خدا در غربت

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


خدا در غربت


آمده ام تا از عشق شیرین خدایی فرهاد شوم
قبضه به دسته تیشه فریاد شوم

تا بر زنم به کوه سکوت و فغان کنم
رازی هزار از پس پرده عیان کنم

داغی چنان کشم که جهان را خبر شود
گوش فلک ز ناله ی بیداد کر شود

در شهر هر چه مینگرم غیر درد نیست
حتی به شاخ خشک دلم برگ زرد نیست
ــــــــــ

اینجا نفس به حنجره انکار می شود
با صد زبان به کفر من اقرار می شود
با هر اذان صبح به گلدسته های شهر
هر روز دیو فاجعه بیدار می شود
اینجا ز خوف و خشم خدا در دل زمین
دیوار خانه روی تو آوار می شود

ـــــــــــ

آخر چگونه زار نگریم برای عشق
وقتی نبود آنچه که دیدم سزای عشق

دیدم در انزوای خزان باغ عشق را
دیدم به قلب خونِ غزل داغ عشق را

دیدم به حکم خار به گل ها کتک زدند
مُهر سکوت بر دهان قاصدک زدند

دیدم لگد به ساقه ی امید می زنند
شلاق شب به گُرده ی خورشید می زنند

دیدم که گرگ بره ی ما را دریده است
دیدم خروس دهکده را سر بریده است

دیدم هُبَل به جای خدا تکیه کرده بود
دیدم دوباره رونق بازار برده بود

دیدم خدا به غربت خود زار می گریست
در سوگ دین به پهنه رخسار می گریست

دیدم ، دیدم هرآنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟؟

از بس صدا کردم و نشنیدید خسته ام
من از نگاه سرد شما دل شکسته ام

ای از تبار هرچه سیاهی سرشتتان
رنگ جهنم است تمام بهشتتان

شمشیر های کهنه خود را رها کنید
از ذوالفقار حیدر کرار حیا کنید

بی شک اگر که تیغ شما ذوالفقار بود
هر چهار فصل سال همیشه بهار بود

اگر الگوی شما باشند صحابه رسول
دیگر نباشد شما را حزن افول

گر خواهی خوشبخت هر دو عالم شوی
دست از فتنه بکش که آدم شوی

اما به حکم سفسطه بیداد کرده اید
ابلیس را ز اشک خدا شاد کرده اید

مَردُم در این سرا که به جز باد سرد نیست
هر کس که لاف مردی خود زد که مرد نیست

مَردُم حدیث نداشتن شرم و حیاست
صحبت ز هتک حرمت والای کبریاست

مردم خدا نکرده مگر کور گشته اید؟
یا از اصالت خودتان دور گشته اید؟

تا کی برای لقمه نان بندگی کنید؟
تا کی به زیر منتشان زندگی کنید؟

اشعار صیقلی شده تقدیم کس نکن
گل را فدای رویش خاشاک و خس نکن

دل را اسیر دلبر مشکوک کرده ای
دُرّ وجود را نثار ره خوک کرده ای

آزاده باش هرچه که هستی عزیز من
حتی اگر که بت بپرستی عزیز من

ای خلق این عجوزه ی شب پا به ماه نیست
آبستن سپیده ی صبح پگاه نیست

مردم به سحر و شعبده در خواب رفته اید
در این کویر تشنه پی آب رفته اید

مردم برای هیبتمان آبرو نماند
فریاد دادخواهیمان در گلو نماند

در موج خیز حادثه کشتی شکسته است
در ما غمی به وسعت دریا نشسته است

در زیر بار غصه رمق ناله میکند
از حجم این سروده ورق ناله میکند

اندوه این حدیث دلم را به خون کشید
عقل مرا دوباره به طَرفِ جنون کشید

ـــــــــــــ

برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم
از عمق جان خدای جهان را صدا کنیم
با ازدحام این همه بت در حریم حق
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
در سوگ صبح همدم مرغ سحر شویم
در صبر غم به سرو بلند اقتدا کنیم
باید دوباره قبله خود را عوض کنیم
با خشت عشق کعبه ای از نو بنا کنیم
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر محض رضای خدا کنیم

............



 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آزاده باش هرچه که هستی عزیز من

حتی اگر که بت بپرستی عزیز من



جالب بود ... مرسی آقا مسعود ...:gol:

کاش بتونیم که از عمق جان خدای جهان را صدا کنیم ...
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آزاده باش هرچه که هستی عزیز من

حتی اگر که بت بپرستی عزیز من



جالب بود ... مرسی آقا مسعود ...:gol:

کاش بتونیم که از عمق جان خدای جهان را صدا کنیم ...

