آرزوهای گمشده...

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من بگو

که آیا باد

تمام رویاها را با خود می برد؟!

می دانم

پس فردا

من می مانم و

تو و

همه آرزو های گمشده.......
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب و تو با هم به سراغم می آیید...

شب پشت پنجره ام می نشیند... وتو، پشت همه وجود من...

باز هم آمده اید...

شب و تو...

شب که می شود، تو در گوشه به گوشه ام جای داری...

آمدن مهتابی ات راحس می کنم...

دیگر از تو لبریز لبریزم.....!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در باران کسی ...

راه می رود ...

خیس می شود ...

به یاد می آورد ...

خشک می شود ...

می نشیند ...

آواز می خواند ...

به یاد می آورد ...

نمی بیند ...

به راه می افتد ...

گم می شود ............!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ثانیه ها را به تماشا می نشینم

ذره ذره آب می شوم در حجم کوچک ساعت ها

حس می کنم بودنت را کنارم

خنده ام می گیرد

مادرم شک می کند

می بندم چشمانم را

پرچین می کنم ذهنم را

راه فراری نداری

دوباره خنده ام می گیرد

این بار مادرم نیز می خندد ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چیزی نیست

چیز تازه ای نیست ...

حرفی نیست که بشود با آن یک باد بادک خرید

و پای هفت سالگی را

به هوا کشاند ...

هیچ چیز نیست

و آدم تنهاست

و آدم روی همین پاهایش تنهاست ...

برمیگردد

کلید را می زند

و خانه اش را روشن می کند ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها بی هیچ خاطره ای به فردا می اندیشم ...

ميدانم

هرگز

هيچ دستي مرا به آرزوهايم نمي رساند ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقصد همیشه اول راه است ...

اما

آدم از این قضیه

زمانی

آگاه می شود

که به آخر رسیده باشد ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب یادم هست ...

با هم اتاقی نقاشی کرده بودیم برای ماندن ...

اما فراموش کردیم ...

نشانی این اتاق را ...

با نام و مشخصات کامل خاطرات مشترکی که داشتیم ...

بر دریچه ی دردهایمان حک کنیم !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
و من تازه معنی

یک پنجره پر از رویا را

درک کردم ...

وقتی همه ی کلمات

از سقف اتاقم آویزان شدند ...

و فقط

یک عقربه ترس جا ماند ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای سزاوار محبت ای تو خوب بی نهایت

همه ذرات وجودم به وجودت کرده عادت

به خدا دوست داشتن تو هم یک عشقه هم یک عادت

نشد یک لحظه از یادت جدا دل

زهی دل آفرین دل مرحبا دل

زدستش یک دم اسایش ندارم

نمی دانم چه باید کرد با دل

هزاران بار منعش کردم از عشق

مگر برگشت از راه خطا دل؟

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد

فلاکت دل مصیب دل بلا دل

از این دل داد من بستان خدایا

زدستش تا به کی گویم خدا دل؟

درون سینه آهی هم ندارم

ستمکش دل پریشان دل گدا دل

به تاری گردنش را بسته زلفت

فقیر و عاجز و بی دست و پا دل

بشد و خاک زکویت بر نخیزد

زهی ثابت قدم دل با وفا دل

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


من واژه واژه گریه می کنم

و تو حرف به حرف سکوت ...

گریه ها دریا می شود

و حرف ها قایق !

اینجا سکوت انتقام می گیرد ...

و دریا تنهایت می گذارد ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهايم بسان کودکی می گذرد

که خنده هايش را در ميان تيله های گمشده

جا گذاشته است !

و در حالی به زندگی عشق می ورزد

که هر ثانيه

در پی قطرات شور اشکها می دود ...

شايد گذارم روزی به کهنسالی برسد

و شايد در آن گاهگاهی بخندم !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


گمان میکنم خواب هایم وارونه تعبیر شده است !

قرار بر صعود بود ...

من در حال سقوطم !

قرار بر پیدا شدن بود و من ...

نمی دانم چرا گم شدم ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين پر پروانه است که ميسوزد !
آتش بازي پيروزي نيست
بازي که نيست
کشتار بي حياي يار و عشق و شبنم آفتابگردان و
نقره ي سروستان " ماه آباد " است ...

سور سقوط ميرغضب نيست
انکار زشت رهايي ست !
چاه ويل ندانستن

سلطان به دار نيست
زنجيريانند بيدار... آري ... دار
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز باور نمی کنم سهم من از دوست داشتن تو

فقط چشمانی خیس و نگاهی ناتمام است !

