نظرسنجی مسابقۀ ادبیِ (2)

وضعیت
موضوع بسته شده است.

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



سلام به دوستان گلم ممنون از همراهی شما عزیزان



متن های مورد نظر رو به صورت شماره برای شما عزیزان میذارم
نکته اول: لطف کنید و به خودتون رای ندید در صورت دیدن رای به خودتون رای شما محسوب نمیشه

نکته دوم: فقط شماره مورد نظر رو بذارید



لطفا فقط به 4 شماره از بین شماره های مختلف رای بدین

جایزه این دوره مسابقه
: نفرِ اوّل:100 امتیاز،نفرِ دوّم:75 امتیاز ،نفرِ سوّم:50 امتیاز

مهلت نظر سنجی تا 25 اریبهشت هست

با تشکر از همه ی شما عزیزان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شماره 1:

خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن

اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو ها کن !

خدایا سرده این پایین ببین دستامو می لرزه

دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه

تو اون بالا من این پایین ، دوتاییمون چرا تنها ؟

اگه لیلا دلش گیره ، بگو مجنون چرا تنها ؟!

بگو گاهی که دلتنگم ، ازاون بالا تو می بینی

بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی

خدایا ! من دلم قرصه ! کسی غیر از تو با من نیست !

خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست !

کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته !

فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا بازم پیشه تو برگردم

خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن



شماره 2:



در جواب ِ دخترم کهپرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟
زيرا سال‌هاي جنگ بود
و من نيازمند ِ عشق بودم
برايچشيدن طعمآرامش.
زيرا بالاي سي سال داشتم
و مي ترسيدم از پژمردن
پيش از شکفتنو غنچه دادن.
زيرا طلاق واژه اي ست
تنها براي مرد و زن
نه براي مادر وفرزند.
زيرا تو هرگز نمي‌تواني بگويي:
مادر ِ سابق ِ من
حتي وقتي جنازه‌امرا تشييع مي کني.
و هيچ چيز، هيچ چيز در اين دنيا نمي تواند
ميان ِ مادر وفرزند جدايي افکند
نفرت يا مرگ حتي.
و تو بيزاري از من
زيرا تو را به دنياآورد ه ام
تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن
و هرگز مرا نخواهي بخشيد
تازماني که خود فرزندي به دنيا آوري
ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان
روياها و آرزوهاي دور و درازت



شماره3
:

بهزیستی نوشته بود
:
شیر مادر ، مهر مادر ، جانشین ندارد.
شیر مادر نخورده ، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم.
اما ، هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه می گفت:
گوساله ، بتمرگ!!


شماره4
:



بی تو یک روزدراین فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
توکه رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه ان ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو زبی رنگی دریا گفتند
موج درموج این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

شماره 5
:


روایت عشق

راستش روایت عشق و دوست داشتن رو تا حالافقط تو کتابها خونده بودم چند باری هم به زور خواستم عاشق بشم اما نشدیک چیزی کم بود که نمی دونستم چیه تو که اومدی فهمیدم تو تمام لحظه های زندگیم تو رو کم داشتم تو که اومدی خیلی چیز ها رو فهمیدم به خودم گفتم هنوز اتفاقی نیفتاده هنوز چیزی تغییر نکرده باید خیلی زود جلوش رو گرفت اما چشم که باز کردم دیدم تو ناممکن ترین آرزوی زندگیم هستی و من هیچ راه فراری از تو ندارم تو همه جا بودی لا به لای خطوط کتابها پشت پنجره های غریبه و آشنا تو پیچ و خم کوچه ها انگار خسته نمی شدی و من هر قدر بیشتر دست و پا می زدم بیشتر فرو می رفتم گفتم شاید با ندیدنت از پس خودم بر بیام اما خوب گفتن نداره...نشد تصمیم گرفتم بی سر و صدا با این آتیشی که به جونم افتاده بسازم فکر می کردم اگه روزی به تو بگم چی به روزم آوردی یا می خندی یا دلت می سوزه می دونستم جواب تو به این احساس هر چی باشه تمام زندگیم رو خراب می کنه و من می مونم و ویرونه هایی که یادگار توست حالا برای من خاطره صدات از همه ی لحظه ها باقی مونده تو برای من پلی بودی بین رویا و بیداری و ترانه ای برای روح خستم اما من برای تو فقط یه عبور ساده بودم

شماره6:



تو می روی

برای رفتن تو راه می شوم

تو پلک می زنی

و من

برای چشم های غم گرفته ات نگاه می شوم!

