عید

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:با تشکّز از همراهیِ همۀ خوبانم ....موضوعِ "عید"


عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

**مولانا**


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
**سعدی**

**سعدی**

مردم هلال عید بدیدند و پیش ما
عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مولانا

مولانا

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ساقیا آمدن عید مبارک بادت


ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرود از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد

حافظ
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مولانا

مولانا

گر عید وصل تست منم خود غلام عید
بهر تست خدمت و سجده و سلام عید
تا نام تو شنیدم شد سرد بر دلم
از غایت حلاوت نام تو نام عید
ای شاد آن زمان که درآید وصال تو
تا ما ز گنج وصل تو بدهیم وام عید
تا آفتاب چهره زیبات دررسید
صبحی شود ز صبح جمال تو شام عید
در یمن و در سعادت و در بخت و در صفا
ای پرتو خیال تو بوده امام عید
ای سجده‌ها به پیش درت واجبات عید
وی دیده خویشتن ز تو قایم خرام عید
جام شراب وصل تو پر کن ز فضل خود
تا کام جان روا شود از جام و کام عید
اندر رکاب تو چو روان‌ها روا شوند
در وی کجا رسد به دو صد سال گام عید
آمد ز گرد راه تو این عید و مژده داد
جانم دوید پیش و گرفته لگام عید
دانست کز خدیو اجل شمس دین بود
این فرو این جلالت و این لطف عام عید
لیکن کجاست فر و جمال تو بی‌نظیر
خود کی شوند دلشدگان تو رام عید
تبریز با شراب چنان صدر نامدار
بر تو حرام باشد بی‌شبهه تو جام عید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست

روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا رب این عید همایون چه مبارک عید است

که بدین واسطه دل دست بتان بوسیده‌ست

گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد

پس چرا از گرهٔ زلف زره پوشیده‌ست


شاخی از سرو خرامندهٔ او شمشادست

عکسی از عارض رخشندهٔ او خورشیدست


نگه سیر بر آن روی نکو نتوان کرد

بس که از خوی بدش چشم دلم ترسیده‌ست


فروغي بسطامي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهریار

شهریار

روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی

منظر افروز شب عید وصالی کردیم

بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش

یاد پروانه زرین پر و بالی کردیم
 

siyavash51

عضو جدید
شنیدم که وقتی سحرگاه عید

ز گرماوه آمد برون بایزید

یکی طشت خاکسترش بی حبر

فرو ریختند از سرایی به سر

همی گفت شولیده دستار و موی

کف دست شکرانه مالان به روی

که ای نفس من در خور آتشم !

به خاکستری روی درهم کشم ؟


بوستان سعدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به دور جام میم داد دل بده ساقی

چهاکه بر سرم از دور روزگار آمد

به پای ساز صبا شعر شهریار ای ترک

بخوان که عیدی عشاق بی قرار آمد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

قاعدهٔ قد تو فتنه به پا کردن است

مشغلهٔ زلف تو بستن و واکردن است

خرمی صحن باغ با تو خرامیدن است

فرخی صبح عید با تو صفا کردن است



هر که به ناچار کرد از سر کویت سفر

منزلش اول قدم رو به قفا کردن است


چون نکند چشم تو چارهٔ دلخستگان

زان که قرار طبیب خسته دوا کردن است


عشق تو آزاد کرد از همه قیدی مرا

زان که سلوک ملوک، بسته رها کردن است
 

siyavash51

عضو جدید
همی یادم آید ز عهد صغر

که عیدی برون آمدم با پدر

به بازیچه مشغول مردم شدم

در آشوب خلق از پدر گم شدم

برآوردم از بی قراری خروش

پدر ناگهانم بمالید گوش

که ای شوخ چشم آخرت چندبار

بگفتم که دستم ز دامن مدار

به تنها نداند شدن طفل خرد

که مشکل توان راه نادیده برد

تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر

برو دامن راه دانان بگیر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولانا

مولانا

ز روی تست عید آثار ما را

بیا ای عید و عیدی آر ما را

تو جان عید و از روی تو جانا

هزاران عید در اسرار ما را
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مبارک باد عید، آن دردمند بی‌کسی را

