میلتون فریدمن، بدون روتوش

ماهتابان

عضو جدید
میلتون فریدمن، بدون روتوش
موری روتبارد*
مترجم: محسن رنجبر
منبع:The Libertarian Studies
اگر در برابر یك فرد عامی از «اقتصاد بازار آزاد» نام ببرید و او این عبارت را تا آن زمان شنیده باشد، احتمالا آن را به كلی با نام میلتون فریدمن یكسان تلقی خواهد كرد.



پروفسور فریدمن طی سال‌های متمادی، عناوین احترام‌آمیزی را یكی پس از دیگری هم از مطبوعات و هم از همكارانش گرفته و مكتبی به نام فریدمنی‌ها و «مانتاریست‌ها» (پولیون)، در چالش آشكار با سنت كینزی سر برآورده است. (1)
با این همه، لیبرتارین‌ها باید به جای واكنش معمول خود، یعنی تكریم و ترس آمیخته با احترام در برابر «فردی از خود آنها كه به موفقیت رسیده است»، با تردیدی عمیق با كل این ...


موضوع برخورد كنند: «اگر او لیبرتارینی چنین پرشور و خالص است، چه شده كه عزیز‌دردانه و نور‌چشمی دولت شده است؟» فریدمن، مشاور ریچارد نیكسون و دوست و همكار بیشتر اقتصاددانان دولت او، در واقع امر، تاثیر خود را بر سیاست‌های كنونی به جا گذاشته است و در حقیقت در مقام یك دفاعیه‌پرداز مهم غیر‌رسمی، سیاست‌های نیكسون را توجیه می‌كند.
حقیقتا در این مورد نیز مانند موارد مشابه دیگر، شك و تردید، واكنش دقیقا مناسب از جانب لیبرتارین‌ها است، زیرا گونه خاص «اقتصاد بازار آزاد» كه به پروفسور فریدمن تعلق دارد، به شكلی طراحی نشده كه مایه دردسر صاحبان قدرت باشد. میلتون فریدمن از دخالت‌های دولت در اقتصاد دفاع می‌كند و حال زمان آن رسیده كه لیبرتارین‌ها به این واقعیت توجه كنند.

مكتب شیكاگو
درك كامل از فریدمنیسم، تنها در متن ریشه‌های تاریخی آن یا به بیان دیگر، تنها در متن مكتب اقتصادی موسوم به «شیكاگو» در دهه‌های 1920 و 1930 صورت می‌گیرد. فریدمن، استاد دانشگاه شیكاگو، امروزه رهبر بلامنازع گونه جدید یا نسل دوم مكتب شیكاگو است كه هواخواهانی در میان اقتصاددانان دارد و مراكز اصلی آن در دانشگاه‌های شیكاگو، یو‌سی‌ال‌ای و ویرجینیا واقع است.
اعضای گونه اولیه یا نسل ابتدایی مكتب شیكاگو، در زمانه خود «چپ‌گرا» تلقی می‌شدند، چه هر نوع معیار ناب مبتنی بر بازار آزاد، واقعا به این نكته حكم می‌كرد. هر چند فریدمن برخی از رویكرد‌های آنان را اصلاح كرد، اما وی همچنان از جنس شیكاگویی‌های دهه سی باقی مانده است.
برنامه سیاسی شیكاگویی‌های اولیه به بهترین شكل در «برنامه‌ای ایجابی برای لسه‌فر»، اثر برجسته هنری سیمونز، استاد مهم و جریان‌ساز علوم سیاسی آشكار گردیده است. برنامه سیاسی سیمونز تنها به یك معنای نا‌آگاهانهْ طنز‌آمیز، به لسه‌فر گرایش داشت. این برنامه از سه ایده كلیدی تشكیل می‌شد:
1- سیاستی بنیادی و قاطع برای شكست انحصار تمام عوامل اقتصادی، از اتحادیه‌ها و بنگاه‌های بزرگ تجاری گرفته تا فروشگاه‌های كوچك، جهت دستیابی به رقابت «كامل» و آنچه سیمونز، «بازار آزاد» می‌پنداشت؛
2- طرحی كلان با هدف برابری‌طلبی قهری كه درآمد‌ها را از طریق ساختار مالیات بر درآمد یكسان می‌كند.
