پیامدهای جهانی شدن برای جهان سوم

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
الزامات ساختار جهاني اقتصاد

[h=1]پیامدهای جهانی شدن برای جهان سوم[/h]

مساله عمده برای سرمایه جهانی این است که الهامات هژمونیک آن تا چه اندازه بتواند از تبدیل شدن فقر و محرومیت به شورش و بی‌ثباتی جلوگیری كند

دکتر فرهاد دانش‌نیا*
بسیاری از کشورهای در حال توسعه در دهه‌های اخیر با جذب سرمایه خارجی، اجرای دستور کار نهادهای پولی-مالی جهانی و اختصاص منابع داخلی خود، استراتژی صنعتی شدن را در قالب میزبانی طیفی از صنایع انتقال یافته از کشورهای پیشرفته تعقیب نموده‌اند.
شاخصه این استراتژی استقرار مجموعه‌ای از صنایع صادرات‌محور است که هدف از آن رهایی جهان در حال توسعه از وابستگی به صدور مواد خام و روی آوردن آن به ساخت و صدور کالاهای صنعتی است. پرسش این است که جهانی شدن در کشورهای در حال توسعه به چه ترتیبی و در چه چارچوبی قابل فهم است و این فرآیند تاکنون چه پیامدهایی را برای ساختار اقتصاد سیاسی این کشورها به بارآورده است؟


تطور سرمایه‌داری در عصر جهانی شدن و شکل‌گیری تقسیم کار جهانی
سیستم سرمایه‌داری در چند دهه اخیر با مجموعه بحران‌های ساختاری مواجه شده است که می‌توان به شکل‌گیری بحران‌های زیست‌محیطی در کشورهای غربی، تعمیق بحران سودآوری صنایع کلاسیک در مدل انباشت بعد از جنگ، گران شدن و کمبود مواد خام در این کشورها اشاره کرد. راهکار برون‌رفت از این بحران‌ها، شکل‌گیری مرحله جدیدی از گسترش سیستم سرمایه‌داری در قالب جهانی شدن آن بوده است. شاخصه‌های مرحله متاخر گسترش سرمایه‌داری عبارتند از: ظهور شاخه‌های جدید تکنولوژی یعنی فناوری اطلاعات و ارتباطات، تقسیم کار، مدل انباشت، فرماسیون اجتماعی- اقتصادی و ساختار نوین قدرت متناسب با آن در قالب سرمایه جهانی.
برآیند این تحول، تمرکز کشورهای پیشرفته بر مدارهای نوینی از تکنولوژی است. هر کدام از کشورها و مناطق در حال توسعه نیز به تناسب ظرفیت و پتانسیل‌هایی مانند دارا بودن مواد خام ارزان، نیروی کار فراوان، محیط‌زیست دست نخورده و فاقد محدودیت به میزبان شاخه‌هایی از صنایع انرژی‌بر، آلاینده و با مدارهای ساده تولید از جمله منسوجات، مواد اولیه پتروشیمی، ذوب فلزات، سیمان و لاستیک‌سازی تبدیل شده‌اند.
حیات اولیه شکل‌گیری این صنایع کشورهای پیشرفته صنعتی مانند ایالات‌متحده، اتحادیه اروپا به خصوص آلمان، و ژاپن است؛ در حالی که در مرحله متاخر کشورهای برزیل، مکزیک، آرژانتین در آمریکای لاتین، تایوان، کره‌ جنوبی، هنگ‌کنگ و سنگاپور در آسیای جنوبی، ایران، عراق، عربستان و به تازگی قطر، امارات و کویت در خاورمیانه و الجزایر و مصر در آفریقا به ترتیب مهم‌ترین دریافت‌کنندگان صنایع تولید محصولات اولیه پتروشیمی ‌نظیر پروپان، بوتان، اتیلن، آمونیاک، گوگرد و... از جمله صنایع مشمول انتقال هستند که سرمایه‌گذاری در آنها کانون استراتژی صنعتی شدن کشورهای نفت خیز خاورمیانه را در چند دهه اخیر تشکیل می‌دهد. البته کاهش حجم این صنایع در کشورهای پیشرفته به معنای دست کشیدن از همه فرآیند تولید محصولات پتروشیمی‌در این کشورها نیست، بلکه تنها آن بخش از این فناوری‌ها که مبتنی بر اصول ساده الکترومکانیکی بوده، مقدار زیادی انرژی مصرف می‌کنند و مواد زاید فراوانی از خود به جای می‌گذارند به کشورهای اخیر منتقل می‌شود. در حال حاضر تقریبا نیمی ‌از ارزش تولیدات کشورهایی مثل ایالات‌متحده را همچنان صنایع شیمیایی تشکیل می‌دهد که حدود 90 درصد آن مربوط به محصولات پتروشیمی‌است. بر اساس برآوردها در قرن بیست و یکم سالانه حدود یک میلیارد تن از محصولات پتروشیمی ‌به بازار عرضه خواهد شد که سرانه‌ای حدود 150 تا 200 کیلوگرم برای هر نفر را تشکیل می‌دهد. با این حال سهم خاورمیانه در این حوزه تنها میزبانی صنایعی است که حتی در عظیم‌ترین پروژه‌های تولید این محصولات هر ساله زیان‌ده اعلام می‌شوند. ادعای نوشتار حاضر این است که روند صنعتی شدن یاد شده نه تنها تاثیر چشمگیری در تغییر موقعیت ساختاری کشورهای در حال توسعه در نظام جهانی نداشته، بلکه پیامدهای منفی مندرج در نمودار 1 را نیز بر ساختار اقتصادی- اجتماعی اغلب این کشورها تحمیل کرده است.