تو خسته می شوی

و من

برای خستگی تو

چه عاشقانه تکیه گاه می شوم....!

دلت گرفته است؟

پابه پای گریه های تو

بغض و اشک و آه می شوم!

سکوت می کنی و من

به احترام خلوتت

به شب پناه می برم

سیاه در سیاه می شوم...!

همیشه

آخر تمام شکوه ها

به چشم های عاشقت که می رسم

سکوت می کنم

و باز

برای آسمان غم گرفته ی تو ماه می شوم!


شماره 7
:




عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

همان يك لحظة اول .. كه اول ظلم را مي‌ديدم از مخلوق بي‌وجدان ،
جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر ، ويرانه مي‌كردم

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه در همسايه صدها گرسنه ،
چند بزمي گرم عيش و نوش مي‌ديدم ،
نخستين نعرة مستانه را خاموش آن دم بر لب پيمانه مي‌كردم

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه مي‌ديدم يكي عريان و لرزان
ديگري پوشيده از صد جامة رنگين، زمين و آسمان را
واژگون مستانه مي‌كردم.

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، نه طاعت مي‌پذيرفتم
نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده
پاره پاره در كف زاهد نمايان سجدة صد نامه مي‌كردم.

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم، براي خاطر تنها يكي
مجنون صحراگرد بي‌سامان هزاران ليلي نازآفرين را كو به كو
آواره و ديوانه مي‌كردم.

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم، به عرش كبريايي با همه صبر خدايي
تا كه مي‌ديدم عزيز نابجايي ناز بر يك ناروا گرديده ، خواري مي‌فروشد
گردش اين چرخ را وارونه بي‌صبرانه مي‌كردم.

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه مي‌ديدم مشوش عارف و عامي
ز برق فتنة اين علم عالم‌سوز مردم‌كش ، به جز انديشة عشق و وفا ،
معدوم هر فكري در اين دنياي پرافسانه مي‌كردم.

عجب صبري خدا دارد !
چرا من جاي او باشم ؟!
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد
وگرنه من به جاي او چو بودم ، يك نفس كي عادلانه سازشي با جاهل و فرزانه مي‌كردم

عجب صبري خدا دارد !

عجب صبري خدا دارد

شماره 8:

دل داده ام بر باد،بر هر چه بادابادمجنون تر از لیلی،شیرین تر از فرهادای عشق از آتش اصل و نسب داریاز تیره ی دودی،از دودمان بادآب از تو طوفان شد،خاک از تو خاکستراز بوی تو آتش،در جان باد افتادهر قصر بی شیرین،چون بیستون ویرانهر کوه بی فرهاد کاهی به دست به بادهفتاد پشت ما از نسل غم بودندارث پدر مارا، اندوه مادر زاداز خاک ما در باد بوی تو می آید

تنها تو میمانی،ما میرویم از یاد



شماره 9:



دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه‌ی بی‌سروسامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟!
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟!


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم
بسته‌ی سلسله‌ی سلسله‌مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه‌زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی‌سروسامان دارد؟!



شماره 10:


آیینه پرسید که چرا دیر کرده است

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی , سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم , آه
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است

شماره 11:


همه می‌پرسند:
چیست در زمزمۀ مبهم آب؟
چیست در همهمۀ دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تو را می‌برد این‌گونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی‌حاصل موج؟
چیست در خندۀ جام؟
که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت به آن می‌نگری!؟

ـ نه به ابر،
نه به آب،
نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،
من به این جمله نمی‌اندیشم.

من مناجات درختان را، هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینۀ کوه،
صحبت چلچله‌ها را با صبح،
نبض پایندۀ هستی را در گندم‌زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونۀ گل،
همه را می‌شنوم
می‌بینم.
من به این جمله نمی‌اندیشم!

به تو می‌اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو می‌اندیشم.
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم.
تو بدان این را، تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!

جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل‌ها تو بخند.
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند!

تو بخواه
پاسخ چلچله‌ها را، تو بگو!
قصۀ ابر هوا را، تو بخوان!
تو بمان با من، تنها تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش،
من همین یک نفس از جرعۀ جانم باقی‌ست،
آخرین جرعۀ این جام تهی را تو بنوش!