3- سیاستی كینزی برای تثبیت سطح قیمت‌ها از طریق برنامه‌های مالی و پولی انبساطی در حین ركود.
انحصار‌شكنی افراطی، برابری‌طلبی و كینزینیسم. مكتب شیكاگو بخش عمده‌ای از برنامه نیو‌دیل را در خود داشت؛ بنابراین در اوایل دهه 1930، از جایگاه آن به عنوان یك مكتب حاشیه‌ای چپ‌گرایانه در اقتصاد برخوردار بود و هر چند فریدمن، موضع انعطاف‌ناپذیر سیمونز را تغییر داده و تلطیف كرده، اما او هنوز اساسا سیمونزی است كه دوباره متولد شده است و از آن جا كه دیگر اقتصاددانان در این میان به شدت چپ‌گرا و دولت‌گرا شده‌اند، تنها به نظر می‌رسد كه او از بازار آزاد طرفداری می‌كند. همچنین فریدمن، در برخی موارد، عناصر دولت‌گرایانه شوم و نامطبوعی را در ایده‌های خود آورده كه حتی در گونه قدیمی‌تر مكتب شیكاگو نیز وجود نداشته‌اند.(2)

مكتب شیكاگو، انحصار، رقابت
اجازه دهید مولفه‌های اصلی لسه‌فر جمع‌گرایانه سیمونزی را به ترتیب بررسی كنیم. خوشبختانه فریدمن و همكارانش در باب مساله انحصار و رقابت، از انحصار‌شكنی شدید سیمونزی بسیار فاصله گرفته و به خردگرایی سوق پیدا كرده‌اند. فریدمن امروزه می‌پذیرد كه منبع اصلی انحصار در اقتصاد، فعالیت دولت است و بر الغای این اقدامات و تدابیر موجد انحصار، تمركز می‌كند.
اهالی مكتب شیكاگو به تدریج، موضعی ملایم‌تر نسبت به فعالیت بنگاه‌های بزرگ در بازار آزاد اتخاذ نموده‌اند و حتی فریدمنی‌هایی از قبیل لستر تلسر ظهور كرده‌اند كه استدلال‌هایی فوق‌العاده را در دفاع از تبلیغات كه قبلا از دید همه مدافعان «رقابت كامل» منفور بود، مطرح می‌كنند. با این وجود، هر چند فریدمن عملا موضعی نزدیك‌تر به لیبرتارینیسم را در قبال مساله انحصار اتخاذ كرده، اما كماكان نظریه قدیمی شیكاگویی را حفظ كرده است. بر پایه این نظریه، دنیای نا‌معقول، غیر‌واقعی و نامطبوع «رقابت كامل» (دنیایی كه تمام بنگاه‌ها در آن چنان كوچكند، كه به هیچ وجه نمی‌توانند تاثیری بر تقاضا برای محصولات خود و قیمت آنها بگذارند)، از برخی جهات، از دنیای واقعی و موجود رقابت – كه «ناقص» نامیده می‌شود - بهتر است.
دیدگاهی فوق‌العاده ممتاز در باب رقابت، در مكتب كاملا مغفول‌مانده «اقتصاد اتریشی» یافت می‌شود كه مدل «رقابت كامل» را حقیر شمرده و دنیای واقعی رقابت در بازار آزاد را به آن ترجیح می‌دهد. بنابراین اگر چه دیدگاه واقعی فریدمن درباره رقابت و انحصار چندان نامطلوب نیست، اما ضعف نظریه اصلی او می‌تواند در هر زمان، بازگشت به انحصار‌شكنی جنون‌آمیز شیكاگویی‌های دهه 1930 را امكان‌پذیر سازد. به عنوان مثال، مدت زیادی از آن زمان نگذشته كه جورج استیگلر، سرشناس‌ترین همكار فریدمن، در برابر اعضای كنگره از تفكیك صنعت فولاد آمریكا به تعداد پر‌شماری از بخش‌های سازنده، جهت رفع انحصار از آن، دفاع كرد.