وابستگی مالی و افزایش بدهی‌ها
اگرچه درباره بدهی کشورهای جهان در حال توسعه نمی‌توان متغیرهای مختلف از جمله سیاست‌های مصرف گرایانه و غلط دولت در این کشورها را نادیده گرفت؛ اما به نظر می‌رسد که پدیده یادشده در بستر یک فرآیند پیچیده‌تر نحوه تعامل این کشورها با ساختارهای پولی- مالی جهانی و در راستای اجرای دستور کار این نهادها قابل فهم است. در واقع بین سنگین شدن بدهی کشورهای در حال توسعه و صنعتی شدن این کشورها در چند دهه اخیر رابطه در هم تنیده‌ای وجود دارد. بدهی اغلب این کشورها در مراحل ابتدایی ادغام در سرمایه جهانی و متناسب با فرماسیون اقتصادی- اجتماعی آنها به عنوان صادرکنندگان مواد خام و مصرف‌کننده کالاهای صنعتی غرب محدود به دریافت وام‌هایی برای ایجاد یکسری زیرساخت‌ها، تقویت بنیه نظامی، ایجاد راه و راه‌آهن برای انتقال مواد خام یا توزیع کالاهای وارداتی می‌شد.
در حالی که ماهیت و میزان بدهی جهان در عصر جهانی شدن متفاوت از دوره‌های قبلی بوده و با بین‌المللی شدن سرمایه، شکل‌گیری مدل خاصی از انباشت سرمایه در کشورهای صنعتی و مناسبات نوین بین این کشورها و جهان در حال توسعه قابل فهم است. برآیند این تحول در رابطه دو دسته کشورهای یاد شده گذار از مدل سرمایه کالایی به سرمایه مالی و تولیدی است. استقرار مدارهایی از تولید در این کشورها با چارچوب سرمایه مالی، انتقال صنعت و صنعتی شدن این کشورها در پیوند است.
در این راستا نهادهای پولی و مالی سرمایه جهانی؛ یعنی بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول به ویژه از سال‌های بعد از بحران در رویارویی با مطالبات کشورهای در حال توسعه مبتنی‌بر شکل‌گیری نظم نوین جهانی و درخواست انتقال فناوری به این کشورها از یکسو و برخورد با بحران ساختاری اقتصاد جهانی از دیگر سو، به دو شکل کاملا پارادوکسیکال عمل کرده‌اند.
نخست زمینه‌سازی برای انتقال صنایع بحرانی غرب به کشورهای در حال توسعه در چارچوب تشویق و اعمال فشار به منظور آزادسازی، خصوصی سازی، تلاش برای جذب سرمایه و تکنولوژی خارجی و در یک کلام اجرای سیاست‌های تعدیل ساختاری در این کشورها و دوم جهت‌گیری محدودکننده این نهادها در موافقت‌نامه‌ها و پروتکل‌های تجاری زیست محیطی و پولی- مالی به‌عنوان مهم‌ترین مانع فراروی ورود کالاهای تولیدی همان صنایع صادرات محور به کشورهای پیشرفته. برآیند این دو سیاست متناقض، تاکنون گسترش حجم استقراض و بدهی جهان در حال توسعه به‌عنوان یکی از عوارض انتقال صنایع یاد شده بوده است. کل بدهی‌های کشورهای در حال توسعه تا آغاز بحران 1970 تقریبا 100 میلیارد دلار بود. بحران ساختاری نظام بین‌المللی و زمینه‌سازی نهادهای پولی، مالی و تجاری بین‌المللی برای تشویق این کشورها به خریداری تکنولوژی (صنایع کلاسیک) که غالبا با اعطای اعتبارات به این کشورها مقدمات آن فراهم می‌شود، باعث شده که دول مذکور به امید صنعتی شدن و صدور تولیدات حاصل از آن شرایط و نحوه پرداخت بسیاری از وام‌ها را بپذیرند. حاصل این روند افزایش حجم بدهی‌های تا سال 1977 به 280 میلیارد دلار، تا سال 1983 به 668.6 میلیارد دلار، در سال 1985 به 700 میلیارد دلار و تا آستانه سال 2000 به 1700 میلیارد دلار برسد. حجم این بدهی‌ها در مدت یک دهه 3/2 برابر افزایش یافته است. بالاترین این رقم‌ها را کشورهای برزیل، مکزیک و آرژانتین و کره جنوبی دارا هستند که جزو کشورهای رده نخست در تعامل با نهادهای فراملی و در جذب صنایع مزبور بوده‌اند.
در این کشورها طرح توسعه صادرات و اجرای سیاست‌های تعدیل نه تنها کمکی به رشد انباشت ملی در دهه‌های بعد نکرد، بلکه بسیاری از پروژه‌ها تا دهه 1990 که با وام و استقراض‌های خارجی پیشین در این کشورها بنا شده بودند، دوباره برای بازپرداخت صرفا بهره همان وام‌ها به شرکت‌های چند ملیتی واگذار شده‌اند.
افزایش میزان بدهی‌ها بیشتر اوقات تا 50 درصد از تولید ناخالص ملی کشورهای با درآمد متوسط در مناطق مختلف جهان در حال توسعه را دربرمی‌گیرد. نکته در خور توجه اینکه طرح وام‌های صندوق بین‌المللی پول، به کشورهای در حال توسعه در بیشتر موارد صرف بازپرداخت بدهی‌های پیشین می‌شود. تنها کارکرد این تحول تبدیل وام تجاری خصوصی به بانک خارجی به یک وام چند جانبه در قالب برنامه‌ریزی‌های بیکر، برادی و... بوده است. در حقیقت بدهی‌های بالا بیشتر از کشورها و شرکت‌هایی است که خود جزو صادرکنندگان فناوری و صنایع انتقال یافته به جهان در حال توسعه به شمار می‌روند این شرکت‌ها در انتقال داخلی و فرامرزی صنعت و تکنولوژی در اقتصاد جهانی نقشی اساسی ایفا کرده و بخش مهمی‌از درآمدهای تکنولوژیک کشورهای صنعتی حاصل عملکرد آنها است. چنانچه تا 80 درصد از درآمدهای تکنولوژیک آمریکا و فعل و انفعالات مربوط به انتقال صنایع، حاصل فعالیت مشترک شرکت‌های چند ملیتی است. امروزه تولید شعبات بین‌المللی این شرکت‌ها در خارج، از کل صادرات صنعتی جهان تجاوز می‌کند و ارقام عملیات آنها که در کشورهای پیشرفته‌ای مانند ژاپن، انگلیس، آمریکا، هلند و آلمان مرکزیت دارند بیش از چند تریلیون دلار است.
اعطای اعتبارات بانک‌های خارجی و فعالیت‌های شرکت‌های چند ملیتی تنها یک دهه پس از بحران 1970 سالانه تا 40 درصد افزایش را نشان می‌دهد. این نقش و حضور نهادهای مزبور در کشورهای یوگسلاوی، آرژانتین، شیلی، پرو، عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی، مصر، اندونزی، مکزیک و پاکستان که سیاست تعدیل ساختاری، آزادسازی سرمایه‌گذاری خارجی و انتقال تکنولوژی را در پیش گرفته‌اند، قابل ملاحظه بوده است. برآوردها حاکی از آن است که از هر 100 دلاری که غرب برای نفت خاورمیانه خرج می‌کند، 40 دلار از طریق تجارت اسلحه و حدود 40 دلار از طریق سرمایه‌گذاری اعراب در بانک‌ها و موسسات غربی که مجددا به صورت وام با بهره به جهان سوم داده می‌شود، به کشورهای غربی بازگردانده می‌شود. در سال‌های 1997- 1974 ایالات‌متحده 106 میلیارد دلار کالا و خدمات از کشورهای عضو اوپک خریداری کرد. اما در همان دوره چهار ساله بیش از 108 میلیارد دلار از دلارهای نفتی به طرق مختلف و در قالب خرید تکنولوژی، اسلحه و.. از شرکت‌های چند ملیتی آمریکایی با سپرده‌گذاری در بانک‌ها و موسسات این کشور به آمریکا برگشته است.
بدهی‌های کشورهای آفریقایی نیز تا 1996 به 227 میلیارد دلار رسید، یعنی بالغ بر 379 دلار در آن سال به ازای هر فردی که در قاره آفریقا زندگی می‌کردند. این کشورها روی هم رفته 11 درصد بدهی جهان در حال توسعه را تشکیل می‌دهند. حال آنکه 5 درصد درآمد کل جنوب را دارا هستند. اگرچه در چارچوب برنامه‌های تعدیل ساختاری صندوق بین‌المللی پول در سال 1997، 5 میلیارد دلار پول به این منطقه اختصاص داده شده، اما بر اساس گزارش یک موسسه در همان سال حدود 700 میلیون دلار بهره از این کشورها دریافت شده است.