فریدون مشیری
از مجموعۀ «بهار را باور کن


شماره 12:


دوستي قطره اشكي است كه در معبد
عشق

هركجايش بچكد مهر و وفا مي روي


شماره 13
:




لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر کلام من ، با حترام سلامت مي گويم و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.و برايم دلسوزي کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراري بود و يادآوري خاطرات با تو زیستن.

دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي کردم. زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش که اشکهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت کردم. ولي نيافتمت.

از کهکشان دلسپردگي من خسته شدي که تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟

آنقدر بي تاب ديدنت شده ام که دلتنگي ام را به قاصدک سپردم و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم. روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدک هم برنگشت.شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد، اشکالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدک هم از من قبول کني ، خودش دنيايي است.

کاش ياسهايي که برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز کنند.کاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشکهاي من بيندازد.

نازنين ، هر پرنده سفر کرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي که مي شکفد،نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام کن ولحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو سبز و ترانه باران کن. بگذار باز هم قاصدک ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز کند.

همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شکفته.زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم کن در هر شبي که بي ستاره شد


شماره 14
:


پیرک لال و طفل الکن

پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن می شنیدم که بدین نوع همی راند سخن
کای ززلفت ص ص صبحمش ش شام تاریک وی زچهرت ش ش شامم ص ص صبح روشن
ت ت تریاکم و بی ش ش شهد ل لبت. ص ص صبر و ت ت تایم رررفت از تتتن
طفل گفتا:مممن را تتوتقلید مکن گ گ گ گمشو زبرم ای ک ک کمتر زز خر
م م می خواهی مشتی به ک کلت بزنم که بیفتد م م مغزت م م یان ددهن
پیر گفتا:وووالله که م معلومست این که که زادم من بیچاره زمادر الکن
ه هفتاد و ه هشتاد و سه سالست فزون گ گ گنگ و ل ل لالم به خ خلاق زمن
طفل گفتا:خدارا ص ص صد بار ش شکر که برستم به جهان از م ملال و م محن
م م من هم گ گ گنگم م م مثل ت ت تو ت ت تو هم گ گ گنگی م م مثل م م من


شماره 15:


بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمـ
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتمـ
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمـ
شدم آن عاشق دیوانه که بودمــــــــــــ...


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیــــــد
باغ صد خاطره خندیــــــد
عطر صد خاطره پیچیـــــــد...


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمـ
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیمـ...


ساعتی بر لب آن جوی نشستیمـ
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتــ.
من همه محو تماشای نگاهتـــ
آسمان صاف و شب آرامــ
بخت خندان و زمان رامــ
خوشه ی ماه فرو ریخته در آبـــ
شاخه ها دست برآورده به مهتابــ
شب و صحرا و گل و سنگــ
همه دل داده به آواز شباهنگــ


یادم آید : تو بمن گفتیـــ :
ازین عشق حذر کنــ !
لحظه ای چند بر این آب نظر کنــ
آب ، آئینة عشق گذران استــ...
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران استــ
باش فردا ، که دلت با دگران استــ.....
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کنــ !


با تو گفتمـ :
حذر از عشقـــــ ؟
ندانمــ....
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانمــ....
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد...
چون کبوتر لب بام تو نشستمــ
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستمــ...
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتمـــ
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتمــ....
حذر از عشق ندانمــ
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانمـــ … !


اشکی از شاخه فرو ریختـــ...
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریختـــ...
اشک در چشم تو لرزید...
ماه بر عشق تو خندید...


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدمـــ
پای در دامن اندوه کشیدمـــ
نگسستم ، نرمیدمــ....


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر همــ...
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر همــ...
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر همــ...
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتمـ....


شماره 16 :




مــ ـن ..
خالــی از عاطفه و خشم
خالــی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بیــن بودن و نبودن

عشـــــ ـق ..
آخــرین همسفر من
مثل تو منـــو رها کرد
حالا دستــام مونده و تنهـــایی من
ای دریـغ از من .. که بی خود مثل تــــــــو.. گمـشدم , گمـشدم تو ظلمـت تن
ای دریـغ از تو .. که مثل عکس عشــــق .. هنوزم داد میزنـی توی آییـــنه من

آه ..
گریـمون هیـــچ .. خندمون هیـــچ
باخته و برنده مون هیـــچ
تنها آغوش تو مونده .. غیــر از اون هیـــچ
ای .. ای مثل من تک و تنهــا .. دستامو بگیر که عمــر رفت
همه چی تویــــی .. زمین و آسمون هیــــچ

بی تــــــو میمیــرم ..همه بود و نبود
بیا پر کن منو ای خورشید دلســـــــرد
بی تو میمیرم ..مثل قلب چراغ
نور تـــو بودی
کـــی منو از تو جـــــ ـدا کر

شماره 17:


چه فرقي مي كند
..
در سيرك يا در خانه؟!!
خنده ات كه تلخ باشد،
دلت كــه خون باشد،
تو هم دلقكي..!
شماره: 18


دلم بودنت را می خواهد
!!!.....