برابری‌طلبی شیكاگویی فریدمن
اگر چه فریدمن از تاكید سیمونز بر برابری‌طلبی مفرط از طریق ساختار مالیات بر درآمد دست كشیده است، اما مشخصه‌های بنیادین برابری‌طلبی دولت‌گرایانه هنوز در آثار او به چشم می‌خورد. این نوع برابری‌طلبی در تمایل مكتب شیكاگو به اعمال بار عمده ساختار مالیاتی بر مالیات بر درآمد كه یقینا تمامیت‌خواهانه‌ترین نوع مالیات‌ها است، به جا مانده است. شیكاگویی‌ها مالیات بر درآمد را به این دلیل ترجیح می‌دهند كه در نظریه اقتصادی خود، از سنت فاجعه‌آمیز اقتصاد متعارف آنگلو‌آمریكن در تمایز‌گذاری دقیق میان حوزه‌های «اقتصاد خرد» و «اقتصاد كلان» پیروی می‌كنند.
باور آنها این است كه دو دنیای كاملا مجزا و مستقل در علم اقتصاد وجود دارد. در یك سو با عرصه «خرد» - دنیای قیمت‌های متمایزی كه به واسطه نیرو‌های عرضه ... و تقاضا تعیین می‌شوند - سر و كار داریم. در این جا شیكاگویی‌ها اذعان دارند كه عملكرد اقتصاد، به بهترین شكل به بازی آزادانه بازار آزاد محول شده است، اما تاكید می‌كنند كه عرصه مجزا و ممتاز دیگری به نام اقتصاد «كلان» - عرصه پارامتر‌های كلی بودجه دولت و سیاست‌های پولی - نیز وجود دارد كه بازار آزاد در آن به هیچ وجه امكان‌پذیر یا حتی مطلوب نیست.
فریدمنی‌ها مانند همكاران كینزی خود مایلند كه كنترل مطلق این حوزه‌های كلان را به دولت مركزی واگذار كنند تا از اقتصاد برای نیل به اهداف اجتماعی استفاده كند و در عین حال مدعی‌اند كه دنیای خرد كماكان می‌تواند آزاد بماند. به طور خلاصه فریدمنی‌ها مانند كینزی‌ها، عرصه حیاتی كلان را به دولت‌گرایی، به عنوان چارچوب ظاهرا اساسی برای آزادی خرد (micro-freedom) بازار آزاد وا‌می‌گذارند.
اما در واقع، همان طور كه اتریشی‌ها نشان داده‌اند، عرصه‌های كلان و خرد با یكدیگر ادغام شده و در هم پیچیده‌اند. نمی‌توان حوزه كلان را به دولت محول نمود و در عین حال برای حفظ آزادی در سطح خرد تلاش كرد. تمام انواع مالیات‌ها و به ویژه مالیات بر درآمد، دزدی و مصادره نظام‌مند را به عرصه خرد فردی تزریق می‌كند و اثراتی ناگوار و اعوجاجزا را بر كل نظام اقتصادی بر جای می‌نهد. مایه تاسف است كه فریدمنی‌ها همچون دیگر اقتصاددانان آنگلو‌آمریكن، هیچ‌گاه به موفقیت لودویگ فن میزس، بنیان‌گذار مكتب جدید اتریشی، در تلفیق عرصه‌های خرد و كلان در نظریه اقتصادی در اثر كلاسیك خود با عنوان نظریه پول و اعتبار‌ كه در 1912 منتشر شد، توجه نكرده‌اند.
میلتون فریدمن، دیدگاه اصلی خود در دفاع از برابری‌طلبی و مالیات بر درآمد را به شیوه‌های مختلفی عیان كرده است. او در این عرصه نیز مانند بسیاری از حوزه‌های دیگر، نه در مقام فردی مخالف دولت‌گرایی و حامی بازار آزاد، بلكه همچون تكنسینی كه به دولت درباره چگونگی عملكرد كارآتر در انجام كار‌های شیطانی خود مشاوره می‌دهد، عمل كرده است. (از دیدگاه یك لیبرتارین ناب، هر چه فعالیت‌های دولت ناكارآمد‌تر باشند، بهتر است!)(3) فریدمن با معافیت‌ها و «گریز‌گاه‌های» مالیاتی مخالفت كرده و فعالیت‌هایی را در راستای یكنواخت‌تر كردن مالیات بر درآمد انجام داده است.