تعدد ساختی صورت‌بندی اجتماعی
در بیشتر کشورهای در حال توسعه به ویژه در چارچوب مدل انباشت جهانی تولید، شاهد شکل‌گیری و همزیستی یک بخش کشاورزی اساسا سنتی با یک بخش به اصطلاح صنعتی هستیم. در حالی که بخش صنعتی و مدرن با بهره‌گیری از سرمایه و تکنولوژی خارجی ایجاد شده و هدف آن اساسا تولید برای صادرات است، بخش سنتی بر اساس قواعد و مناسبات خاص خود عمل می‌کند. ریشه این پدیده را باید در تحولات جهانی یاد شده جست‌وجو کرد: اینکه چگونه سرمایه‌داری در راستای الزامات خود وارد جوامع در حال توسعه شده و بخش‌هایی از این جوامع را در چارچوب بهره‌گیری از ظرفیت‌های هر جامعه اعم از مواد خام، نیروی کار ارزان و موقعیت ترانزیتی آن متحول می‌سازد.
اینکه صنایع یاد شده چه چیزی را برای چه کسانی، به چه شکلی و با چه هزینه‌ای تولید می‌کنند و آثار این روند بر تمامیت ساختار اقتصادی- اجتماعی کشور میزبان چیست از اهمیت انکارناپذیری برخوردار است.
منطق عملکرد سرمایه‌داری در جوامع در حال توسعه و در مواجهه با اشکال و ساخت‌های سنتی متفاوت از منطق عملکرد آن در کشورهای پیشرفته است؛ این سیستم در چارچوب کشورهای پیشرفته و جغرافیای اولیه خود کلیه ابعاد سیاسی- اقتصادی- اجتماعی این جوامع را به نفع الزامات نظام سرمایه‌داری متحول می‌سازد؛ اما در مراحل بعدی گسترش به مناطق در حال توسعه، بر حسب نیازهای خود عمل کرده و صرفا بخش‌هایی از آن جوامع را دچار تغییر می‌سازد. دیگر بخش‌ها و شیوه‌های تولید، نه تنها از بین نمی‌روند؛ بلکه به شکلی ارگانیک و در چارچوب الزامات بخش مدرن، تکامل یافته و بازتولید می‌شوند. برآیند این منطق عملکرد دوگانه سرمایه‌داری در جوامع در حال توسعه شکل‌گیری پدیده‌ای است که تیلمان اورس نظریه‌پرداز دولت در جهان سوم آن را «تعدد ساختی صورت بندی اجتماعی» می‌نامد.




