران قاجار حفاری برای یافتن عتیقه برای تفریح وسرگرمی دردژ حسن صباح و شکار رواج داشت , و زمانی که خزانه آنها تهی میشد املاک راهمراه با رعایا ودهقانان می فروختند و به روستائیان الموت ظلم بسیار می شد .عین السلطنه حاکم قزوین نیز در اداره الموت با مشکلات فراوان روبرو بود آثار دوره های متفرقه زیستی موقت با تنورها واجاق های پراکنده ازدوران قاجار تاچند دهه پیش برروی دژ دیده میشود همچنین این دژ محل چرای دام وعلف چین روستائیان گازرخان است. اسماعیلیان نزاری در سیاست های دژگیری خود، غیر از نواحی دامنه ی کوه های البرز تا حدود دامغان،طبس، تون وترشیز،زوزن،قهستان،اصفهان ئ بخشی از فارس پیشروی کردند. جوینی می گوید:« فی الجمله حسن در استخلاص نواحی که متصل الموت و مواضعی که بدان نزدیک بود مبالغت نموده و هر موضع که به تلبیس دعوت میسر میشد مسلم گردانید و آن چه تعزیر او مغرور نمی شد به قتل و هتک و نهب و سفک و حرب می ستد و از قلاع آن چه میسر میشد به دست می آورد و هر کجا سنگی می یافت که بنا را می شایست بر آن دژ بنیاد می نهاد»
فدائیان باطنی در قلعه طبس بعد از به قدرت رسیدن حسن صباح در زمان سلجوقیان، اسماعیلیان بر طبس استیلا یافته و قلاع محکمی در کوههای آن ساختند.این قلعه در قهستان بود و تحت فرمانروایی شیرزاد قهستانی اداره می‌شد که هنرجوها با اختیار کامل وارد قلعه شده و بعد از ورود به قلعه اخته شده و مرتاضگونه تمرینات هنرهای رزمی و آدم کشی را فرامی‌گرفتند و با پاک کردن افکار اضافی جسم و روح خود را یکی کرده و دارای اراده آهنین شده و راهی مأموریت می‌شدند.
طبس در این زمان پایتخت اسماعیلیان قهستان، و نیز مرکز آموزش فدائیان مطلق (که مستقیماً از قلعه الموت دستور می گرفتند) بوده است.
در خراسان در آن زمان چند قلعه جدید بود که در دوره سلجوقیان بنا شده بودند و سبک ساختمان قلاع مزبور نشان می داد که از ابنیه تازه بوده است. اما سبک بنای قلعه طبس آشکار می کرد که در یکی از دوره های گذشته بنا گردیده، شاید در دوره ای هنوز اسلام به خراسان نیامده بود. قلعه در میان کوه به طوری بنا شده بود که وقتی کسی از قلعه خارج می شد و به آن می نگریست متوجه می گردید که کوه با یک سربالایی خیلی ملایم به طرف بالا می رود. شیب کوه از خارج به سوی قلعه بقدری کم بود که در موقع راه رفتن شخص احساس نمی کرد که از یک سربالایی بالا می رود. بهمین جهت شیب مزبور مانع از این نمی شد که از پایین کوه قلعه طبس را در بالای کوه مشاهده ننمایند. در چهار طرف قلعه وضع کوه همین طور بود و در چهارسمت، زمین با یک شیب ملایم به سوی قلعه می رفت و در هر سمت مجراهای مخصوص از خارج منتهی به قلعه می شد. سازندگان قلعه، بدین سبب زمین را نسبت به قلعه دارای شیب کرده بودند که آب باران و برف از چهار سمت به سوی قلعه برود و از راه مجاری مخصوص وارد مخازن آب شود، چون به طریق دیگر نمی توانستند در آن کوه برای سکنه قلعه آب فراهم نمایند. همچنین وضعیت فیزیکی قلعه به گونه ای بود که دروازه