یكی از فاجعه‌آمیز‌ترین اثرات فریدمن، نقش مهمی بود كه او با افتخار در طول جنگ جهانی دوم و در اداره خزانه‌داری برای تحمیل نظام مالیاتی«بر حقوق» بر مردم آسیب‌دیده آمریكا بازی كرد. پیش از جنگ كه نرخ‌های مالیات بر درآمد بسیار كمتر از حالا بود، چنین سیستمی وجود نداشت و همه افراد، صورت‌حساب سالانه خود را یكباره در 15 مارس می‌پرداختند. آشكار است كه تحت این سیستم، اداره خدمات درآمدی داخلی هیچ‌گاه نمی‌توانست امیدوار باشد كه كل مبلغ سالانه را با نرخ‌های بالای كنونی از توده مردم كارگر مطالبه كند. كل این نظام بیمار می‌توانست مدت‌ها پیش از این از میان رود. تنها مالیات برحقوق فریدمنی این امكان را برای دولت فراهم آورده كه هر یك از كارفرمایان را در مقام یك تحصیلدار بی‌مزد مالیاتی به كار گیرد و مالیات را به آرامی و بدون هیچ سر و صدایی از تمام چك‌های حقوقی دریافت كند. دولت غول‌آسا و لویاتانی كنونی در آمریكا، وجود خود را از بسیاری جهات وامدار میلتون فریدمن است.
برابری‌طلبی فریدمن، علاوه بر اینكه در خود مالیات بر درآمد آشكار می‌گردد، در كتابچه فریدمن-استیگلر كه به كنترل اجاره حمله می‌كند نیز عیان است. «برای افرادی مانند ما كه حتی برابری بیش از آنچه اكنون وجود دارد، خواستاریم، ... یقینا بهتر است كه به منبع نابرابری‌های موجود در درآمد و ثروت حمله بریم.» تا اینكه خرید كالا‌هایی خاص مانند مسكن را محدود سازیم.
اما مصیبت‌بار‌ترین تاثیر میلتون فریدمن، میراثی بوده است از برابری‌طلبی شیكاگویی پیشین او كه طرحی است برای تضمین یك درآمد مشخص سالانه برای همه افراد از طریق نظام مالیات بر درآمد - ایده‌ای كه چپ‌گرایانی از قبیل رابرت تئوبالد، آن را برگرفته و تقویت كرده‌اند و پرزیدنت نیكسون، بدون تردید خواهد توانست كه آن را در دوره جدید كنگره به تصویب برساند.**
میلتون فریدمن در این طرح فاجعه‌بار، دوباره تحت تاثیر علاقه شدید خود، نه به حذف دولت از زندگی ما، بلكه به كارآمد‌تر ساختن آن قرار گرفته است. او نگاهی به مشكلات چهل‌تكه نظام‌های رفاهی ایالتی و محلی می‌اندازد و نتیجه می‌گیرد كه اگر این برنامه به كلی با استفاده از مالیات بر درآمد فدرال اجرا می‌شد و یك كف درآمدی خاص برای همه تضمین می‌گردید، كارآیی تمام این نظام‌ها افزایش می‌یافت. شاید این امر باعث افزایش كارآیی می‌شد؛ اما سیه‌روزی‌های بسیار بیشتری را نیز به بار می‌آورد؛ زیرا تنها چیزی كه باعث می‌شود نظام رفاهی كنونی ما حتی قابل‌تحمل گردد، دقیقا نا‌كارآیی آن است - یعنی دقیقا این نكته كه افراد باید برای برخورداری از بیمه بیكاری، مسیری آشفته‌، نامطلوب و بی‌نظم از بوروكراسی رفاهی را پشت سر بگذارند. طرح فریدمن، بهره‌مندی از این بیمه را خودكار می‌ساخت و از این رو حقی خودكار و اتوماتیك را در قبال تولید برای همه قائل می‌شد.

«تابع عرضه» رفاه
باید پذیرفت كه بر خلاف باور بیشتر افراد، مستمری‌بگیر بودن، كار ساده طبیعت وامری مسلم مانند فوران یك كوه آتشفشانی نیست. گذران زندگی با مستمری مانند تمام دیگر فعالیت‌های اقتصادی آدمی، یك «تابع عرضه» دارد. به تعبیر دیگر در صورتی كه پرداخت‌های رفاهی كافی داشته باشید، می‌توانید به هر تعداد كه می‌خواهید، مشتری رفاهی به وجود آورید. پرداخت به مشتریان را به قدر كافی كم كنید تا تعداد آنها به خواست شما كاهش پیدا كند. كوتاه سخن اینكه اگر دولت اعلام كند كه تمام افرادی كه در اداره رفاه ثبت‌نام می‌كنند، تا زمانی كه بخواهند، سالانه به طور اتوماتیك حقوقی 40 هزار دلاری به دست خواهند آورد، به زودی می‌بینیم كه تقریبا همه به دریافت‌كنندگان وجوه رفاهی بدل خواهند شد - و افزون بر آن، برای چانه‌زنی جهت دریافت 60 هزار دلار در سال به سازمانی با نام «حقوق رفاهی» خواهند پیوست تا از این طریق، افزایش هزینه زندگی را جبران كنند.