صنعتی شدن یا تداوم خام‌فروشی
پروسه تولید را می‌توان به مثابه یک سیستم تلقی کرد که مطابق نمودار 1 عمل می‌کند.
همان‌طور که در اين نمودار نشان می‌دهد در فرآیند تولید به مثابه یک سیستم، مواد اولیه، انرژی، ابزار، اطلاعات و نیروی انسانی به عنوان ورودی، دریافت می‌شود و خروجی آن کالا و خدمات شامل کلیه محصولات خواهد بود. برآیند صورت‌بندی بالا، این است که هر چه یک کشور مراحل پیچیده‌تر تولید کالا را در اختیار داشته باشد، ارزش افزوده بیشتری از خروج سیستم تولید را به خود اختصاص خواهد داد. یعنی میان پیچیدگی مدار تولید یک کالا و ارزش افزوده حاصل از آن رابطه مستقیم وجود دارد.
اگر منظور از ابزار را تکنولوژی، تجهیزات، کارخانه، ماشین‌آلات و اطلاعات را شامل نقشه و مدارک فنی تولید، قلمداد کنیم می‌توان ادعا کرد که صنعتی شدن جهان در حال توسعه در مرحله جدیدگسترش سرمایه‌داری توقف در مراحل اولیه ساخت محصول است. به این معنا که جهان در حال توسعه در تولید کالاهایی تمرکز یافته است که بیشتر از منابع مواد خام استفاده کرده و به لحاظ به‌کارگیری تکنیک و صنعت در پایین‌ترین رده از فناوری قرار دارند. در راستای این تحول می‌توان ادعا کرد که فناوری اطلاعات از دهه 1970 یک شکاف تکنولوژیک و تخصص را در مرحله جهانی شدن سرمایه‌داری بین کشورهای پیشرفته و در حال توسعه رقم زده است. برخی فاصله جهان در حال توسعه با غرب در زمینه شاخه جدید تکنولوژی یعنی فناوری اطلاعات را با اصطلاحی موسوم به شکاف دیجیتالی مفهوم‌سازی می‌کنند.
البته تحول جدید به منزله انتقال کلیه فعالیت‌های صنعتی به جهان در حال توسعه نیست و در عین حال، پذیرا شدن حجم عمده‌ای از صنایع کلاسیک در یک کشور به معنای ارتقای جایگاه آن کشور در سلسله مراتب اقتصاد جهانی محسوب نمی‌شود. نمودار زیر تغییر ماهیت و کارکرد کشورهای در حال توسعه از صادرکننده مواد خام به صادرکننده کالاهای صنعتی را نشان می‌دهد. پیچیدگی مساله اینجا است که تحول مزبور تغییر چندانی در ارزش افزوده و سهم آنها در درآمدهای حاصل از تولیدات صنعتی را نشان نمی‌دهد.
به این معنا به دلیل پایین بودن سطح فرآوری تولیدات مذکور قیمت پایین این محصولات، هزینه بالای ناشی از مصرف بی رویه انرژی در این صنایع و آلودگی‌های حاصل از فعالیت آنها، صادرات این محصولات همچنان در راستای صادرات مواد خام قابل ارزیابی است.

بالا رفتن مصرف مواد خام در کشورهای در حال توسعه
در دهه‌های اخیر شدت مصرف انرژی کشورهای در حال توسعه به ویژه مناطقی مثل خاورمیانه افزایش یافته و در مقابل از مصرف مواد خام کشورهای پیشرفته کاسته شده است. کشورهای دسته دوم تاکنون موفق شده‌اند مصرف سوخت‌های فسیلی خود را ثابت نگه دارند. در واقع کشورهای صنعتی در ساختار جدید تولید به تدریج رابطه تولید ناخالص داخلی و ارزش افزوده صنعتی خود را با میزان مصرف مواد خام به اشکال مختلف تغییر داده‌اند. در حالی که در برخی از این کشورها تولید ناخالص ملی و ارزش افزوده تا چند برابر افزایش یافته است، اما در مقابل وابستگی آنها به واردات مواد خام چنین افزایشی را نشان نمی‌دهد. تعطیلی حجم عظیمی‌از صنایع انرژی‌بر و انتقال آنها به مناطقی مثل خاورمیانه ضمن حفظ ظرفیت‌های تولیدی خود در کاهش وابستگی به جهان در حال توسعه تاثیرگذار بوده است.


