onia$
دستیار مدیر تالار مدیریت
هنر و اقتصاد
مكتب سوداگري و معضل فرهنگ
[h=1]هنر بهمثابه تجمل، اتلاف منابع و اسراف[/h]
علي سياح*
مفاهيم «فرهنگ» و «هنر» در معناي مدرن كلمه، تنها در پايان قرن هجدهم مورد استفاده قرار گرفتند.
واژه «هنر» كه پيش از آن به مهارتي خاص اشاره داشت، به مجموعه مشخصي از مهارتها و هنرهاي خلاقه مبدل شد. در عين حال، اين واژه به معناي نوع خاصي از حقيقت، يعني حقيقت خلاق اشاره داشت. هنرها، اعم از ادبيات، موسيقي، نقاشي، پيكرهسازي و تئاتر، در بنيادشان واجد چيزي بودند كه آنها را از ساير مهارتهاي انساني متمايز ميساخت. واژه «فرهنگ» نيز ديگر به معناي گرايش به رشد طبيعي به كار نميرفت، بلكه اكنون معناهاي زيادي به خود گرفته بود. «فرهنگ» هم به معناي عادت يا حالت عمومي ذهن بود و هم به معناي حالت كلي پيشرفت فكري جامعه بهمثابه يك كل؛ هم به عنوان مجموعهاي از هنرها به كار ميرفت و هم بهمعناي شيوهاي كلي براي زندگي مادي، فكري و معنوي. اين تغيير در معنا، در نوشتههاي متفكران و فيلسوفان، ازجمله متفكران اقتصادي، بازتاب يافت.
قرن هجدهم براي رشته اقتصاد نيز برههاي حساس به شمار ميرود. در نيمه دوم اين قرن و در سال 1776 با انتشار كتاب «ثروت ملل» اثر آدام اسميت، علم اقتصاد رسما پايهگذاري شد؛ هرچند كه نوشتههاي متفكران اقتصادي پيش از اسميت، به طور مستقيم و غيرمستقيم راه را براي ابداعات او هموار كرد. انديشمندان اقتصادي پيش از نيمه قرن هجدهم، از مساله كميابي و نياز به تخصيص دقيق منابع محدود بهخوبي آگاه بودند. در اقتصاد حداقل معيشت، بهاي اتلاف و اسراف ميتوانست گرسنگي و مرگ باشد، يا دست كم اينكه اتلاف منابع مساوي بود با قرباني كردن هدف مهم ديگری. ملاك و معيار تخصيص منابع، گاهي اوقات دستيابي به يك زندگي خوب بود، زماني قدرت ملي و گاهي هم اداره بدون مشكل اقتصاد بازاري در مسير رشد پرشتاب. به طور قطع متفكران اقتصادي از اين نكته آگاه بودند كه مصرف عاقلانه منابع ميتوانست مايحتاج طبقه كارگر را تامين، بقاي دولت را تضمين و توليد كالاهاي سرمايهگذاري كه قابليت رشد و گسترش در آينده را داشتند، امكانپذير كند. در اين تصوير، هنر و فرهنگ، جز در مواردي نادر كه همچون وسايلي در جهت برخي اهداف ارزشمند تلقي ميشدند، جايي نداشتند. در اين چارچوب فكري، فرهنگ و هنر در بهترين حالت معما و در بدترين حالت مانع پيشرفت اقتصادي محسوب ميشدند. عمده اين منتقدان، فرهنگ و هنر را با اسرافكاري نظام پادشاهي و اشراف مقايسه ميكردند و از اين رو معتقد بودند كه اين موضوعات در تضادي فزاينده با مدرنيته قرار دارند و در نتيجه، توليدات اين حوزه از هر جهت زيانبخش به شمار ميآمدند. در ادبيات مكتب سوداگري همين تفسير لاقيد، لجامگسيخته و نسبتا مغشوش از هنر، ظاهرا منسجمترين بحث بود.