به طور مشخص‌تر تابع عرضه مراجعین برای دریافت مستمری رفاهی، ارتباطی معكوس با تفاوت میان نرخ دستمزد رایج در منطقه و سطح پرداخت‌های رفاهی دارد. این تفاوت، «هزینه‌فرصت» دریافت مستمری است – و برابر است با مقداری كه فرد با وقت‌گذرانی به جای كار از دست می‌دهد. به عنوان مثال، اگر دستمزد رایج در یك منطقه افزایش یابد و پرداخت‌های رفاهی ثابت بماند، این تفاوت یا «هزینه‌فرصت» وقت‌گذرانی زیاد‌تر شده و افراد به ترك برنامه رفاهی و اشتغال به كار تمایل پیدا می‌كنند. اگر برعكس این اتفاق رخ دهد، افراد بیشتری به دریافت مستمری رفاهی روی خواهند آورد. در صورتی كه مستمری‌بگیر بودن، یك واقعیت مسلم طبیعی بود، هیچ ارتباطی میان این هزینه‌فرصت و تعداد افرادی كه از وجوه رفاهی بهره‌مند می‌شدند، وجود نداشت.
ثانیا عرضه مشتریان رفاهی از ارتباطی معكوس با یك عامل فوق‌العاده مهم دیگر؛ یعنی ضد‌انگیزه‌های فرهنگی یا ارزشی برای دریافت مستمری برخوردار است. اگر این ضد‌انگیزه قوی باشد و مثلا فرد یا گروهی باور راسخ داشته باشند كه دریافت مستمری، كاری شرارت‌آمیز است، یقینا دست به چنین كاری نخواهند زد. از سوی دیگر، چنانچه به خفت ناشی از دریافت مستمری وقعی ننهند یا حتی بدتر از آن، پرداخت‌های رفاهی را حق خود قلمداد كنند - حقی برای مطالبه قهری و چپاولگرایانه بخشی از تولید - تعداد افراد مستمری‌بگیر همانند سال‌های اخیر به شكل نجومی افزایش خواهد یافت.
می‌توان به چند نمونه اخیر از «اثر خفت» اشاره كرد. نشان داده شده كه در سطوح درآمدی یكسان، افراد بیشتری در مناطق شهری در قیاس با مناطق روستایی به دریافت مستمری تمایل دارند كه قاعدتا تابعی است از رویت‌پذیری بیشتر مشتریان رفاهی؛ بنابراین بی‌آبرویی و خفت بیشتر آنها در مناطقی كه پراكندگی جمعیتی كمتری دارند. مهم‌تر از آن، آشكارا می‌بینیم كه برخی گروه‌های مذهبی، حتی اگر به نحو قابل‌ملاحظه‌ای فقیر‌تر از دیگر اعضای جامعه باشند، به خاطر باور‌های اخلاقی خود كه عمیقا به آنها معتقدند، مستمری دریافت نمی‌كنند. از این رو است كه تقریبا هیچ‌گاه نمی‌توان چینی-آمریكایی‌ها را اگر چه عمدتا فقیر هستند، در برنامه‌های رفاهی دید. مقاله‌ای كه به تازگی درباره آلبانی-آمریكایی‌های شهر نیویورك نوشته شده، به همین نكته اشاره دارد. این افراد، زاغه‌نشین‌هایی همیشه فقیر هستند و با این حال، هیچ فرد آلبانیایی - آمریكایی مستمری‌بگیری وجود ندارد. چرا؟ به بیان یكی از رهبرانشان، به این خاطر كه «مردم آلبانی گدایی نمی‌كنند و مستمری‌گرفتن از نظر آنها مثل گدایی در خیابان است.»