که نه کس را مبارکباد گوید نه کس او را

شيخ بهايي
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عطّار

عطّار

همیشه تا شب و روز است عید روزی باد

هزار عیدت و عیدیت باد هر روزه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای بلبل خوشنوا فغان کن
عید است نوای عاشقان کن

چون سبزه ز خاک سر برآورد
ترک دل و برگ بوستان کن

بالشت ز سنبل و سمن ساز
وز برگ بنفشه سایبان کن

چون لاله ز سر کله بینداز
سرخوش شو و دست در میان کن

بردار سفینهٔ غزل را
وز هر ورقی گلی نشان کن

صد گوهر معنی ار توانی
در گوش حریف نکته‌دان کن

وان دم که رسی به شعر عطار
در مجلس عاشقان روان کن

ما صوفی صفهٔ صفاییم
بی خود ز خودیم و از خداییم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد

هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد

دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد

جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد

مولوي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

عید آمد و مرغان ره گل‌زار گرفتند

وز شاخه گل داد دل زار گرفتند

از رنگ چمن پردهٔ بزاز دریدند

وز بوی سمن طاقت عطار گرفتند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید

مه مصور یار و مه منور عید

چو هر دو سر به هم آورده‌اند در اسرار

هزار وسوسه افکنده‌اند در سر عید

ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف

ولیک همچو صدف بی‌خبر ز گوهر عید

ز عید باقی این عید آمده‌ست رسول

چو دل به عید سپاری تو را برد بر عید

به روز عید بگویم دهل چه می‌گوید

اگر تو مردی برجه رسید لشکر عید

قراضه دو که دادی برای حق بنگر

جزای حسن عمل گیر گنج پرزر عید

وگر چو شیشه شکستی ز سنگ صوم و جهاد

می حلال سقا هم بکش ز ساغر عید

از این شکار سوی شاه بازپر چون باز

که درپرید به مژده ز شه کبوتر عید

تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن

که تا بری به تبرک هلال لاغر عید

وگر نکردی قربان عنایت یزدان

امید هست که ذبحش کند به خنجر عید




مولوي



نغمه جونم شرمنده تشكر ندارم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

گر در آید شب عید از درم آن صبح امید

شب من روز شود یک سر و روزم همه عید
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزه

منوچهري دامغاني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

مبارک طلعتی تا می‌رسد از دور می‌گویم

که صبح عید نوروز است می‌باید صفا کردن

ز دیوان قضا تا چند خواهد شد نصیب من

ز کوی دوست رفتن، چشم حسرت بر قفا کردن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
**وحشی بافقی**

**وحشی بافقی**

عید خرم تر از این یاد ندارد ایام

غالبا روی تو این خرمیش داده به وام

به جمال تو گرین عید مجسم بودی

چون مه خویش خمیدی و دویدی به سلام

میرمیران که کشیده‌ست نگارنده غیب

نقش ابروی تو و کرده مه عیدش نام
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مانده زمان بنده اندر یادت

دادست ملک ز آفرینش دادت

تو عید منی به عید بینم شادت

ای عید رهی عید مبارک بادت


سنايي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی...

سعدی...

اگر تو عید همایون به عهد بازآیی

بخیلم ار نکنم خویشتن به قربانت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای داده به باد این مه با برکت و با خیر

ما ناکت ازین آتش در دل شرری نیست

بسیار کسا کو بر عیدی چو تو می‌خواست

امروز جز از حسرت از آنش ثمری نیست

سنايي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی....

سعدی....

بلبلی زار زار می‌نالید

بر فراق بهار وقت خزان

گفتم انده مبر که بازآید

روز نوروز و لاله و ریحان

گفت ترسم بقا وفا نکند

ورنه هر سال گل دمد بستان

روز بسیار و عید خواهد بود

تیر ماه و بهار و تابستان

تا که در منزل حیات بود

سال دیگر که در غریبستان

خاک چندان از آدمی بخورد

که شود خاک و آدمی یکسان
 
بالا