در اين ادبيات هرازگاهي نسبت به هنر و فرهنگ حسن ظن نشان داده ميشد. مثلا مواقعي كه ميشد نشان داد توليد داخلي اثر هنري به موازنه تجاري مطلوبتر كمك ميكند يا زماني كه به اين نكته اشاره ميشد كه هزينههاي داخلي فرهنگ ميتواند تداوم اشتغال را در زمان بحران اقتصادي تضمين كند، اما در باقي موارد فعاليت هنري سوءظن را برميانگيخت. به عنوان مثال، در دهه 1730به بهانه كاهش فساد شهري كه گفته ميشد موجب انحراف و فساد كشور است، حركتي براي محدود كردن شمار تماشاخانهها آغاز شد. به عقيده اراسموس جزوهنويس شهر به سرعت به «كوره بطالت، پرورشگاه جنايت، دامي براي جوانان، آفتي براي سالمندان و سرچشمه لايتناهي وسوسههايي تازه» تبديل ميشد. در نظر او هنرها جزئي از مشغوليت ظاهرسازانه ما به حساب ميآمدند: «ما همچون زنبوران عسل باغ، وزوزكنان و عاطلچرخان از گلي به گلي، ابلهانه ميكوشيديم جريان لذتمان را با سلسله ممتد و دايره تنوعات بيدار نگه داريم.» او تجارت را تنها فعاليت ارزشمند بيرون از خانه تلقي ميكرد و شادخواريهاي انگشتنماي طبقات فراتر را بدترين شكل فساد ميدانست. «فضيلت تنها در خور نام تجارت است و تنها آناني كه تجارت پيشه كردهاند ميتوانند به حقيقت مدعي باشند كه به كاري مشغولند؛ چرا كه جز آنان، جمله جهان عاطل و بيكارهاند.» هنر نيز در تقسيمبندي فعاليتهاي آدمي به فعاليتهايي جدي و ارزشمند و فعاليتهايي بيهوده و پست قرار ميگرفت و بدون شك به دسته دوم تعلق داشت.
پيش از ظهور علم اقتصاد در اواخر قرن هجدهم، انديشمندان اقتصادي، ميل و اغراض نفساني را عامل محرك فعاليتهاي آدمي در سراسر زندگي ازجمله در بازار ميدانستند. اجتنابناپذيري اين اميال و اغراض، محدود كردن، كنترل يا توازن آنها را مشكل ميساخت. به هر حال اين اغراض نفساني- و مفسدههايي كه گهگاه برميانگيختند- باعث ميشد كه چرخ روزگار يا دستكم چرخ بازار بچرخد و مداخله در كار آنان خطرناك بود. نسخه برنارد ماندويل براي رشد اقتصادي كاملا بر برانگيختن اميال و احساساتي مانند حسادت، غرور و آزمندي مبتني است. به عقيده ماندويل حسادت و رقابت، نيروهايي هستند كه بازارها و به طور مشخص بازارهاي هنري را به حركت درميآورند: «انسان ماديانديش، لذتجو و جاهطلب، با اينكه فاقد قابليت و شايستگي است [اما] حريص برتري بر همگان است، آرزومند بالاتري بر بالادستهایش: قصرهاي فراخ را ميخواهد و باغهاي دلپذير؛ اول مايه نشاط او، ماديان شكوهمندتر از ماديان ديگر، كالسكه مجلل، ملازمان بيشمار و لوازم گرانبهاي خانه است... بر سفره، از او با خوراكهاي آن چناني پذيرايي ميكنند، غذاهايي كه مواد لازم هر يك نه آسان خريداريشده، كه سختگيرانه دستچين شدهاند و نشانههاي فراوان آشپزي سنجيده و رنگارنگ و در عين حال، گوش او بهنوبت پذيراي نغمهاي خوشنوا و تملقي خوشادا است.» نقش هنر در اقتصاد يا توسعه اهميت اجتماعي آن، دستكم در نظر كنايهگوي ماندويل، از شيوههاي اسرافكارانه و پرخرج حملونقل قابل تشخيص نيست. آشپزي و تملق طريقههاي واكنش به نياز به رقابت هستند. البته به عقيده ماندويل جاي خوشحالي است كه ارضاي تمايلات از طريق هنر، برخلاف گزينههاي ديگر، سلامتي انسان را به خطر نمياندازد. از بين شراب، زن و موسيقي، ماندويل حتما آخري را به فرد تنآسا توصيه ميكند. جايگاه پست هنر در نظر انديشمندان مسائل اقتصادي در اين دوره به اين دليل است كه آنها به جاي اينكه هنرهاي زيبا را با فضيلتهاي موجود در بازار يكي كنند، آنها را با مفسدههاي تجملاتي يكي ميانگارند و بنابراين هنر را اتلاف منابع كمياب تلقي ميكنند. در سال 1606، جان بُدن الگوي مناسبي را براي ترتيب استقرار شهروندان در ضيافتهاي هر شهر پيشنهاد ميدهد تا در نتيجه آن، پايگاه اجتماعي افراد مشخص شود: او پيشنهاد ميكند كه پادشاه در صف جلو قرار گيرد و پشت او روحانيان، نمايندگان، مقامات ارشد نظامي و همين طور تا آخر. عقب مجلس هم آميختهاي از هر قسم خدمه و كاركنان و در ميان آنها هنرمندان.
*ali.saiyah@yahoo.com
منبع:
GOODWIN, CRAUFURD, Art and Culture In The History of Economic Thought in Handbook of the Economics of Art and Culture, Volume 1 Edited by Victor A. Ginsburgh and David Throsby. 2006.