قلعه احتیاج به نگهبان نداشت. برای اینکه از هیچ طرف امکان صعود از کوه میسر نبود و کسی نمی توانست خود را به قلعه برساند و هیچکس نمی توانست بعد از خروج از قلعه از کوه پایین برود مگر اینکه خود را پرت کند که در این صورت لاشه اش به زمین می رسید. در طرفهای مشرق و مغرب و شمال قلعه فقط کوه بود و جز قلل کوهها چیز دیگری به چشم نمی خورد. اما در قسمت جنوب یک وسعت روشن وجود داشت که آنجا جلگه ای بود بنام طبس و چون قلعه مزبور نزدیک به این جلگه بود، اسماعیلیان آنرا «قلعه طبس» می گفتند. آری حسن صباح در قلعه ی طبس فدائیانی داشته است که مقتوع النسل می گشتند و آموزش های ویژه ای از لحاظ فکری و جسمی می دیده اند تا بی چون و چرا دستورات خداوند الموت را به اجرا بگذارند ٬ حسن صباح با فدائیان خود مخالفان سیاسی و افرادبرجسته ی حکومتی که مانع از گسترش کیش باطنی می شدند را ترور می کرد نکته ی قابل توجه این است که فدائیان باطنی بعد از قتل مخالفان در صورت نیاز خود را به قتل می رساندند تا در صورت دستگیر و شکنجه شدن اسرار باطنی را بروز ندهند و چون انها مقتوع النسل شده بودند و با آموزش هایی که دیده بودند وجودشان خالی از هر گونه شهوت و دلبستگی به دنیا بوده و به بهترین نحو ماموریت خود را انجام می رساندند ( چون در آن زمان مقتوع النسل بودن فدائیان مطلق را پنهان نگاه داشته بودند به همین دلیل مردم عادی و بعضی از مورخان تصور می کردند انها حتما حشیش مصرف کرده اند که این گونه بی رحمانه مخلفان خود را به قتل می رسانند وبه این دلیل آنها را حشاشیون می نامند که حشیش مصرف می کنند و اقدام به قتل مخالفان خود می کنند) اسماعیلیان افراد خونخواری نبوده اند و به این دلیل اقدام به ترور دشمنان بزرگ خود کردند که در آن دوره با تبلیغات عباسیان آنها کافر معرفی شده و ریختن خون انها بر اسا س فتوای علمای عباسی حلال اعلام شده بود و بعد از کشتار عظیم با طنیان بود که حسن صباح اقدام به جذب و اموزش فدائیان مطلق باطنی در قلعه ی طبس کرد و بدین سان او ٬اولین و منظم ترین سازمان تروریستی جهان را تاسیس می کند! و در واقع اگر این کا ر را نمی کرده پیروان او به صورت وسیعی کشته و حتی مکتب او نابود می شده است. افراد قلعه همگی فدائیان مطلق فرقه اسماعیلیه بودند و در طول مدتی که شخص در قلعه حضور داشت به گونه ای او را تعلیم داده بودند که می بایست خود را از سلطه مادی و معنوی قوم عرب آزاد کند. به عقیده حسن صباح، رهبر فرقه اسماعیلیه، اقوام ایرانی، از بزرگترین اقوام جهان بشمار می آمدند و سلطه عرب سبب شده بود که این اقوام دچار انحطاط شوند و عرب با قوانین و رسوم خود مانع از این می شد که این اقوام خود را از حضیض ذلت نجات بدهد و راه رستگاری برای آنها این بود که خودشان را از سلطه مادی و معنوی عرب آزاد نمایند و در قلعه طبس افراد را برای این منظور تعلیم می دادند. نحوه تعلیمات اینچنین بود که هفته ای سه روز اوقات فدائیان مطلق در قلعه صرف ورزش و تمرین جنگی می شد و سه روز