نمونه‌ای دیگر، كلیسای مورمون است كه تعداد بسیار اندكی از اعضای آن از برنامه‌های مستمری عمومی استفاده می‌كنند، زیرا مورمون‌ها نه تنها فضیلت‌های صرفه‌جویی، خود‌یاری و استقلال را در ذهن اعضایشان القا می‌كنند، بلكه از طریق برنامه‌های خیریه كلیسا كه بر اصل كمك به دیگران برای كمك به خودشان؛ بنابراین خارج ساختن هر چه سریع‌تر آنها از این برنامه‌ها مبتنی هستند،به مراقبت از نیازمندان می‌پردازند؛ بنابراین كلیسای مورمون به اعضای خود توصیه می‌كند كه «جست‌وجوی كمك مستقیم عمومی و پذیرفتن آن، غالبا بلای تنبلی را به همراه می‌آورد و به دیگر شیاطین همراه با آن، پر و بال می‌دهد. این كار استقلال، سخت‌كوشی، صرفه‌جویی و عزت نفس را در فرد به محاق می‌برد.» از این رو برنامه خصوصی و بسیار موفق رفاهی كلیسا بر این اصول مبتنی است كه «كلیسا اعضایش را به ایجاد و حفظ استقلال اقتصادی خود ترغیب كرده، قناعت را تشویق نموده و از ایجاد صنایع اشتغالزا حمایت كرده است. كلیسا همواره برای كمك به اعضای مومن فقیر آماده بوده است» و «هدف اصلی ما این بود كه تا حد امكان، نظامی را به وجود آوریم كه در آن، بلای تنبلی از میان برود، آفات دریافت كمك منسوخ گردد و استقلال، سخت‌كوشی، امساك و عزت‌نفس، بار دیگر در میان مردم ما نهادینه شود. هدف كلیسا كمك به افراد است تا به خودشان كمك كنند. كار باید دوباره در جایگاه اصل حاكم بر زندگی اعضای كلیسای ما بنشیند. مددكاران اجتماعی كه به این اصل ایمان دارند، مجدانه به اعضای كلیسا یاد خواهند داد و از آنها خواهند خواست كه تا آن جا كه می‌توانند، روی پای خود بایستند. امروز هیچ قدیس حقیقی‌، در حالی كه اساسا قادر است بار تامین نیاز‌هایش را از دوش خود بردارد و به دیگران منتقل كند، به میل خود دست به چنین كاری نمی‌زند.»
بنابراین رویكرد لیبرتارین به مساله رفاه عبارت است از الغای تمام برنامه‌های رفاهی عمومی و اجباری و در عوض، روی آوردن به خیریه خصوصی كه بر اصل تشویق خود‌یاری مبتنی است و القای فضیلت‌های اتكا به خود و استقلال در كل جامعه نیز به آن كمك كند.

انگیزه‌ها در برنامه فریدمن
اما برنامه فریدمن دقیقا در جهتی مخالف حركت می‌كند؛ چرا كه پرداخت‌های رفاهی را به عنوان یك حق خودكار و یك ادعای اتوماتیك و قهری در برابر تولید‌كنندگان پایه‌ریزی می‌كند. این برنامه از این طریق، اثر خفت را به كلی از میان می‌برد و به واسطه اخذ مالیات‌های شدید و نا‌معقول و تعیین درآمدی تضمین‌شده برای عدم انجام كار كه مشوق وقت‌گذرانی است، به شكلی مصیبت‌بار از كار تولیدی ممانعت به عمل می‌آورد. افزون بر آن، برنامه فریدمن با برقراری یك كف درآمدی به عنوان یك «حق» جبری، افراد مستمری‌بگیر را به اعمال فشار برای افزایش هر چه بیشتر این كف درآمدی ترغیب كرده و بدین شیوه، دائما بر وخامت اوضاع می‌افزاید، اما فریدمن كه در جدا‌سازی آنگلو‌آمریكن میان عرصه‌های «خرد» و «كلان» گرفتار شده، توجه چندانی به این اثرات فاجعه‌بار بر انگیزه‌ها ندارد.