مكتب سوداگري و معضل فرهنگ
[h=1]هنر بهمثابه تجمل، اتلاف منابع و اسراف[/h]
علي سياح*
مفاهيم «فرهنگ» و «هنر» در معناي مدرن كلمه، تنها در پايان قرن هجدهم مورد استفاده قرار گرفتند.
واژه «هنر» كه پيش از آن به مهارتي خاص اشاره داشت، به مجموعه مشخصي از مهارتها و هنرهاي خلاقه مبدل شد. در عين حال، اين واژه به معناي نوع خاصي از حقيقت، يعني حقيقت خلاق اشاره داشت. هنرها، اعم از ادبيات، موسيقي، نقاشي، پيكرهسازي و تئاتر، در بنيادشان واجد چيزي بودند كه آنها را از ساير مهارتهاي انساني متمايز ميساخت. واژه «فرهنگ» نيز ديگر به معناي گرايش به رشد طبيعي به كار نميرفت، بلكه اكنون معناهاي زيادي به خود گرفته بود. «فرهنگ» هم به معناي عادت يا حالت عمومي ذهن بود و هم به معناي حالت كلي پيشرفت فكري جامعه بهمثابه يك كل؛ هم به عنوان مجموعهاي از هنرها به كار ميرفت و هم بهمعناي شيوهاي كلي براي زندگي مادي، فكري و معنوي. اين تغيير در معنا، در نوشتههاي متفكران و فيلسوفان، ازجمله متفكران اقتصادي، بازتاب يافت.
قرن هجدهم براي رشته اقتصاد نيز برههاي حساس به شمار ميرود. در نيمه دوم اين قرن و در سال 1776 با انتشار كتاب «ثروت ملل» اثر آدام اسميت، علم اقتصاد رسما پايهگذاري شد؛ هرچند كه نوشتههاي متفكران اقتصادي پيش از اسميت، به طور مستقيم و غيرمستقيم راه را براي ابداعات او هموار كرد. انديشمندان اقتصادي پيش از نيمه قرن هجدهم، از مساله كميابي و نياز به تخصيص دقيق منابع محدود بهخوبي آگاه بودند. در اقتصاد حداقل معيشت، بهاي اتلاف و اسراف ميتوانست گرسنگي و مرگ باشد، يا دست كم اينكه اتلاف منابع مساوي بود با قرباني كردن هدف مهم ديگری. ملاك و معيار تخصيص منابع، گاهي اوقات دستيابي به يك زندگي خوب بود، زماني قدرت ملي و گاهي هم اداره بدون مشكل اقتصاد بازاري در مسير رشد پرشتاب. به طور قطع متفكران اقتصادي از اين نكته آگاه بودند كه مصرف عاقلانه منابع ميتوانست مايحتاج طبقه كارگر را تامين، بقاي دولت را تضمين و توليد كالاهاي سرمايهگذاري كه قابليت رشد و گسترش در آينده را داشتند، امكانپذير كند. در اين تصوير، هنر و فرهنگ، جز در مواردي نادر كه همچون وسايلي در جهت برخي اهداف ارزشمند تلقي ميشدند، جايي نداشتند. در اين چارچوب فكري، فرهنگ و هنر در بهترين حالت معما و در بدترين حالت مانع پيشرفت اقتصادي محسوب ميشدند. عمده اين منتقدان، فرهنگ و هنر را با اسرافكاري نظام پادشاهي و اشراف مقايسه ميكردند و از اين رو معتقد بودند كه اين موضوعات در تضادي فزاينده با مدرنيته قرار دارند و در نتيجه، توليدات اين حوزه از هر جهت زيانبخش به شمار ميآمدند. در ادبيات مكتب سوداگري همين تفسير لاقيد، لجامگسيخته و نسبتا مغشوش از هنر، ظاهرا منسجمترين بحث بود.