تخریب محیط‌زیست جنوب
یکی از بارزترین نمودهای بحران صنایع کلاسیک در غرب، تبعات زیست محیطی فعالیت این صنایع بود. در واقع کشورهای پیشرفته با انتقال صنایع آلاینده به کشورهای در حال توسعه موفق شده‌اند از تخریب بیشتر محیط‌زیست کشورهای خود جلوگیری کنند. انتقال و استقرار صنایع در مناطقی مثل خاورمیانه به نوعی انتقال بحران‌های یاد شده به این کشورها نیز به شمار می‌رود. کشورهای پیشرفته موفق شده‌اند میزان تولید آلاینده‌های حاصل از مصرف سوخت‌های فسیلی را کنترل کنند. در حالی که تولید میزان سرانه این مواد آلاینده در دهه گذشته در خاورمیانه و چین سریع‌تر از هر منطقه دیگری رشد یافته است.
تشدید رقابت‌های منطقه‌ای بین کشورهای در حال توسعه
یکی از دلایل بحران در صنایع کلاسیک غرب بعد از جنگ دوم فقدان بازار کافی برای محصولات تولیدی انبوه این صنایع بود.
شرکت‌های چندملیتی، کارخانه‌های مزبور را در کشورهای در حال توسعه برای بازارهای در حال حاضر موجود تاسیس می‌کنند، نه بازارهایی که انتظار می‌رود به خاطر فعالیت این صنایع به وجود
آید.
مهم‌تر اینکه بخش اعظم این بازارها بین‌المللی است و تقاضای بخش عمده جمعیت جهان در حال توسعه؛ یعنی کارگران، دهقانان و بیکاران نقش کم اهمیتی در جذب محصولات این صنایع دارد؛ بنابراین در تقابل با عملکرد سرمایه‌داری در کشورهای پیشرفته که با شکل‌گیری صنایع پیشرو، بازارهای وسیعی نیز برای محصولات خلق می‌شود، رویکرد صادرات‌محورکشورهای درحال توسعه هر لحظه با فشار بیشتری از ناحیه رقبای قدیمی‌و تازه وارد برای رقابت در بازار اشباع شده، مواجه است.




تشدید بحران‌های اجتماعی- اقتصادی
در جهان سوم
نتیجه اصلی فرآیند صنعتی شدن کشورهای در حال توسعه را باید در ارزیابی تاثیر این تحول بر سطح فقر، میزان درآمد، اشتغال و رفاه شهروندان این کشورها مورد سنجش قرار داد.
نمودار زیر نشان می‌دهد که اختلاف بین کشورهای فقیر و غنی در سال 1820، حدود 2 به یک، در سال 1900 به 5 به یک، تا 1960 به 15 به یک، در سال 1970 به 44 به یک، تا 1990 به 72 به یک و تا سال 2000 به 81 به یک رسیده است. همچنین در سال 2005 متوسط درآمد کشورهای فقیر تا 580 دلار رسید، در حالی که این رقم در کشورهای پیشرفته به 35131 دلار افزایش یافت.

نتیجه‌گیری
مدعای پژوهش حاضر این بوده که سیاست‌گذاری در صنایع صادرات‌محور نظیر ذوب فلزات و محصولات صادراتی اولیه پتروشیمی‌ در کشورهای در حال توسعه لزوما در راستای رفع نیازهای داخلی و شکل‌گیری اقتصاد پویای ملی این کشورها نیست.
الزامات ساختار جهانی اقتصاد مهم‌ترین متغیر تعیین‌کننده در سوق یافتن آنها به سمت اقتصادهای وابسته به تولید و صدور یک یا چند کالای صادراتی بوده است.
از این رو می‌توان نتیجه گرفت که در چارچوب تقسیم کار جهانی در عصر جهانی شدن، کشورهای در حال توسعه با استقبال از استقرار صنایع بحران‌زده نه تنها پاسخی منطقی و راهگشا برای مشکلات خود، مانند فقر و بیکاری نیافته؛ بلکه بیشتر جمعیت این کشورها در نتیجه آثار و تبعات اجتماعی، اقتصادی، زیست محیطی عملکرد این صنایع وضعیت وخیم‌تری پیدا کرده‌اند.
مهم‌تر اینکه پدیده تعدد ساختی و آثار آن در بخش کشاورزی این کشورها به سرریز شدن نیروی انسانی به حاشیه شهرها انجامیده است.
در حقیقت مهم نیست که تولید جهانی با چه سرعتی افزایش یافته، آنچه حائز اهمیت است این است که قسمت بسیار بزرگی از جمعیت جهان در حال توسعه در فقیرترین نواحی در حاشیه اقتصاد جهان باقی مانده و هیچ شغل، درآمد یا قدرت خریدی در نتیجه این تحول نصیب آنها نمی‌شود.
از این رو به تعبیر رابرت کاکس، مساله عمده برای سرمایه جهانی این است که الهامات هژمونیک آن تا چه اندازه بتواند از تبدیل شدن فقر و محرومیت بیش از نیمی ازجمعیت جهان به شورش و بی‌ثباتی جلوگیری کرده و به تعبیر نگارنده این پژوهش پدیده مدرن شدن فقر را به پیش ببرد.
آنچه در بالا آمد صورت خلاصه شده مقاله‌اي است كه برای مطالعه متن کامل آن می‌توانید به فصلنامه رهیافت‌های سیاسی و بین‌المللی شماره 31 مراجعه کنید.
* استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه رازی کرمانشاه
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
[h=1]توضیحاتی پیرامون ادعاهای یک مقاله[/h]