حتی افراد معلول نیز در این برنامه فریدمنی از تحرك بازداشته می‌شوند، زیرا كمك‌هزینه خودكار، انگیزه ناچیز كارگران معلول جهت سرمایه‌گذاری در توان‌بخشی حرفه‌ای خود را از میان می‌برد، چرا كه اكنون بازدهی پولی خالص این قبیل سرمایه‌گذاری‌ها به شدت كمتر شده است. به این ترتیب، درآمد تضمین‌شده باعث استمرار این ناتوانی‌ها می‌شود. بالاخره اینكه كمك‌هزینه فریدمنی، درآمد سرانه بالاتری را به خانوار‌های مستمری‌بگیر پرداخته و به این ترتیب، از افزایش مداوم تعداد فرزندان در میان فقرا - یعنی دقیقا همان كسانی كه كمترین توانایی را برای چنین رشد جمعیتی دارند - حمایت مالی می‌كند. یقینا پشتیبانی مالی حساب‌شده و آگاهانه از پرورش تعداد بیشتری از كودكان تهیدست، یعنی همان كاری كه برنامه فریدمن به عنوان یك حق خودكار انجام می‌دهد، احمقانه است - مگر آنكه جنون كنونی درباره «انفجار جمعیت» بر ما نیز اثر كرده باشد.

پول و چرخه كسب‌و‌كار
سومین ویژگی اصلی برنامه نیو‌دیل، گرایشی كینزی داشت: برنامه‌ریزی دولت برای عرصه «كلان» جهت رفع چرخه تجاری. فریدمن در رویكرد خود به كل حوزه پول و چرخه كسب‌و‌كار - حوزه‌ای كه متاسفانه بیشتر‌ین تلاش خود را بر آن متمركز كرده است - نه تنها به شیكاگویی‌ها شباهت دارد، بلكه همانند آنها به ایروینگ فیشر، اقتصاددان دانشگاه ییل كه «اقتصاد‌دان دولت» در دهه‌های 1900 تا 1920 بوده، می‌ماند. در واقع فریدمن به صراحت، فیشر را «بزرگ‌ترین اقتصاد‌دان قرن بیستم» نامیده است و زمانی كه نوشته‌های او را می‌خوانیم، این برداشت حاصل می‌شود كه كلا آثار فیشر را كه البته در تعابیر قلمبه و بی‌شمار ریاضی و آماری بزك شده‌اند، باز‌خوانی می‌كنیم. به عنوان مثال، اقتصاد‌دانان و مطبوعات، از «كشف» اخیر فریدمن مبنی بر آنكه با افزایش قیمت‌ها و بالا رفتن تورم، نرخ‌های بهره افزایش یافته و نرخ بهره «واقعی» ثابت می‌ماند، بسیار استقبال كرده‌اند و آن را تكریم نموده‌اند، غافل از آنكه فیشر در آغاز قرن بیستم به این نكته اشاره كرده بود.
اما مشكل اصلی در نگرش فیشری فریدمن، همان جدا‌سازی متعارف میان عرصه‌های خرد و كلان است كه دیدگاه‌های او راجع به مالیات‌ستانی را آشفته كرده است. فیشر در این باره نیز اعتقاد داشت كه از یك سو دنیایی از قیمت‌های متمایز وجود دارد كه توسط عرضه و تقاضا تعیین می‌شوند، اما از سوی دیگر یك «سطح قیمتی» كلی وجود دارد كه به واسطه عرضه پول و سرعت گردش آن تعیین می‌گردد و این دو مانعه‌الجمع هستند. تصور می‌شود كه عرصه كلان، سوژه‌ای مناسب برای برنامه‌ریزی و كنترل دولتی است كه لابد دوباره هیچ تاثیری بر ساحت خرد قیمت‌های انفرادی ندارد یا با آن تداخل پیدا نمی‌كند.

فیشر و پول
ایروینگ فیشر، هم‌نظر با این چشم‌انداز، مقاله مشهوری را در سال 1923 با عنوان «چرخه تجاری، رقص دلار» نوشت كه مدلی را برای نظریه «كاملا پولی» مكتب شیكاگو در باب چرخه تجاری پدید آورد و فریدمن اخیرا با نظری مساعد به آن استناد كرده است. در این دیدگاه ساده‌انگارانه، چرخه تجاری صرفا یك «رقص» یا به بیانی دیگر، مجموعه‌ای اساسا تصادفی و بدون ارتباط علّی از بالا و پایین رفتن «سطح قیمت‌ها» تلقی می‌شود. خلاصه اینكه چرخه تجاری، تغییرات تصادفی و غیر‌ضروری در سطح كلی قیمت‌ها است؛ بنابراین از آنجا كه بازار آزاد، به این «رقص» تصادفی پر و بال می‌دهد، راه رفع چرخه تجاری آن است كه دولت تدابیری را برای تثبیت سطح قیمت‌ها و حفظ آن در مقداری ثابت اتخاذ كند. این امر در دهه 1930 به هدف مكتب شیكاگو تبدیل شد و میلتون فریدمن نیز همچنان همان هدف را در سر دارد.