پشت دیوار انتظار تو

آسمان هم خاکستری شد ...

بگذار ساده تر تمام شوم برو !

هنوز باور نمی کنم سهم من از اتفاق تو

فقط خیالی آبی و خوابی بی آرزوست ...

پشت خاطرات دل تو

خاطرم آتش گرفت از سکوت تو ...

برو ...

بگذار ساده تر خاموش شوم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نقطه می گذارم و می روم سر خط ...

هیچ چیز اما عوض نخواهد شد !

مگر ذغال کوچک نوک مداد که آرام آرام در سپیدی کاغذی ام می میرد ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمد
دستش به دستبند بود
از پشت میله ها
عریانی دستان من ندید
اما
یک لحظه در تلاطم چشمان من نگریست
چیزی نگفت
رفت
کنون اشباح از میانه ی هر راه می خزند
خورشید
در پشت پلک های من اعدام می شود
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمگین نباش نوح !

طوفان تمام می شود

و ...

این جفت های سرگردان

به ساحل می رسند !

 

tirmah

عضو جدید
عشق اگر عمری بیازارد مرا
عاقبت از خاک بردارد مرا

هم تواند ان که بردارد ز خاک
در کنار دوست بگذارد مرا

می تواند می تواند دست عشق
بهتر از این ها نگه دارد مرا

ان که جان هستی ام در دست اوست
گو به دست مرگ نسپارد مرا

انتظارش گر چه زارم می کشد
ارزویش زنده می دارد مرا
 

tirmah

عضو جدید
روز شب کوتاهتر از لحظه پی در پی گذشت
جمعه رفت و شنبه امد هفته رفت و ماه گشت
فصل بعد از فصل طی شد سال بعد از سال رفت
عمر من چون باد از بنیاد رفت


انچه اینک مانده جز بیداد
جز اندوه
جز تشویش نیست
جمع گرم و صحبت یاران مهر اندیش نیست
....!
گو بیا دیگر جهان هم بر مدار خویش نیست....!

یک تسلا هست وبس
رود بی ارام رااکام دریای عدم
یک دو گامی بیش نیست
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها به باد سپرده ام

تنهايي ام را زمزمه کند ...

تقصير از گوش آدم ها نيست

که با باد ، هم آوا نشده اند ...

تقصیر از آواز باد است ، که انگار

زيادي ، بَم است ...

اما ، امشب را به چشمانم مي سپارم

شايد ، فردا صبح

خلوت هاي آب گرفته شان را

بگذارند ، براي ، فروش ...!

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما نيز روزگاری
لحظه‌يي سالي قرني هزاره‌يي ازاين‌پيش‌تَرَک
هم در اين‌جای ايستاده بوديم،
بر اين سيّاره بر اين خاک
در مجالي تنگ ــ هم‌ازاين‌دست ــ
در حرير ِ ظلمات، در کتان ِ آفتاب
در ايوان ِ گسترده‌ی مهتاب
در تارهای باران
در شادَرْوان ِ بوران
در حجله‌ی شادی
در حصار ِ اندوه


تنها با خود
تنها با ديگران
يگانه در عشق
يگانه در سرود
سرشار از حيات
سرشار از مرگ.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
حراج می‌کنم خودم را
برای تو
می‌خری مرا
مرا که ارزان می‌فروشم خودم را
و فکر می‌کنم به اسکناس‌هایی که می‌شماری
برای من
و به دست‌‌هایی که این اسکناس‌ها را شمرده اند روزی
برای تو

.
.
.

حس می‌کنم
اسکناس شده‌ام
مچاله شده‌ام
ته جیبت
دلم می‌خواهد
سوراخ باشد
که بیفتم
و....
بروی

.
.
.

می روی
می‌روی و یادت می‌رود:
مرا
و من آنجا چون اسکناسی مچاله شده
می‌خواهم که در حراج شمرده شوم
که بخرم باز خودم را

.
.
.

نه این بار خودم را
و نه دیگر تو را
نه ارزان می فروشم
و نه گران می خرم

.
.
.

الهه علي خاني
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
سینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره براید باز
تن طوفان کش شکیبنده
که نفرساید از نشیب و فراز
بانگ دریادلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی آرزوهای زیبا ادبیات 3

Similar threads

بالا