دیگر را صرف فراگرفتن علم و تقویت ایمان خود می کردند و یک روز هفته تعطیل بودند که باید به امور خصوصی خود رسیدگی می کردند. شیوهٔ حسن این بود که یکی از این فدائیان را برای کشتن یکی از مخالفان می فرستاد و این کار با وجود محافظان فراوان،تنها در صورتی امکان پذیر بود که فرد قاتل،خودش را فدا کند،او در واقع اولین گروه تروریستی دنیا را تشکیل داد. فداییان باطنی بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار در زمان جانشینان او نیز ادامه داشت. شیوهٔ حسن صباح در از بین بردن مخالفان کشتن مستقیم افراد به همراه همین جانفشانی قاتل بود(یعنی همان چیزی که امروزه ترور مینامیم)فدائیان باطنی در کارنامه ی خود،قتل بسیاری از مردان ستمگر را دارند اما مهم ترین این قتل ها، ترور یار قدیمی حسن صباح،خواجه نظام الملک بود، شخصی به نام "ابوطاهر ارانی" به دستور حسن صباح مامور قتل خواجه شد و در کارش موفق شد. به دنبال ان حسن صباح از این ابزار جهت نابودی دشمنان خود از جمله امیر الجیوش مصر،افضل، و الامر، خلیفه ی فاطمی، استفاده کردند.در دوره ی وی بود که پس از مرگ المستنصر، خلیفه ی فاطمی، در سال 487 ه.ق. اسماعیلیان ایران و شام از فاطمیان مصر، تحت عنوان نزاری و دعوت جدید به طور رسمی جدا شدند. حسن صباح پس از عمری طولانی و پرماجرا، به ویژه سی و پنج آخر عمرش که در الموت گذراند و توانست نهضت نزاری را تثبیت کند. گفته می شود برخی فدائیان سلاح خاصی داشتند،به این صورت که انگشت چهارم(انگشت کنار انگشت میانی) را قطع کرده و پشتش نوعی چاقوی تیز کار می گذاشتند و با فشار انگشت کوچک،این چاقو در می آمد،این سلاح برای فدائیان موفقیت های زیادی در عملیات ها به ارمغان آورده است. و این کار را نیز در زمان جانشینان وی از جمله بزرگ کیا امید ادامه دادند. حال ممکن است که این سؤال پیش آید که آیا این قلعه بدست اهل باطن (اسماعیلیان) ساخته شده بود؟ کسی بدرستی از تاریخ ساخت این قلعه اطلاعات کافی و کاملی ندارد ولی آنچه در گذشته مشهود بود این بود که در این سرزمین (طبس) مردانی نیرومند زندگی می کرده اند و تا زمانی که در این قلعه آذوقه موجود بود هیچ قشونی نمی توانست آنرا تصرف کند. در هر نقطه ای که اهل باطن دارای آزادی و استقلال می بودند تربیت جسمی اجباری بود. چون بزرگان آنها معتقد بودند که بعضی از کیشها و آئینها بدین جهت از بین رفته که پیروان آنها فاقد نیروی جسمی بودند. «قدرت را فقط با علم و زهد و تقوی نمی توان بدست آورد بلکه برای بدست آوردن قدرت باید نیروی بدن و شمشیر را نیز بکار انداخت.» اهل باطن با همین باور نمی خواستند اشتباه پیروان بعضی از کیشها و آئینها را تکرار کنند. آنها خواهان بدست آوردن قدرت بودند تا اینکه بتوانند کیش خود را توسعه بدهند و برای اینکه بتوانند قدرت را بدست بیاورند بایستی تن را نیرومند کنند و آلات حرب را بکار ببرند. البته ناگفته نماند که تمامی تمرینات و تعلیمات آنها تا مدتها مخفی بود تا کسی با شیوه و روش آنها آشنا نشود.