خواهش میکنم :gol::gol:
آره واقعأ کاش بتونیم:(
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

..
...


مَردُم در این سرا که به جز باد سرد نیست
هر کس که لاف مردی خود زد که مرد نیست

 

Joe_Bel

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
در رهت از من هزار بار سجود
شادی من تو را چه خوب سرود

شور دانش به عشق پاک کشید
در کویر دلم هزاران رود

رفت بی تو هزار سال به باد
می وزد همچنان از آنجا دود


می چکد نور در هوای غروب
چشمها در سکوت ناب غنود


می شود چون یکی به پایان رفت
همه آنچه بود و نبود


با تو از هیچکس ندارم باک
بی تو اما چه سود چه سود


بر من از تو هزار بار سلام
در رهت از من هزار بار سجود
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیدم خدا به غربت خود زار می گریست در سوگ دین به پهنه رخسار می گریست.... ( كاش خدايي تر ميشديم...!) ممنون استارتر زيبا بود بسييييييار
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در رهت از من هزار بار سجود
شادی من تو را چه خوب سرود

شور دانش به عشق پاک کشید
در کویر دلم هزاران رود

رفت بی تو هزار سال به باد
می وزد همچنان از آنجا دود


می چکد نور در هوای غروب
چشمها در سکوت ناب غنود


می شود چون یکی به پایان رفت
همه آنچه بود و نبود


با تو از هیچکس ندارم باک
بی تو اما چه سود چه سود


بر من از تو هزار بار سلام
در رهت از من هزار بار سجود

بر من از تو هزار بار سلام
در رهت از من هزار بار سجود
بسیار عالی دوست خوبم... ممنون از حضورت:gol:
 

sareh joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
از بس صدا کردم و نشنیدید خسته ام
من از نگاه سرد شما دل شکسته ام
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدا را یافتی مسافر ؟

خدا را یافتی مسافر ؟

کوله پشتی‌اش را برداشت و راه افتاد
رفت که دنبال خدا بگردد و گفت: تا کوله ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود، مسافر با خنده‌ای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن،
درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رهاورد برگردی. کاش می دانستی آنچه در جست و جوی آنی، همین جاست...
مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه می داند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جست و جو را نخواهد یافت.
و نشنید که درخت گفت: اما من جست و جو را از خود آغاز کرده ام و سفرم را کسی نخواهد دید، جز آن که باید.
مسافر رفت و کوله اش سنگین بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر پیچ و خم، هزار سالِ بال و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم کرده بود...
به ابتدای جاده رسید. جاده ای که روزی از آن آغاز کرده بود. درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود.
زیر سایه اش نشست تا لختی بیاساید.
مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را می شناخت.
درخت گفت: سلام مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ كن.
مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده ام، کوله ام خالی است و هیچ چیز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری. اما آن روز که می رفتی، در کوله ات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آن را از تو گرفت.
حالا در کوله ات جا برای خدا هست و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت...
دست های مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفته ای، این همه یافتی!
درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم ، و پیمودن خود ، دشوارتر از پیمودن جاده هاست ...
این داستان برداشتی است از فرمایش حضرت علی
« من عرف نفسه فقد عرف ربه »
آن کس که خود را شناخت به تحقیق که خدا را شناخته است ...

 

Joe_Bel

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
خدایا

در رهت از من هزار بار سجود
شور دانش به عشق پاک کشید
رفت بی تو هزار سال به باد
می­چکد نور در هوای غروب
می­شود چون یکی به پایان رفت
با تو از هیچکس ندارم باک
بر من از تو هزار بار سلام

شادی من تو را چه خوب سرود
در کویر دلم هزاران رود
می وزد همچنان از آنجا دود
چشمها در سکوت ناب غنود
همه آنچه بود و نبود
بی تو اما چه سود چه سود
در رهت از من هزار بار سجود

 

DONYA16822

عضو جدید
کاربر ممتاز
برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم
از عمق جان خدای جهان را صدا کنیم
با ازدحام این همه بت در حریم حق
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
در سوگ صبح همدم مرغ سحر شویم
در صبر غم به سرو بلند اقتدا کنیم
باید دوباره قبله خود را عوض کنیم
با خشت عشق کعبه ای از نو بنا کنیم
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر محض رضای خدا کنیم
ان شاءالله خدایی بشیم
ممنوووووووووووووووووووووووووووووووون عالی بود:smile:
 

Similar threads

بالا