چرا تصور می‌شود كه یك سطح پایدار قیمتی، ایده‌ای اخلاقی است كه حتی باید با استفاده از قوه قهریه دولت بدان دست یافت؟ فریدمنی‌ها به سادگی این هدف را بدیهی در نظر می‌گیرند و می‌پندارند كه نیاز چندانی به بحث مستدل و منطقی درباره آن وجود ندارد، اما شالوده اولیه‌ای كه فیشر بنا نهاد، سوء‌برداشتی كامل درباره سرشت پول و نام واحد‌های مختلف پولی بود. در واقع، همان طور كه اغلب اقتصاددانان قرن نوزده به خوبی می‌دانستند، این نام‌ها (دلار، پوند، فرانك و ...) به خودی خود واقعیت نداشتند، بلكه صرفا نام‌هایی برای واحد‌های وزنی مختلفی از جنس طلا یا نقره بودند. این كالا‌ها بودند كه با ظهور در بازار آزاد به پول‌های اصیل و ناب تبدیل می‌شدند. نام‌ها و اسكناس و پول بانكی، صرفا مطالباتی برای پرداخت در قالب طلا و نقره بودند، اما ایروینگ فیشر از قبول سرشت واقعی پول یا كاركرد درست استاندارد طلا یا نام یك واحد پولی به عنوان یك واحد وزنی طلا سر باز زد. برعكس، نام‌ این جانشین‌های اسكناس كه توسط دولت‌های مختلف منتشر می‌شد را مستقل تصور می‌كرد و باور داشت كه این اسامی، پول هستند. كاركرد این «پول»، عبارت بود از «اندازه‌گیری» ارزش‌ها. از این رو فیشر می‌انگاشت كه حفظ قدرت خرید پول یا حفظ سطح قیمت‌ها در مقداری ثابت، ضروری است.
این هدف خیالبافانه و دون‌كیشوت‌وار برای دستیابی به سطح پایدار قیمتی، در مقابل دیدگاه اقتصادی حاكم در قرن نوزده - و مكتب اتریشی متعاقب آن - قرار دارد. آنها [اتریشی‌ها و اقتصاددانان قرن نوزده،م] نتایج كاپیتالیسم لسه‌فر و بازار آزاد را در ایجاد سطحی از قیمت‌ها كه دائما در حال كاهش است، با آغوش باز پذیرا شدند، چرا كه بهره‌وری و عرضه كالا‌ها، بدون دخالت دولت همواره افزایش یافته و به كاهش قیمت‌ها منجر می‌شود. از این رو، قیمت‌ها در نیمه اول قرن نوزده - «انقلاب صنعتی» - دائما رو به كاهش داشت و به این ترتیب، نرخ‌های واقعی دستمزد را حتی بدون افزایش اندازه پولی آنها بالا می‌برد. می‌توان دید كه این كاهش پیوسته قیمت‌ها - مثلا كاهش قیمت تلویزیون از 2000 دلار در آغاز عرضه آن به بازار به نزدیك به 100 دلار برای دستگاه‌های بسیار بهتر كنونی – از طریق بالا بردن استاندارد‌های زندگی برای تمام مصرف‌كنندگان منفعت‌آور بوده است و این اتفاق در دوره‌ای از تورمی كه چهار‌نعل به پیش می‌رانده، رخ داده است.
این ایروینگ فیشر، نظریات و نفوذ او بود كه تا حد زیادی در اتخاذ سیاست‌های مصیبت‌بار تورمی از سوی فدرال‌رزرو در دهه 1920؛ بنابراین در همه‌سوزی متعاقب آن در 1929 نقش داشت. یكی از اهداف اصلی بنیامین استرانگ، رییس فدرال‌رزرو نیویورك و دیكتاتور واقعی این بانك در دهه 1920، تحت تاثیر نظریه فیشر این بود كه سطح قیمت‌ها را ثابت نگه دارد و از آن جا كه قیمت‌های عمده‌فروشی در طول ...
 

Similar threads

بالا