vهدف باطنی ها
کشورهای فلات ایران در گذشته یک کشور بوده و در آن یک ملت زندگی می کرده و آن ملت را ملت ایران می خواندند. حدود قلمرو و ایرانیان از یک طرف چین بوده است و از طرف دیگر دریای مغرب (دریای مغرب همان دریای روم بود که امروز به اسم مدیترانه خوانده می شود). در آن کشور پهناور قومی زندگی می کردند که امروز نمونه هایی از آنها را می توان دید. به عقیده اسماعیلیان، «اعراب بعد از اینکه بر ایران مسلط شدند سعی کردند هرچه را که معرف قومیت ایرانی بود از بین ببرند. آنها نه فقط تمام کتابهای این قوم را آتش زدند و معدوم کردند تا اینکه سوابق قوم ایرانی از بین برود، بلکه در هر قسمت از کشور که توانستند کتیبه هایی را که ایرانیان بر کوهها کنده و حک نموده بودند محو و نابود ساختند تا اینکه آیندگان نتوانند گذشتگان را بشناسند و سیادت قوم عرب را بر خود امری مسلم بدانند و تصور نمایند که پیوسته اعراب بر آنان حاکم بوده اند.» از ایرانیان، کسانیکه سلطه عرب را موجب لطمه بر قومیت ایرانی می دانستند، درصدد برآمدند که گذشته این قوم را احیا کنند و کسی که بهتر از همه از عهده اینکار برآمد فردوسی است که تاریخ قوم ایران را به نظم درآورد. فرقه اسمائیلیان هم که در سدر آنها حسن صباح قرار دارد . نقش قابل توجهی در احیای مکتب ایرانی دشته است.این فرقه اولین سازمان تروریستی شناخته شده در تاریخ بشر است. آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله می‌‌دانستند و به خود اجازه می‌‌دادند با تظاهر و تزویر به سازمان دشمن نفوذ کنند و به همین خاطر بود که سالها هیچ ارتشی نزدیک الموت هم نشد زیرا که همواره عوامل الموتیان در ارتش نفوذ کرده و فرماندهان آن را به قتل می‌‌رساندند. این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در پایین تر سطح گفته می‌‌شد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیق تر و نهفته‌ای نیز دارد در آخرین سطح (امامت) فرد همه چیز را حتی تجربه‌های شخصی خویش را تنها در صورتی می‌‌پذیرد که عقل بر آن حکم دهد. عقاید بدین حد سخت گیرانه تنها در عده‌ای از اندیشه‌های بودایی دیده می‌شود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و لذا بیشتر افراد را در رده‌های پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه می‌‌داشت. و از آنجایی که حسن صباح کلامی آتشین و پرنفوذ داشت (وی قدرت بالایی در دعوت و ترقیب مردم به پذیرش اسماعیلیه داشت ، گفته شده سخن او در قلب متعصب ترین ها هم رسوخ می کرد و آنها را به پیروی از اسماعیلیه وا می داشت) روز بروز بر طرفدارانش افزوده شد.
حسن صباح یک آریایی اصیل بود که طی سفری که در زمان حکومت فاطمی ها به مصر داشت با مطالعه ی کتاب های به جا مانده از مصریان
٬ روم و یونان باستان از عظمت گذشته ی کشور ایران اگاه شد و فهمید ایرانیان قبل از اسلام چه امپراطوری بزرگ وقدرتمندی داشتند .
او می خواست دوباره ایران را به اقتدار گذشته ی خود باز گرداند ولی برای تحقق رویای او یک مانع بزرگ وجود داشت . همان طور که گفتم او پیروان مکتبش مسلمان و شیعه بودند و او با دین اسلام مشکلی نداشت حتی او حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) را به خاطر اقداماتشان برای حفظ فرهنگ ایرانیان می ستود ولی او معتقد بود علت ضعف و بی اقتدار شدن کشور ایران در زمان او (تسلط مادی و معنوی قوم عرب بر اقوام ایرانی است )
همچنین او عقیده داشت ایرانی ها به زور شمشیر اعراب اسلام را پذیرفتن و اعراب در هنگام حمله به ایران تا توانستند کتاب های نوشته شده توسط ایرانی ها سوزاندند و آثار فرهنگی ایرانیان را نابود کردند تا ایرانی ها از گذشته ی با شکوه خود آگاه نشوند و دوباره به کیش قبلی خود برنگردند و مسلمان بمانند. در بعضی نوشته های تاریخی سعی شده است یک چهره ی نژاد پرست از حسن صباح ارائه شود در حالی که او نژاد پرست نبود و همان طور که در سطور بالا نوشته شد او مسلمان و دارای مذهب شیعه بود در واقع او می خواست اقوام ایرانی را از حکومت مادی و معنوی خلفای عباسی نجات دهد و حکومتی مستقل از عباسیان بر ایرانیان ان زمان حاکم کند! طرفداران حسن صباح به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را کاملاً اجرا می‌نمودند. اما دشمنانشان آنها را ملحد می‌نامیدند (ملحد = کافر, این کلمه اسم مفعول کلمهٔ لحد است و علت این که مسلمانان اسماعیلیان را ملحد می خواندند این بود که گمان می‌بردند پذیرفتن عقاید اسماعیلیان مانند آن است که انسان خود را دفن کند و سنگ لحد را بروی خود بگذارد) علت نامیده شدن آنها به باطنی دو مورد ذکر شده: چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی می‌کردند به باطنی معروف شدند. آنها معتقد بودند که آنچه را که در دین‌شان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت می‌کنند و بنابراین باطنی نامیده شدند.
پایان راه حسن صباح حسن صباح شخصی زاهد بود و توان رهبری بی نظیری داشت.وی دو فرزند خود را به قتل رساند؛ یکی را به اتهام شراب خواری و دیگری را به اتهام دست داشتن در قتل حسین قائنی. در هنگام محاصره ی مقر حکومتش هم فرزندان و هم همسر خویش را به دژی امن فرستاد و به رئیس آنجا گفت که امور زندگی شان را از نخ ریسی بگذارنند. او رهبر ایرانیان در مبارزه علیه حاکمیت عباسی و عنصر ترک نژاد(سلجوقی) وابسته به آن،بود. پس از مرگش کیابزرگ امید،که در راس شورای انتخابی حسن صباح قرار داشت، حاکمیت الموت را بر عهده گرفت. رشیدالدین فضل الله درباره ی فوت وی و چگونگی ادامه ی هدایت نهضت که حسن آن را به صورت شورایی تعیین نمود، می نویسد:«... و در ماه ربیع الآخر ثمان عشره و خسمائه حسن صباح بیمار شد. مدتی بر خود ظاهر نمی کرد و بر عادت خویش قیام و قعود می نمود و چون کار سخت شد از لمسر، کیابزرگ امید را بخواند و ولی عهدی بر او تفویض کرد، و به جای خویش معین فرمود و دهدار ابوعلی اردستانی را بر دست راست(تمکین داد) و دعوت و دیوان تخصیص بدو حوالت کرد.حسن آدم قصرانی را بر دست چپ و کیا باجعفر را که صاحب جیش بود در پیش رو و وصیت کرد که تا آنگاه که امام بر سر ملک خویش آید به اتفاق و استصواب هر چهار کار می سازند و او در شب چهار شنبه ششم ماه ربیع الاخر سنه ی ثمان عشر و خمسائه از دنیا انتقال داد»
 

تیرنگ

عضو جدید