عماد عظیمی*
علاوه بر نکات ارزنده‌ای که در این مورد اشاره شد، مواردی نیز وجود دارند که به آنها به درستی اشاره نگردیده یا به نظر می‌رسد اشاره به آنها لازم است. بنابراین در ادامه فهرست وار به آنها اشاره می‌شود:
1- در مقاله عنوان شده است که «در سیستم سرمایه‌داری چند دهه اخیر مجموعه بحران‌های ساختاری باعث ایجاد مشکلات زیست محیطی و... شده است». این مورد با توجه به اینکه نمی‌توان واقعیت آن را انکار نمود، ولی به این نکته توجه نکرده است که این بحران‌ها موجب به‌کارگیری روش‌های نوین مدیریت تکنولوژی و افزایش بهره‌وری گردیده که به نوعی باعث شده است تا رشد اقتصادی با ملاحظات زیست محیطی در آن کشورها همراه شود؛ بنابراین بحرا‌ن‌های سرمایه‌داری پدیده دائمی نبوده است، بلکه با مکانیزم‌های خاصی تلاش می‌شود رشد پایدار اقتصادی همراه با کاهش آلاینده‌ها و توازن رشد اقتصادی و محیط زیست باشد. در حالی که رشد اقتصادی این‌گونه کشورها تا حدودی همراه با جبران اثرات خارجی منفی بوده است و این‌گونه نبوده که به محض برخورد با چنین مشکلی این صنایع به مناطق کمتر توسعه یافته انتقال پیدا کرده باشد، پس نمی‌توان به طور مشخص علت انتقال تکنولوژی را صرفا مخاطرات زیست محیطی دانست که کشورهای توسعه یافته را تهدید می‌کرده است؛ چراکه سیر تحول صنعتی شدن این فرآیند را به وجود می‌آورد.
2- افزایش بدهی‌های کشورهای در حال توسعه در فرآیند صنعتی شدن تقریبا امری طبیعی است؛ چراکه این فرآیند نوعی تعدیل اقتصادی است که نمی‌تواند بدون عواقب باشد. هر کشوری که در فرآیند صنعتی شدن و ادغام در اقتصاد جهانی قدم بگذارد بی‌شک دچار دگرگونی‌هایی در ساختارهای خود خواهد شد و به دلیل تغییر نگاه اقتصادی و تصمیمات بزرگ اقتصادی ناچارا باید به برخی از تغییرات بنیادین تن در دهد. به طور مثال صنعتی شدن نیازمند تغییر در زیرساخت‌های تولیدی اقتصاد دارد و این کار خود نیازمند سرمایه‌گذاری‌های جدیدی در بخش‌های مختلف آن اقتصاد است و زمانی که این سرمایه‌ها در اقتصاد موجود نیست باید از اقتصادهایی که مازاد سرمایه داشته یا بخش‌های خصوصی آن تمایل به سرمایه‌گذاری دارند استفاده کرد؛ بنابراین افزایش بدهی در کوتاه مدت امری طبیعی است که راهی غیر از آن وجود ندارد، منتها این نکته بسیار مهم است که کشورهای در حال توسعه‌ای که این وام‌ها یا سرمایه‌گذاری‌ها را دریافت می‌کنند باید آنها را به تقویت زیرساخت‌های بخش‌های مولد اقتصاد تخصیص دهند تا از محل افزایش درآمد این نوع سرمایه‌گذاری‌ها به پرداخت بهره یا سودهای بین‌المللی اقدام نمایند در حالی که اصل وام یا سرمایه‌گذاری همچنان به عنوان عامل اولیه رشد عمل کند. توصیه‌های صندوق بین‌المللی پول یا بانک جهانی در راستای تعدیل ساختاری را نمی‌توان دلیل اصلی رشد این بدهی‌ها دانست؛ چراکه این مساله به عدم کاربرد درست این منابع در راستای تقویت بنیان‌های اقتصادی کشورها بازمی‌گردد، نه ماهیت به ظاهر استعمارگونه آنها.
3- در بخشی از مقاله عنوان شده است که استانداردهای زیست محیطی و پروتکل‌های تجاری محیط زیست در کشورهای صنعتی مانع ورود کالاها و خدمات کشورهای درحال توسعه به کشورهای توسعه یافته می‌شود و این مساله باعث کاهش درآمد ارزی کشورهای در حال توسعه می‌شود. باید به این نکته دقت داشت که شرط اصلی رقابت در تجارت بین‌الملل توجه به استانداردهای بین‌المللی است. حال اگر این استانداردها با شرایط کشورهای توسعه یافته همخوانی ندارد، دلیل بر سیاست استعمارگونه کشورهای توسعه یافته نمی‌باشد. این کشورها چنانچه بخواهند از درآمدهای ارزی پایداری برخوردار باشند، باید بتوانند شرایط استاندارد تجارت بین‌الملل را در تولید این کالاو خدمات لحاظ کنند. این مساله از دو جهت تضمین پایدار درآمد ارزی برای کشورهای در حال توسعه و ارتقای سطح و استانداردهای زندگی در خود کشورهای در حال توسعه نیز اهمیت دارد.
4- واگذاری شرکت‌های موجود در کشورهای درحال توسعه در قالب بهره وام‌های بین‌المللی سال 1990 میلادی را نباید یک نقشه از پیش طراحی شده از سوی صندوق بین‌المللی پول دانست؛ چراکه وجود این وام‌ها از یک سو به منزله سرمایه ورودی به این کشورها محسوب می‌شوند و از سوی دیگر اعطای این وام‌ها منوط به وجود برخی شرایط یا انجام اصلاحات زیر بنایی در اقتصاد است. علت اصلی عدم استفاده درست از این فرصت‌ها را علاوه بر ناکارآمدی ساختارهای اقتصادی این‌گونه کشورها باید در پایین بودن میل نهایی به پس‌انداز و بالا بودن میل نهایی به مصرف دانست که باعث بلعیده شدن سهم قابل توجهی از این اعتبارات در قالب هزینه‌های جاری به جای اصلاحات زیربنایی می‌شود در نتیجه کشورهای اعطاکننده وام‌ها زمانی که ریسک و خطر از دست دادن اصل وام‌ها را در می‌یابند یا نسبت به دریافت بهره وام‌ها مشکوک می‌باشند، شرکت‌های مورد قرارداد کشورهای در حال توسعه را به عنوان وثیقه یا ضمانت در اختیار می‌گیرند.
5- در قسمتی از مقاله عنوان شده است که رشد درآمد شرکت‌های بین‌المللی بیش از رشد درآمد کشورهایی است که دفاتر مرکزی آنها در آنجا وجود دارند. حال این سوال پیش می‌آید که چگونه ممکن است شرکت‌های بین‌المللی با با افزایش درآمد روبه‌رو باشند در حالی‌که مناطقی که این صنایع در آنجا قرار دارند فقط زیان را تحمل کنند. انتظار بر آن است که حداقل رشد درآمد شرکت‌ها با پدیده کاهش نرخ بیکاری مناطق در حال توسعه باشد. این مساله بیش از آنکه به پدیده استعمارگرایی شرکت‌های فراملیتی مربوط باشد به ساختار سیاسی کشورهای در حال توسعه مرتبط است که معمولا دارای حکومت‌های خودکامه یا غیر دموکراتیک هستند که در این حالت منافع حضور این شرکت‌ها بیش از آنکه به اقتصاد کلی آن کشور کمک کند، به اقلیت حاکم رانت خوار مرتبط است؛ بنابراین این مطلب بیشتر به نظر صحیح می‌رسد که بگوییم حضور این شرکت‌ها می‌تواند موجب رشد شاخص‌های اقتصادی منطقه شود، ولی به دلیل فساد دولت‌ها منفعت این شرکت‌ها به دولتمردان می‌رسد و این مساله به ناکارآمدی سیستم حکمرانی خود کشورهای در حال توسعه باز می‌گردد.
6- در مقاله اشاره شده است که کشورهای در حال توسعه بخش قابل توجهی از درآمد خود را صرف خرید اسلحه از غرب نموده‌اند. با فرض صحیح بودن این نکته تناقضی در متن به وجود می‌آبد: چگونه امکان دارد کشوری درآمد نداشته باشد؛ ولی از غرب اسلحه خریداری کند. بنابراین خرید اسلحه یا سرمایه‌گذاری در کشورهای توسعه یافته صنعتی ناشی از رشد اقتصادی کشورهای درحال توسعه بوده است که به دلیل تعدیل ساختاری ناشی از روند اقتصاد جهانی به دست آمده است. در حالی که در بخشی از مقاله اشاره شده است که کشورهای در حال توسعه در سال 1990 میلادی به دلیل افزایش بدهی‌ها، شرکت‌های بین‌المللی خود را واگذار کرده‌اند. تناقض از این بحث می‌آید که اگر کشوری بدهکار است چگونه درآمدی برای خرید اسلحه از غرب و سرمایه‌گذاری در آنجا دارد؟
7- در بخش دیگر مقاله سرمایه‌گذاری کشورهای در حال توسعه در اقتصاد غرب مورد بحث نویسنده گرامی مقاله قرار گرفته است و این طور عنوان می‌شود که به دلیل رشد اقتصادی کشورهای در حال توسعه برخی سرمایه‌گذاران منابع مالی خود را به اقتصاد کشورهای توسعه یافته منتقل کرده و در آنجا سرمایه‌گذاری کرده‌اند. این مساله اگر از دید اقتصادی نگاه شود این نکته را یادآوری می‌کند که سرمایه‌گذار به دنبال امن‌ترین مکان برای سرمایه‌گذاری خود می‌گردد؛ در حالی که امنیت سرمایه‌گذاری در کشورهای در حال توسعه پایین است و برای سرمایه‌گذار چه جایی بهتر از اقتصادهای توسعه یافته؟ سرمایه‌گذاری نیازمند وجود بسترهای مناسب (ظرفیت‌های سرمایه‌گذاری) است که عمدتا در این‌گونه کشورها وجود ندارند، بنابراین اگر فرض کنیم که این سرمایه‌گذاران منابع پولی خود را در همان کشورهای در حال توسعه خرج می‌کردند، به دلیل نبودن شرایط سرمایه‌گذاری مناسب این منابع عمدتا با توجه به پایین بودن عرضه کل به پدیده تورم دچار می‌شدند که شرایط این کشورها را بدتر از قبل می‌کند.
8- پدیده دوگانگی تولید در کشورهای در حال توسعه را که متکی بر بخش کوچک صنایع مدرن همراه با بخش بزرگ ناکارآمد کشاورزی است، نباید در رفتار متناقض سرمایه‌گذاری جست‌وجو کرد. معمولا نظام اقتصادی این کشورها نظامی متمرکز یا ارشادی هستند که با نظام سرمایه‌داری همخوانی ندارد. به طور مثال مطالعات برنامه‌ریزی در این‌گونه کشورها مشخص می‌سازد که ابتدا در کدام بخش‌ها سرمایه‌گذاری صورت گیرد که منجر به نوسازی و مدرن شدن آن بخش شود که البته خود جای بسی تامل است که چگونه می‌شود با درآمد محدود ارزی بخش‌هایی را بر اساس منطق اقتصادی بدون انگیزه‌های سیاسی در کشورهایی که عمدتا متکی بر درآمد منابع زیرزمینی و گروه‌های رانتی تاثیرگذار هستند، مشخص کرد که در آنها بازسازی اقتصادی شکل گیرد و بعد از دوره‌ای کل اقتصاد تعدیل ساختاری شده باشند.
آنچه به قول استاد غنی‌نژاد به عنوان راه سوم یا راه رشد غیرسرمایه‌داری مطرح می‌شود به این مساله باز می‌گردد که البته مورد بحث این مقاله نمی‌باشد. بنابراین مدرن شدن اقتصاد را باید در پیوستگی با مجموعه‌ای از شرایط و الزامات در نظر گرفت مانند نرخ تشکیل سرمایه ثابت، نرخ رشد بهره‌‌وری، چگونگی نظام ارزی و... که این مسائل ربط مستقیمی با پدیده دوگانگی اقتصاد سرمایه‌داری نداشته و به شرایط درونی کشورهای در حال توسعه و نوع حکمرانی آن دارد. آنچه واضح است این است که هدف اصلی سرمایه‌داری رشد همه جانبه بخش‌های اقتصادی به منظور نیل به حداکثر سود است و این پدیده دوگانگی مطلوب نظام سرمایه‌داری نمی‌باشد؛ چراکه افزایش تولید بخش مدرن اقتصاد که با کمک شرکت‌های فراملیتی انجام می‌گیرد نمی‌تواند با کاهش درآمد بخش‌های سنتی اقتصاد موافق باشد چون حیات بخش مدرن به افزایش درآمد بخش سنتی متکی است (به دلیل افزایش توان خرید محصولات بخش مدرن). بنابراین کم بودن توان اقتصادی بخش سنتی باعث کاهش رشد اقتصادی کل اقتصاد (مدرن و سنتی) می‌شود که مطلوب نظام سرمایه‌داری نیست.
9- این مساله که تمرکز صنایع کلاسیک جهان توسعه یافته در کشورهای در حال توسعه باعث افزایش هزینه تولید و کاهش سهم آن کشورها از درآمد ملی می‌شود، به این نکته مربوط است که وجود صنایع مبتنی بر ایجاد ارزش افزوده بیشتر نه تنها به تکنولوژی بهتر بلکه به افزایش بهره‌وری نیروی انسانی متخصص نیز نیاز دارد که در کشورهای در حال توسعه به دلیل ضعف ساختاری آموزشی و پایین بودن نرخ پوشش تحصیلات مبتنی بر افزایش مهارت‌ها با کمبود روبه‌رو است. در نتیجه حتی با ورود تکنولوژی برتر کالاهای واسطه‌ای به دلیل ضعیف بودن نهادهای تخصصی رشد مهارت‌ها و بهره‌وری پایین نمی‌توان انتظار ایجاد ارزش افزوده بالا را در اقتصاد داشت.


نتیجه گیری:
استعمارگرایی در طول تاریخ کشورهای در حال توسعه امری انکارناپذیر است. این مساله در ابتدای انقلاب صنعتی اروپا امری عادی تلقی می‌شد، چون از یکسو این کشورها نیازمند مواد اولیه برای افزایش تولید هستند و از طرف دیگر برای کالای تولیدی خودشان خواهان بازار مصرف هستند، ولی با گذر زمان و تقویت نهادهای مردم‌سالار در این‌گونه کشورها قدرت استعماری کشورهای صنعتی کاهش یافت و دیگر رابطه استعماری به رابطه مبادله و جنگ اقتصادی تبدیل شد. توسعه کشورهای در حال توسعه بدون تحمل مشکلات صنعتی شدن امکان ندارد. در این راستا بحث تجارت بین‌الملل و چگونگی استفاده از موقعیت‌های تجاری به ساختار فضای کسب‌و‌کار داخلی کشورها وابسته است. با توجه به اینکه ایران در زمره 30کشور بزرگ اقتصاد جهانی قرار دارد، ولی متاسفانه به دلیل حاکم بودن فضای فکری متفاوت و گه‌گاه متناقض در برنامه‌های توسعه اقتصادی نتوانستیم جایگاه درخور اقتصاد ایران را دریابیم. به نظر می‌رسد با توجه به روند شتابان رشد اقتصاد جهانی فرصت هیچ‌گونه خطا و آزمایشی در اقتصاد ایران باقی نمی‌ماند و باید با یک دید واقعی و قبول واقعیت‌های رشد اقتصادی جهان، تفاوت‌های نظری را کنار گذاشت و راه را برای حرکت شتابان نرخ رشد اقتصادی هموار ساخت. بنابراین با دید بازتری باید به پدیده‌های اقتصادی نگاه کرد و تفسیر مکتبی را بر واقعیات اقتصادی ترجیح نداد.
*رییس گروه تحقیقات و حساب‌های اقتصادی استانداری استان مرکزی
(Emad.azimi@live.com)
 
بالا