چقداین روزا دلم بودنت را می خواهد....

بی اختیار حست می کنم....
حس می کنم که در راهی برای رسیدن!!!....
آنی به جلوی چشمانم می آیی...
یاد همه چیز برایم تازه وتازه تر می شود....
حس می کنم واقعا در کنارم هستی!!...
چشمانم خسته شده اند!!...آنهانیزدلشان برای نگاه مهربانت تنگ شده است

مرهم نگاهم نگاه مهربانت بوده است....

گاهی قلبم دردی را حس می کند!!!....می ترسم!
می ترسم که تو در سختی باشی...
آخه هروقت دیدمت خسته بودی..
چهرات بهم میگفت سالهای سال است که خسته ای....
آرامش را خیلی وقت هاست که ندیده ای!.....
سالهای سال است دنبال سینه ای پر مهر بوده ای که سر بر رویش بگذاری
با شنیدن صدای قلب آن سینه بدانی که هر لحظه تپیدنش برای توست....
نگاهی که نگاهت رابفهمد

((نگاهی که هیچ وقت نتوانست نگاهت کند آنگونه که می خواست

فقط ناخدا گاه نگاهش به نگاهت افتاد))

حسی که حس بودنت را حس کند....
چقد دوست داشتم درهمان لحظات بگویم که برایم عزیزترینی....
عزیزترازجان..عزیزتراز وجودم که باوجودتو....
آرام گرفته است...وجود پرشروشوری که الان آرام،آرام است!!!....
چقد دلم بودنت رامی خواهد........

شماره 19
:

معین تازه شو!چراغ زندگی روشن کن

تن از سیاهی بشوی ،لباس تازه برتن کن
در دیاری که کسی مرهم دل پاکت نشد
بار سفر ببند وبی درنگ عزم رفتن کن



شماره 20:

شب خاموش است؛نزدیک بستر من شمعی با شعله ی غم انگیز خود آهسته نور پاشی می کند

مثل این است که شعرهای من چون جویبارهای عشق از سرچشمه دلم روان شده اند
همه جا در نظرم از وجود تو آکنده است
در تاریکی شب دیدگان تو را می بینم که با برق مهر میدرخشند
و با نگاهی خندان به من می نگرند
صدای دلپذیر ترا می شنوم که در گوش من زمزمه میکند
دلدار من ترا دوست دارم .دوست دارم ، مال تو هستم …..مال تو هستم



شماره 21 :

سلام
!
دور تر از آبادی هزار رنگ بی رنگ،

برتلی از انبوه چرا های بی ثمر،
نشسته ام و فکر می کنم.


از این دورتر ها,
آبادی تو چنان خنده دار به نظرم می آید
که می خواهم ریسمانی از خنده بسازم و
به سوی تو پرتاب کنم.

دستم را بگیر.
و با من بیا تا نشانت بدهم سپیده یعنی چه.
بهار یعنی چه.زیبایی کجاست.


سلام! (و هیچ کس جوابی نمیدهد)
سلام!(و تنها انعکاس صدای خود را در این سرزمین شور می شنوم)

دور تر از چشمان تو
بر بلندای انبوهی از چراهای نا ممکن ایستاده ام
و فکر می کنم،تو...کجایی؟
دیر زمانی ست که در سکوت این همه چراغ
اشعار فراموشی ام را به دست باد سپرده ام
تا از آنها گردابی سازد برای فرو بردن تو.
تا برایی از این همه روزمرگی.
از این همه تکرار.

دستم را بگیرو با من بیا...

به من بگو کدام راه ناممکن از کنار تو می گذرد؟
(ممکن ها را دوست ندارم.)

به من بگو کدام حرف ناجنس تو را به سخره می گیرد؟
(زیبا سرودن از من گذشته است)

به من بگو دخترک بینوای قصه ی تو از میان کدام مصیبت پاییزی جان سالم به در میبرد؟
(از میان باغ های بهاری گذشتن ...)