[FONT=&quot]([/FONT][FONT=&quot][FONT=&quot]اسماعيليان حشيش نمي كشيدند[/FONT][/FONT][FONT=&quot] )[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]عادات حسن صباح و يارانش [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]در گفت و گو [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]با دكتر اللهيار خلعتبري، استاد تاريخ دانشگاه شهيد بهشتي[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]وقتي صحبت از الموت و گياه هاي دارويي اين منطقه مي‌شود ناخودآگاه ذهن‌ها به سمت حسن صباح و پيروانش مي‌رود و شايعاتي كه مبني بر استفاده اين قوم از گياهان دارويي و به خصوص حشيش وجود دارد.اما بنا به گفته دكتر اللهيار خلعتبري اين گفته موثق نيست. يكي از مهم ترين منابع تاريخي مخالف اسماعيليان تاريخ جهانگشا نوشته «عطاملك جويني» است. او بيشترين تهمت ها و الفاظ منفي و زشت را نسبت به حسن صباح و اين فرقه به كار برده است. با اين حال او هيچ گاه از مصرف حشيش نزد اين قوم سخني به ميان نياورده است.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
گروه فرهنگ، سام فرزانه_ گروه مردم شناسي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري از چندي پيش در حال جمع آوري و طبقه بندي گياهان دارويي منطقه الموت است تا پس از مستند نگاري، آنها را احيا كنند. وقتي صحبت از الموت و گياه هاي دارويي اين منطقه مي‌شود ناخودآگاه ذهن‌ها به سمت حسن صباح و پيروانش مي‌رود و شايعاتي كه مبني بر استفاده اين قوم از گياهان دارويي و به خصوص حشيش وجود دارد. براي همين با دكتر اللهيار خلعتبري ،عضو هيات علمي گروه تاريخ دانشگاه شهيد بهشتي و معاون پژوهشي دانشكده ادبيات، تماس گرفتيم تا بپرسيم آيا چنين چيزي واقعيت دارد يا خير. دكتر خلعتبري همان جا پشت تلفن اعلام كرد كه اصلا چنين چيزي هيچ مبناي تاريخي ندارد. حرف اصلي را همان‌جا پشت تلفن زد و ادامه گفتگو را به فرداي آن روز در دفترش در دانشكده ادبيات موكول كرد.[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot][FONT=&quot]
[/FONT]
[/FONT][FONT=&quot]آيا اسماعيليان ايران از حشيش يا ماده مخدر ديگري استفاده مي كردند؟[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
- من با قطعيت مي‌گويم كه در هيچ يك از منابع تاريخي فارسي يا عربي موجود از اين مسئله حرفي گفته نشده است.[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
[FONT=&quot]در منابع مخالف اسماعيليان چطور؟[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT][/FONT] [FONT=&quot]
- يكي از مهم ترين منابع تاريخي مخالف اسماعيليان تاريخ جهانگشا نوشته «عطاملك جويني» است. او بيشترين تهمت ها و الفاظ منفي و زشت را نسبت به حسن صباح و اين فرقه به كار برده است. با اين حال او هيچ گاه از مصرف حشيش نزد اين قوم سخني به ميان نياورده است. در كتاب «جامع التواريخ» كه بعد از جهانگشا نوشته شده و آن هم از منابع مهم دوره اسماعيليان به حساب مي آيد نيز دراين باره سخني به ميان نيامده است. مضاف بر اين عطاملك جويني هنگام حمله هولاكو خان مغول به قلاع اسماعيلي و فتح آن‌ها به عنوان مشاور علمي همراه هولاكو بوده و از نزديك اين قلعه ها را ديده است. اگر چنين چيزي بوده او حتما متوجه آن مي‌شده است. همچنين خواجه نصيرالدين طوسي كه از علماي شيعه هست به مدت 18 سال در قلاع الموت به عنوان يك زنداني معتبر و محترم زنداني بود. مسلما اگر چنين چيزي بود خواجه نصيرالدين ديده بود.[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
[FONT=&quot]آيا آن زمان هم استفاده از حشيش و مواد مخدر، بار اخلاقي منفي داشته است يا خير؟[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT]
- اصلا به خاطر همين بار اخلاقي منفي چنين تهمتي به آنها مي زدند. اصولا فداييان اسماعيلي ماموريت عمده اي داشتند. آن هم ترور بزرگان سياسي سلجوقي و عباسي و فاطمي بود. حتي قاضيان و فقها و اهل كلام سنت را مي كشتند. اينها براي انجام ماموريت هاي خود بايد مدت‌ها شايد چندين روز منتظر فرصت مي نشستند تا به قرباني خود نزديك شوند و قرباني را با خنجر از پا در آورند. اينها اگر حشيش مي كشيدند نمي توانستند تمركز لازم براي كار خود را داشته باشند. در تاريخ ميانه ايران بدترين لقبي كه به اين قوم داده شده است، توسط خواجه نظام الملك در كتاب سياست نامه است. او به آنها فاسق، فاجر و فاسد مي گويد اما به آنها حشيشي نميگويد.[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]

[FONT=&quot]پس در تاريخ هيچگاه به استفاده اين قوم از حشيش اشاره نشده است؟[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT]
- تنها در يكي دو منبع از جمله در زبده النصره در مكاتبه اي كه «الامر»، خليفه فاطمي براي اسماعيليان شام نوشته است، در آنجا اسماعيليان نزاري را به عنوان حشيشيون نام مي برد.[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
اروپايياني كه در جريان جنگ‌هاي صليبي يا بعد از آن وارد جهان اسلام شدند، با يك سري مقاومت از سوي اسماعيليان نزاري در مقابل خود يا خلفا رو به رو شدند. چنين شهادت طلبي هايي براي آنها غير قابل باور بود: كه چگونه كسي مي‌آيد خود را براي مردن آماده مي كند. آنها عقيده داشتند كه اين افراد تحت تاثير موادي قرار دارند كه چنين به سوي مرگ مي روند. اسسن در زبان فرانسه به معني قاتل است. اسسينه هم به معني به قتل رساندن است. براي اولين بار سيلوس دوساسي اسلام شناس معروف فرانسوي كه همراه ناپلئون به مصر آمده بود، ريشه هاي مشترك لفظ اسسن و حشيش مطرح كرد. او از رابطه ريشه شناسي واژه اي بين اين دو كلام استفاده و ميان اين دو واژه ارتباط را برقرار كرد و گفت اين مردم هر دوي اين ويژگي ها را دارند. البته اين حرف او درباره اسماعيليان منطقه شام بود نه الموت. يعني كساني كه مستقيم با اروپايان مي‌جنگيدند
در صحبت هاي خود اشاره كرديد كه اسماعيليان از خنجر براي ترور استفاده مي‌كردند. [/FONT]​
[FONT=&quot]آيا علت خاصي داشته كه اين افراد از تيروكمان يا زهر براي ترور استفاده نمي كردند؟[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
- اين افراد به واسطه تعليمات مذهبي كه مي ديدند، بر اين باور بودند كه اگر در چنين ماموريت‌هايي كشته شوند، به بهشت مي‌روند. البته بهشتي كه آنها در ذهن داشتند بهشتي روحاني با معادي روحاني بود. آنها در پي شهادت بودند و اين عمليات شهادت طلبانه خود را با وسيله اي كه ريسك بيشتري براي خود آنها در پي داشت انجام مي دادند تا شايد زودتر خود نيز به شهادت برسند و به بهشت موعود خود دست پيدا كنند. براي همين از خنجر استفاده مي‌كردند. از طرفي تعداد اين افراد كم بود و با اين شيوه ترور آنها مي‌توانستند در بين دشمنان ايجاد وحشت بيشتري بكنند. براي همين هرچقدر كارشان خطرناك‌تر بود موفق‌تر مي‌شدند.[/FONT]​
[FONT=&quot]
[FONT=&quot]درباره استفاده اسماعيليان از مواد غذايي غني شده چطور؟ آيا اين قصه هم به نظر شما خلاف واقع است؟[/FONT][/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
- اگر اشتباه نكنم، حاجي خليفه در «كشف الظنون» مي‌نويسد كه اسماعيليان از نواله مانندي براي غذا استفاده مي‌كردند. نواله غذايي است كه به شتر مي‌دهند و مثل خمير است. اسماعيليان هم عسل، گردو و گشنيز را با هم مخلوط مي‌كردند و بعد از اينكه مخلوط خشك شد آن را به عنوان غذاي راه با خود مي‌بردند. با اين ماده مي توانستند تا سي روز يا بيشتر از پانصد گرم اين مخلوط استفاده كنند. اين ماده داراي مواد غذايي بسيار مقوي بود. [/FONT] [FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]آيا حمام‌هاي بخور كه به اسماعيليان نسبت مي‌دهند نيز شايعه است؟[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
- اين ها حرف‌هاي بي‌ربطي است. ماركوپولو در سفرنامه خود از جوي‌هاي عسل و شير سخن گفته است يا باغ بهشت كه مي‌گفتند جاي با صفايي بوده كه حسن صباح پيروانش را در آنجا پرورش مي‌داده است. مي‌گويند كه در آن باغ تمام گياهان و درختان موجود بوده است. اين حرف‌ها به نظر من غير واقع هستند. چطور خواجه نصيرالدين طوسي متوجه چنين چيزي نشده است؟ در حال حاضر با گرم خانه و سرد خانه است كه ما مي‌توانيم تمام گياهان و ميوه‌ها را در چهار فصل داشته باشيم. اما آن زمان چنين امكاني نبوده است. و منطقه الموت از مناطقي است كه در هشت ماه سال بارندگي برف دارد و عملا نمي‌توان چنان باغي را كه ماركوپولو از آن سخن گفته در آن منطقه تصور كرد. كمااينكه ماركوپولو از جنوب ايران گذشته است. اينها در حد افسانه است كه ماركوپولو شنيده و در سفرنامه خود آورده است.[/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
[FONT=&quot]پس تنها ارتباط اين قوم با گياهان دارويي همان نواله مانندي است كه به عنوان غذا با خود مي‌بردند؟[/FONT] [/FONT] [FONT=&quot]
- البته امكان استفاده دارويي از گياهان در آن منطقه وجود دارد. چون مردم مناطق كوهستاني اصولا از اين گياهان براي درمان استفاده مي‌كردند. يك آقاي پل آمير نامي پيدا شده كه هيچ وجود خارجي هم ندارد و اين آقاي ذبيح الله منصوري چيزهايي نوشته است كه هيچ جايي در تاريخ ندارد. اين آقا يك نكته اي از ميان صدها نكته را مورد توجه قرار مي داد و به آن موضوعاتي اضافه مي‌كرد.[/FONT] [FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]چرا چنين مطالب سستي به لحاظ تاريخي مي‌توانند وارد باورهاي عامه از تاريخ شوند؟[/FONT][FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]- اطلاعات تاريخي مردم ايران كم است. براي همين وقتي با چنين چيزهايي روبه‌رو مي‌شوند آن را باور مي‌كنند. شما وقتي از تاريخ خود آگاهي نداريد مثل جواني بيست ساله هستيدكه درآن سن شناسنامه ندارد. ندانستن تاريخ باعث مي‌شود كه كتاب‌هاي امثال آقاي منصوري و نويسندگان جديد مورد توجه مردم قرار بگيرد. آنگاه كتاب‌هاي استادان تاريخ مورد غفلت قرار مي‌گيرد[/FONT]​
[FONT=&quot]چرا با وجود بودن كتاب‌هاي خوب در اين حوزه باز هم مردم دنبال كتاب‌هاي غير علمي تاريخ مي‌روند؟[/FONT][FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
- كساني كه كتاب‌هاي پرفروش تاريخي مي‌نويسند، بلد هستند چطور تاريخ كه خود به خود رشته خشكي است را نرم كنند. قديم‌ها كه نانوايي كم بود نان خشك داشتند و بعد براي خوردن آن نان به آن آب مي‌پاشيدند تا نرم شود. به آن آبي كه مي‌پاشيدند پف نم مي‌گفتند. اين افراد قصه‌هاي تاريخ را با پف نم قابل هضم مي‌كنند. متاسفانه من اين كتاب‌ها را در دست دانشجويان تاريخ نيز ديده‌ام.[/FONT]​
[FONT=&quot]به نقل از خبرگزاري ميراث فرهنگي[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 

Similar threads

بالا