در اين ادبيات هرازگاهي نسبت به هنر و فرهنگ حسن ظن نشان داده ميشد. مثلا مواقعي كه ميشد نشان داد توليد داخلي اثر هنري به موازنه تجاري مطلوبتر كمك ميكند يا زماني كه به اين نكته اشاره ميشد كه هزينههاي داخلي فرهنگ ميتواند تداوم اشتغال را در زمان بحران اقتصادي تضمين كند، اما در باقي موارد فعاليت هنري سوءظن را برميانگيخت. به عنوان مثال، در دهه 1730به بهانه كاهش فساد شهري كه گفته ميشد موجب انحراف و فساد كشور است، حركتي براي محدود كردن شمار تماشاخانهها آغاز شد. به عقيده اراسموس جزوهنويس شهر به سرعت به «كوره بطالت، پرورشگاه جنايت، دامي براي جوانان، آفتي براي سالمندان و سرچشمه لايتناهي وسوسههايي تازه» تبديل ميشد. در نظر او هنرها جزئي از مشغوليت ظاهرسازانه ما به حساب ميآمدند: «ما همچون زنبوران عسل باغ، وزوزكنان و عاطلچرخان از گلي به گلي، ابلهانه ميكوشيديم جريان لذتمان را با سلسله ممتد و دايره تنوعات بيدار نگه داريم.» او تجارت را تنها فعاليت ارزشمند بيرون از خانه تلقي ميكرد و شادخواريهاي انگشتنماي طبقات فراتر را بدترين شكل فساد ميدانست. «فضيلت تنها در خور نام تجارت است و تنها آناني كه تجارت پيشه كردهاند ميتوانند به حقيقت مدعي باشند كه به كاري مشغولند؛ چرا كه جز آنان، جمله جهان عاطل و بيكارهاند.» هنر نيز در تقسيمبندي فعاليتهاي آدمي به فعاليتهايي جدي و ارزشمند و فعاليتهايي بيهوده و پست قرار ميگرفت و بدون شك به دسته دوم تعلق داشت.
پيش از ظهور علم اقتصاد در اواخر قرن هجدهم، انديشمندان اقتصادي، ميل و اغراض نفساني را عامل محرك فعاليتهاي آدمي در سراسر زندگي ازجمله در بازار ميدانستند. اجتنابناپذيري اين اميال و اغراض، محدود كردن، كنترل يا توازن آنها را مشكل ميساخت. به هر حال اين اغراض نفساني- و مفسدههايي كه گهگاه برميانگيختند- باعث ميشد كه چرخ روزگار يا دستكم چرخ بازار بچرخد و مداخله در كار آنان خطرناك بود. نسخه برنارد ماندويل براي رشد اقتصادي كاملا بر برانگيختن اميال و احساساتي مانند حسادت، غرور و آزمندي مبتني است. به عقيده ماندويل حسادت و رقابت، نيروهايي هستند كه بازارها و به طور مشخص بازارهاي هنري را به حركت درميآورند: «انسان ماديانديش، لذتجو و جاهطلب، با اينكه فاقد قابليت و شايستگي است [اما] حريص برتري بر همگان است، آرزومند بالاتري بر بالادستهایش: قصرهاي فراخ را ميخواهد و باغهاي دلپذير؛ اول مايه نشاط او، ماديان شكوهمندتر از ماديان ديگر، كالسكه مجلل، ملازمان بيشمار و لوازم گرانبهاي خانه است... بر سفره، از او با خوراكهاي آن چناني پذيرايي ميكنند، غذاهايي كه مواد لازم هر يك نه آسان خريداريشده، كه سختگيرانه دستچين شدهاند و نشانههاي فراوان آشپزي سنجيده و رنگارنگ و در عين حال، گوش او بهنوبت پذيراي نغمهاي خوشنوا و تملقي خوشادا است.» نقش هنر در اقتصاد يا توسعه اهميت اجتماعي آن، دستكم در نظر كنايهگوي ماندويل، از شيوههاي اسرافكارانه و پرخرج حملونقل قابل تشخيص نيست. آشپزي و تملق طريقههاي واكنش به نياز به رقابت هستند. البته به عقيده ماندويل جاي خوشحالي است كه ارضاي تمايلات از طريق هنر، برخلاف گزينههاي ديگر، سلامتي انسان را به خطر نمياندازد. از بين شراب، زن و موسيقي، ماندويل حتما آخري را به فرد تنآسا توصيه ميكند. جايگاه پست هنر در نظر انديشمندان مسائل اقتصادي در اين دوره به اين دليل است كه آنها به جاي اينكه هنرهاي زيبا را با فضيلتهاي موجود در بازار يكي كنند، آنها را با مفسدههاي تجملاتي يكي ميانگارند و بنابراين هنر را اتلاف منابع كمياب تلقي ميكنند. در سال 1606، جان بُدن الگوي مناسبي را براي ترتيب استقرار شهروندان در ضيافتهاي هر شهر پيشنهاد ميدهد تا در نتيجه آن، پايگاه اجتماعي افراد مشخص شود: او پيشنهاد ميكند كه پادشاه در صف جلو قرار گيرد و پشت او روحانيان، نمايندگان، مقامات ارشد نظامي و همين طور تا آخر. عقب مجلس هم آميختهاي از هر قسم خدمه و كاركنان و در ميان آنها هنرمندان.
*ali.saiyah@yahoo.com
منبع:
GOODWIN, CRAUFURD, Art and Culture In The History of Economic Thought in Handbook of the Economics of Art and Culture, Volume 1 Edited by Victor A. Ginsburgh and David Throsby. 2006.