سلام!
(
این نامه ایست به تو که نمیدانم کجای خاطره پنهان شدی
از من قرنها دورتری
این نامه ایست به تو که نمی دانم کجای حسرت من پنهانی.
از آرزو هایم که نیستی دیگر ـ می دانم)

غمی نداریم.
روزگار را به تشویش ثانیه های همیشه عقب مانده ی مضطرب
به زور شمشیر آغشته به ملال بی ثمر می گذرانیم.
باکی نیست.
زمان دائما در نوسان بوده است.

حال ما خوب است
(
مایی نمانده تنها کودکی ست که سرمای زمستان را کبریت به دست به دنبال شمعی می دود
و پروا نه ای که ...سالهاست به تاراج رفته انگار!

می روی بی آنکه نگاهی کنی
بی قراری های موجودی یخ کرده در این برهوت را
که هی دستانش را "ها" می کند
و از نداشتنت
چشمهایش را برای رویایی شیرین می بندد...

دور تر از آبادی تو،
بر انبوهی از پاسخ های سر در گم می دوم.
و دیگر...
نمی خواهم داشته باشمت...!
خدا نگهدار . .






شماره 22:


امروز خنده هايم بلند بود
و قلبم پر از شادي

انگار نه انگار رختخوابم خيس از اشك بود
كاش مي شد هر لحظه با تو بود و با تو خنديد
كاش زندگي دو صفحه داشت
صفحه ي اول تو صفحه ي دوم من
وهيچ كس خلوت صفحه ها را به هم نمي ريخت
وكيبورد هم كار دل را مي كرد
كاش زندگي فقط همين بود فقط همين
كاش مي شد حرف ها رو شست تا صادق مي شدن
كاش مي شد اعتماد را تزريق كرد
تا هركس را دوست داري اعتمادش را جلب كني
كاش مي شد فاصله را از بين برد
تا يك شهر به يك قدم تبديل مي شد
اما سخت تر از اين ها گفتن دوباره دوستت دارم است
و باور اين كه كسي دوستت دارد
كاش مي شد همه چيز را باور كرد
حتي خيال هاي پوچ كودكانه را ...
اما كاش مي شد هيچ چيز خيال نبود
كاش مي شد همه چيز را به واقعيت نزديك كرد
كاش همه چيز حقيقت داشت
حتي يك عشق مجازي




شماره 23:


امروز هم گذشت و
نیامدی
ناشکر نیستم
فردا هم روز خداست !


شماره 24:

حرفهای ما هنوز ناتمام…
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آه…
هزاران حسرت و دریغ !!!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!



شماره 25 :



خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست


ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست


هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست


پیوند عمر بسته به موییست هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست



معنی آب زندگی و روضه ارم

جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست


مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند

ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست


راز درون پرده چه داند فلک خموش

ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست


سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست

معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست


زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست

تا در میانه خواسته کردگار چیست



شماره 26:


دوباره گم شدم


نه در خیابان

امروز میانه ی بهار است

و دیگر هیچ بارانی نخواهد امد

من در پیراهنم نیستم

دست‌هایم

پاهایم رفته‌اند

من در یک روز

در حوالی ظهر میان یک واژه ی خداحافظ و اخرین نگاه گم شده‌ م
....




 
آخرین ویرایش:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بادرود و سپاس فراوان از دوستاني كه در اين جستار شركت كردند
و عرض خسته نباشيد به خيال شيشه اي و نغمه ايراني و از زحمات اين دو عزيز تشكر فراوان دارم
انتخاب واقعا سخت بود چون همه اشعار و نوشته ها واقعا زيبا بود واين نتيجه اين است ما همه ايراني ها شعر را ميشناسيم وباآن زندگي ميكنيم
لاجرم انتخاب من اين است
1-9-10-17
فقط از نغمه عزيز تقاضا دارم رنگ و فونت همه ارسالهاي دوستان را يك شكل كند و اگر هم نياز به ويرايش دارد انجام دهد
باتشكر
 
آخرین ویرایش:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شعر من چرا پس نیست....
اصلآآ انتظار نداشتم..منکه همون روزهای اول داده بودم
چرا شعر ايشون نيست لطفا رسيدگي كنيد
اميدوارم در مرحله بعد اين اتفاق رخ ندهد شايد به دليل تجربه كم بوده
منتظر حضور مجدد شما هستيم
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا