پس از واقعه ...........

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
روضه شب يازدهم ـ مصيبت شام غريبان

نمي‌دانم امشب بايد از كدام غربت گفت؛ چه روضه‌اي خواند؛ و مصيبت كدامين غريب را بازگو نمود.
آيا از بدن پاره پاره حسين علیه السلام بگوييم كه عريان در گودال قتلگاه افتاده است؟
يا از بدن عباس علمدار كه نه سر در بدن دارد و نه دست؟
آيا از علي اكبر بگوييم كه صورت پيامبرگونش را بر نيزه برافراشته اند؟
يا از علي اصغر شش ماهه كه اينك در گهواره خاكي خويش به خواب ابدي رفته؟
آیا از ياران حسين علیه السلام بگوييم كه غريبانه در گوشه گوشه ميدان جان باخته اند؟
يا از كودكان حسين علیه السلام كه غم يتيمي و اسيري، يكجا بر آنان وارد شده است؟
از غريبي بگوييم يا از مظلوميت؟
از وفا بگوييم يا از پيمان‌شكنی ؟
از عطش بگوييم يا از آتش ؟
از عشق بگوييم يا از زينب ؟
خوب نامي بر قلم گذشت.. زينب...

آري! بگذار از زينب بگوييم ؛ كه كربلا، از اينجا به بعد، از‌ آنِ زينب است و پيام كربلا، مرهون زينب.

بگذار از زينب بگوييم و از رنج‌هاي زينب.
از زينب و از غصه‌هاي زينب.
از زينب و از قصه‌هاي زينب.
از زينب و از حماسه‌هاي زينب؛ و از زينب و از دل زينب ... و امان از دل زينب ...

اما از كدامين غم زينب بگوييم ؟
از برادراني كه از دست داد؟
يا از برادرزادگانش كه يك به يك به ميدان رفتند و باز نگشتند؟
يا از پسرانش كه جلوي چشمان گریانش ذبح شدند؟

اگر چه زينب «ام المصائب» است و از كودكي داغ‌هاي فراوان ديده ــ ابتدا داغ بزرگ رحلت جدش پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سپس مصيبت شهادت مادر جوان ــ و در جواني فرق شكافته پدرش علي علیه السلام را ديده است و سپس جگر پاره پاره برادر معصومش حسن مجتبي را... اما روزي مانند عاشورا نبود، و داغي مانند كربلا...

قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید *** دوستان ، غصه ی تنهایی من گوش کنید
گر چه این قصه ی پر غصه به گفتن نتوان *** نه به گفتن نتوان ، بلکه شنفتن نتوان
دختر دخت نبی ، «امِ مصائب» نامم *** کرده لبریز ز غم ، ساقیِ گردون جامم
صبر ، بی تاب شد از صبر و شکیباییِ من *** ناتوان شد خِرَد از درک و توانایی من
باغبانم من و یک سر شده غارت باغم *** چرخ بگذاشته بس داغ به روی داغم
نه که چون جد عزیزی چو پیمبر دادم *** پدر و مادر و فرزند و برادر دادم
پیشِ من ، در پسِ در ، مادرِ من آزردند *** ریسمان بسته به مسجد ، پدرم را بردند
من هم اِستاده و این منظره را می دیدم *** مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم
بود در سینه هنوز آتش داغ مادر *** که فلک زهر دگر ریخت مرا سوخت جگر
دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش *** بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم *** به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم
غافل از آنکه غم و دردِ من آغاز شده *** به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده
رفت از دست حسن گشت دلم خوش به حسین *** شد مرا روح و روان ، قوت دل ، نور دو عین
بعد از آن واقعه ی کرب و بلا پیش آمد *** راه جانبازیِ در راه خدا پیش آمد

حضرت زینب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسرعمو و سه پسرش را مشاهده کرد و شهادت دهها تن دیگر از بستگان و یاران برادرش را دید ؛ و شاید اینها همه در برابر رنج اسیری و در به دری ــ که تازه از امشب آغاز شد ــ بسیار اندک بود ...

روز طی گشت و نگویم که چه بر ما آمد *** شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد
آن زمان کو که بگویم چه بدیدم آن شب *** خارها بود که از پای کشیدم آن شب
چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم *** کوه غم شد دل و چون کوه به پای استادم

چون جنگ به پايان رسيد و رأس مطهر حسین علیه السلام را از بدن جدا كردند؛ به لباس‌هاي پاره پاره آن حضرت نيز رحم نكردند و عمامه، پيراهن، شلوار و كفشهاي امام علیه السلام را ربودند. شخصي به نام «بحدل» نيز هجوم آورد تا انگشتر حضرت را بدزدد اما بر اثر شدت جراحات و متورم شده انگشتان، نتوانست آن را بيرون آورد، پس خنجر كشيد و انگشت مبارك را بريد و انگشتر را درآورد…

اسب امام، با سر و مويي خون آلود به سوي خيمه‌ها رفت. زنان و دختران اهل بيت علیه السلام با ديدن اسب خونين و بي‌سوار، فهميدند كه ديگر بي‌كس و يتيم شده‌اند و صدا به گريه و شيون بلند كردند. «ام كلثوم» خواهر امام علیه السلام فرياد كشيد: «يا محمد! يا علي! يا جعفر! يا حسن! كجاييد كه ببينيد با حسين چه كردند؟…»

پس لشكر دشمن به سوي حرم پيامبر صلی الله علیه و آله حمله كردند. از يك سو اين خيمه‌ها را آتش مي‌زدند و از سوي ديگر هر آنچه مي‌ديدند غارت مي‌كردند. آنان حتي به حجاب زنان نيز رحم نمي‌كردند و لباس‌هاي بانوان اهل بيت علیه السلام را مي‌كشيدند و مي‌بردند. زنان و دختركان، سربرهنه و هراسان، از خيمه‌ها فرار مي‌كردند در حاليكه خار و خس بيابان، پایِ برهنه آنان را می درید…

بانوان حرم، كه از خيمه‌ها به سوي بيابان دويده بودند، ناگاه با گودال قتلگاه و پيكر بي‌سر حسين علیه السلام روبرو شدند. راوي مي‌گويد: به خدا فراموش نمي‌كنم زينب دختر علي علیه السلام را كه زاري مي‌كرد و به آواز سوزناك مي‌گفت: «يا محمداه! صلی عليك مليك السماء، هذا حسين مُرمل بالدما مقطع الاعضاء، و بناتك سباتا، و إلی الله المشتكی ...» يعني: «يا محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! بنگر كه اين حسن توست، به خون آغشته، با اعضايي از هم جدا گشته. بنگر كه اين دختران تو هستند، اسير شده و در بيابان‌ها رها گشته. به خدا شكايت بريم، و به علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء. يا محمد! اين حسين توست كه در اين دشت افتاده، به دست زنازادگان كشته شده و باد صبا گرد و غبار بر پيكر او مي‌پراكند. اي اصحاب محمد! برخيزيد و ببينيد كه اينها فرزندان مصطفايند كه اينگونه اسير شده‌اند…» مویه زینب آنقدر دلخزاش بود که دشمنان و دژخیمان را نيز گريان کرد.

آنگاه «سكينه» پيكر مبارك پدرش حسين علیه السلام را در آغوش گرفت و شروع به زاري ‌كرد ؛ تا اينكه جماعتي از اعراب چادرنشين ريختند او را كشيدند و از بدن پدر جدا كردند.
لشكريان يزید كه به غارت خيمه‌ها مشغول شده بودند، به خيمه‌اي رسيدند كه علي بن الحسين السجاد علیه السلام در آن بيمار و تب آلود افتاده بود. «شمر بن ذي الجوشن» شمشير كشيد تا او را بكشد، اما عده‌اي از همراهانش به او نهيب زدند: «آيا شرم نمي‌كني و مي‌خواهي اين جوان بيمار را هم بكشي؟» شمر گفت: «فرمان امير است كه همه فرزندان حسين را بكشم». همراهان با شدت مانع وي شدند تا سرانجام دست از اين كار برداشت… و خداوند در زرهي از بيماري، جان وليّ خويش را حفظ فرمود.
سپس دشمن دني، رذالت و پستي خويش به منتها رساند ؛ «عمر سعد» در بين لشگريانش فرياد كشيد: «چه كسي حاضر است كه بر پيكر حسين، اسب بتازاند؟» ده نفر ـ که راویان شهادت داده اند هر ده، حرامزاده بودند ــ حاضر شدند كه اين جنايت و وقاحت بزرگ را انجام دهند. پس اسب‌ها را آماده كردند و آنان را بر پيكر بي‌سر و قطعه قطعه امام علیه السلام تازاندند؛ آنگونه كه استخوان‌هاي سينه امام شكست و نرم شد…

(اي قلم ! چگونه اين جملات را مي‌نگاری و از شدت مصيبت، خشك نمي‌شوی ؟‍ ای دست! چگونه مي‌نويسي و نمي شکني؟!) ...

اينك، حال زينب را تصور كنيد… از يك‌سو ، شاهد اين مصيبت‌هاي پي در پي و جانسوز است؛ از سوي ديگر بايد مراقب فرزند بيمار برادر باشد؛ و از سوي ديگر بايد دختران و زنان حرم را از بيابان‌ها جمع نماید و زير خيمه‌هاي نيم سوخته گرد آورد…

صحراي كربلا مي‌رفت كه تاريك و تاريك‌تر شود ؛ و گرگان گرسنه، در جاي جاي آن به دنبال دختركان و طفلان مي‌دويدند تا شايد گوشواره‌اي از گوش آنان بكشند یا خلخالي از پاي آنان بربايند…
زينبا! چه كشيدي آن شب، در آن شام سیاه غريبان…

الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.



منابع اصلي:
1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .
3. شيخ صدوق ؛ أمـالـي ؛ ترجمه آيةالله كمره‌اي ؛ تهران: انتشارات كتابچي، 1370 .

به روایت
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
امشب که شب شام غریبان حسین است
با فاطمه هم ناله یتیمان حسین است


از خیمه رود سوی شما شعله آتش
سوزان دل طفلان پریشان حسین است


یا رب به سر سید سجاد چه آمد
در خیمه سرا آن گل بوستان حسین است


گلها شده پرپر زدم نیزه و خنجر
بر روی زمین پیکر عریان حسین است


در آن صحرا چه کند زینب کبری
بی یار و معین خواهر گریان حسین است


ای کرببلا اهل حرم را تو خبر کن
زهرا ز جنان آمده میهمان حسین است

عزاداران ، سینه زنان ، شب شام غریبان حسین است ، امشب امام زمان عزادار است برای مصائب عمه اش گریه می کند ، برای دست های بریده عمو جانش عباس گریه می کند .
آقا سرت سلامت ، آی دلهای کربلایی امشب با زینب و امام سجاد برای غریبی
حسین گریه کنید . قربان دل شکسته زینب ، پرستار بچه های حسین ، بچه ها را آرام می کند یکی سراغ بابا را از عمه می گیرد (عمه جان بابا ) یکی سراغ عمو رااز عمه می گیرد ، عمه جان عمو جانمان عباس چه شد ؟

یکی سراغ علی اکبر می گیرد ، یکی سراغ قاسم را می گیرد ، خانم رباب هی صدا می زند : علی اصغرم کجایی ، قربان لبهای تشنه ات برم علی جان ، قربان قنداقه پر خونت برم پسرم ، من از شما عزاداران سئوال می کنم مگر رسم نیست داغدیده را تسلیت بگویند ؟اما کربلا عوض تسلیت زینب را تازیانه زدند ، سکینه را تازیانه زدند ، خیمه ها را غارت کردند ، گوشواره از گوش بچه ها بیرون آوردند . بچه ها به بیابان ها فرار کردند امشب ذکر این است :

الهی خواهرت زینب بمیرد
نماند بعد تو ماتم بگیرد


اگر کشتند چرا آبت ندادند
ترا ز آن درّ نایابت ندادند

منبع: کتاب گلچین احمدی
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همراهی با کاراون فاتحین... السلام علیکِ یا جبل الصبر

همراهی با کاراون فاتحین... السلام علیکِ یا جبل الصبر

...
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

:gol:
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخنان امام سجادعلیه السلام در مجلس عبیدالله بن زیاد

حضور امام زین العابدین علیه السلام در جمع اسرای کربلا، چشم گیر بود. پس از ورود کاروان اسرا به مجلس عبیدالله، مهم ترین فردی که نظر عبیدالله را جلب کرد، وجود مرد جوانی در میان اسرا بود. عبیدالله که تصور می کرد در حادثه کربلا مردی باقی نمانده و همه آنان به قتل رسیده اند، از ماموران خود در این باره پرسید. و این بازجویی درباره زنده ماندن امام سجاد، حاکی از کینه وی نسبت به خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله به ویژه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود که نمی توانست شاهد حیات مردی از سلاله امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیهما السلام باشد.

مورخ مشهور; طبری، آورده است: «با ورود قافله حسینی به مجلس تشریفاتی عبیدالله، عبیدالله به امام سجادعلیه السلام رو کرد و پرسید: نامت چیست؟ امام سجاد علیه السلام فرمود: علی بن الحسین. عبیدالله گفت: مگر خداوند علی ابن الحسین علیهما السلام را در کربلا نکشت؟ علی ابن الحسین علیهما السلام لحظه ای سکوت کرد. عبیدالله خطاب به امام علیه السلام گفت: چرا پاسخ نمی دهی؟

امام سجاد علیه السلام فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها»; «خداوند جان ها را به هنگام مرگ دریافت می کند.» «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله / هیچ انسانی نمی میرد مگر به اذن الهی.»

عبیدالله بن زیاد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابی و پاسخ کوبنده جوانی که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحسین علیهما السلام را نیز به شهادت رسانند. ولی حضرت زینب کبری علیها السلام فریاد برآورد: «یا بن زیاد حسبک من دمائنا اسالک بالله ان قتلته الا قتلتنی معه / ای ابن زیاد! آن همه از خون های ما که ریخته ای، برایت کافی نیست؟ سوگند به خدا! اگر می خواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش.» شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب علیها السلام سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امام زین العابدین علیه السلام منصرف شود.




http://www.tabnak.ir
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
خطبه ها و سخنرانی های امام سجاد علیه السلام

خطبه ها و سخنرانی های امام سجاد علیه السلام

امام زین العابدین علیه السلام در مدت اقامت خویش در کوفه، دو بار سخن گفت; بار نخست هنگامی بود که جارچیان حکومت، مردم را برای تماشای اسیران، فراخوانده بودند. این در حالی بود که برای اسرا در کنار شهر کوفه، خیمه زده بودند. علی بن الحسین علیه السلام از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام علیه السلام سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبرصلی الله علیه وآله درود فرستاد و سپس چنین فرمود:

«ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی! و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا فکفی بذلک فخرا. ایها الناس، ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة؟ ثم قاتلتموه و خذلتموه فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرایکم، بایة عین تنظرون الی رسول الله صلی الله علیه وآله

ای مردم! آن که مرا می شناسد که می شناسد. و آن که مرا نمی شناسد، من علی فرزند حسین (ع) هستم. همان که در کنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا کردند بی آن که جرمی داشته باشد و حقی داشته باشند! من فرزند آن آقایی هستم که حریم او هتک شد، آرامش او ربوده شد و مالش به غارت رفت و خاندانش به اسارت رفت. من فرزند اویم که [دشمنان انبوه محاصره اش کردند و در تنهایی و بی یاوری بی آن که کسی را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را برای او بشکافد] به شهادتش رساندند. البته این گونه شهادت (شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت) افتخار ماست. هان، ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامه هایی را برای پدرم نوشتید و او را خدعه کردید؟ و [در نامه هایتان] با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید. وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیده اید! چه زشت و ناروا اندیشیدید [و توطئه چیدید!] به چه رویی به رسول الله صلی الله علیه وآله خواهید نگریست؟»

سخنان امام چهارم که به این جا رسید، صدای کوفیان به گریه بلند شد و وجدان های خفته برای چندمین بار بیدار شد. آن ها یکدیگر را سرزنش می کردند و به همدیگر می گفتند: تباه شدید و نمی دانید.

امام سجاد علیه السلام در ادامه سخنانش فرمود: «خدا بیامرزد کسی را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول به آن چه می گویم عمل کند، چرا که روش رسول خداصلی الله علیه وآله برای ما الگویی شایسته است.» و به این آیه قرآن استناد کرد: «و لکم فی رسول الله اسوة حسنة »

قبل از این که سخنان حضرت به پایان برسد; کوفیان ابراز هم دردی کردند و یک صدا فریاد برآوردند: ای فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداریم; از این پس مطیع فرامین تو هستیم; با هر که فرمان دهی می جنگیم; با هر که دستور دهی صلح می کنیم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان می گیریم.

امام زین العابدین علیه السلام در پاسخ سخنان ندامت آمیز و شعارگونه کوفیان فرمود: «هرگز! (به شما اعتماد نخواهم کرد و گول شعارها و حمایت های سراب گونه شما را نخواهم خورد) ای خیانت کاران دغل باز! ای اسیران شهوت و آز! می خواهید همان پیمان شکنی و ظلمی را که نسبت به پدران من روا داشتید، درباره من نیز روا دارید؟

نه به خدا سوگند! هنوز زخمی را که زده اید، خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصیبت ها هنوز در کامم هست و غم ها گلوگیر و اندوه من تسکین ناپذیر است. از شما کوفیان می خواهم که نه با ما باشید و نه علیه ما.»

امام سجاد علیه السلام با این سخنان، مهر بی اعتباری و بی وفایی را بر پیشانی آن ها زد و آتش حسرت را در جان کوفیان شعله ور ساخت و با این سخنان بر ندامت آن ها افزود: «اگر حسین علیه السلام کشته شد، چندان شگفت نیست، چرا که پدرش با همه آن ارزش ها و کرامت های برتر نیز قبل از او به شهادت رسید. ای کوفیان! با آن چه نسبت به حسین علیه السلام روا داشتند، شادمان نباشید. آن چه گذشت واقعه ای بزرگ بود! جانم فدای او باد که در کنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزای کسانی است که او را به شهادت رساندند.»



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
پس از حادثه کربلا حضرت زینب (س)، حدود یک سال و شش ماه زندگى کرد. حضرت در کاروان اسیران، همراه دیگر بازماندگان قافله کربلا به کوفه و سپس به شام برده شد. اگر چه رهبرى بازماندگان بر عهده امام سجاد بود، زینب کبرى (س) نیز سرپرستی را برعهده داشت.


سخنرانى قهرمانانه زینب (س) در کوفه، موجب دگرگونی افکار عمومى شد. وى در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزیش مى‏نازید و مى‏گفت:

"کار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟!"

با شهامت و شجاعت و صف ناپذیرى گفت:

جز زیبایى چیزى ندیده‏ام. شهادت براى آنان مقدر شده بود. آنان به سوى قربانگاه خویش رفتند به زودى خداوند آنان و تو را مى‏آورد تا در پیشگاه خویش داورى کند».(1)

آن گاه که ابن زیاد دستور قتل امام سجاد را صادر کرد، زینب (س) با شهامت تمام، برادر زاده‏اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستى او را بکشى مرا هم بکش. به دنبال اعتراض زینب (س)، ابن زیاد از کشتن امام پشیمان شد.(2)

کاروان آزادگان به دمشق رفت. در شام نیز زینب (س) توانست افکار عمومى را دگرگون نماید. جلسه‏اى یزید به عنوان پیروزى ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه کربلا، سربریدة حسین (ع) را در تشت نهاد و با چوب‌د‌ستى به صورتش مى‏زد، زینب کبرى (س) با سخنرانى خویش غرور یزید را در هم کوفت و او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با احترام به مدینه برگرداند.

در مدینه نیز زینب (س)، پیام آور شهیدان، ساکت ننشست. او با فریادش مردم مدینه را بر ضد حکومت یزید شوراند. حاکم مدینه در پى تبعید حضرت زینب (س) برآمد. به نوشته برخى حضرت به شام سفر نمود و در همان جا درگذشت. برخى دیگر گفته‏اند: حضرت به مصر هجرت نمود و در تاریخ پانزدهم رجب سال 62 هجرى درگذشت.(3)

برخی معتقدند بعد از ورود کاروان اهل بیت(ع) به مدینه، دلیل روشنی نداریم که حضرت زینب از مدینه بیرون رفته باشد، بنابر این در مدینه درگذشت و در قبرستان بقیع دفن شد، اما مکان دفن او در بقیع مشخص نیست، همان طور که شخصیت‌های بزرگ دیگری از اهل بیت(ع) در بقیع مدفون هستند و مکان قبر آنان مشخص نمی‌باشد.(4)

دربارة مدت اسارت مدت اسارت حضرت زینب و حرکت آنان از شام به مدینه، مرحوم دکتر آیتی بر این باور است که تاریخ حرکت اهل بیت به شام، هنگام رسیدن آنان به دمشق، مدت توقف اسیران در مرکز حکومت یزید، تاریخ حرکت آنان از دمشق به مدینه و هنگام ورود آنان به مدینه، به درستی معلوم نیست.(5)

برخی نوشته‌اند که سر مطهر امام حسین(ع) روز اوّل صفر به شام رسید و چند روز بعد اسیران وارد شام شدند.(6) روز هشتم ورود اهل بیت(ع) به شام یزید آنان را احضار کرد و بین ماندن در شام یا رفتن به مدینه آزاد گذاشت، که آنان رفتن به مدینه را انتخاب کردند.(7)

--------------------------------------------------------------------------------------------------------



پی‌نوشت‌ها:

1ـ لهوف، ص 218؛ مقرم،‌ مقتل الحسین، ص 324؛ ارشاد، ج2، ص 144.

2ـ ارشاد، ص 116 ـ 117؛ بحار الانوار، ج 45، ص 117.

3ـ زینب پیام‌آور عاشورا، سید عطاءالله مهاجرانى، ص 287، 347 ـ 348 ـ 352.

4ـ اعیان الشیعه، ج 7، ص 140.

5 – علی نجاتی، قطعه‌ای از بهشت، ج2، ص 607.

6 – علامه شعرانی، دمع السّجوم، ترجمه نفس المهموم، ص 287 – 289.

7 – همان، ص 534.
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺩﺭ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﮐﺮﺑﻼ ﺑﺎ ﺳﻪ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺍﻭﻝ : ﺣﺴﯿﻦ
ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺴﻠﯿﻢِ ﺣﺮﻑِ ﺯﻭﺭ ﺷﻮﺩ.
ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﺪ .
ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ .
ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﻦ
ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ.
ﺍﺯ ﺁﺏ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺍﺯ ﺁﺑﺮﻭ ﻧﻪ *
ﺩﻭﻡ : ﯾﺰﯾﺪ
ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ .
ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.
ﺳﺮِ ﺣﺮﻓﺶ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﺪ.
ﻧﻮﻩ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻣﯽٔﺑﺮﺩ.
ﺑﯽ ﺁﺑﺮﻭﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﯿﺨﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﻣﯽﺭﺳﺪ *
ﺳﻮﻡ : ﻋﻤﺮِ ﺳﻌﺪ
ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖِ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ8 ﻣﺤﺮّﻡ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﺧﺮﻣﺎ،
ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﺍﺧﺮﺕ.
ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺣﺴﯿﻦ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﺪ ﻫﻢ ﯾﺰﯾﺪ ﺭﺍ.
ﻫﻢ ﺍﻣﺎﺭﺍﺕِ ﮐﻮﻓﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡِ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ.
ﻧﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﮕﺬﺭﺩ،ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﻨﺎﻣﯽ .
ﻫﻢ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﺁﺑﺮﻭ .
ﺩﺳﺖِ ﺁﺧﺮ ﺍﻣﺎ ﻋﻤﺮِ ﺳﻌﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ
ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ.
ﻧﻪ ﺳﻬﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﻨﺎﻣﯽ*
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼِ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻧﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩِ ﺣﺴﯿﻦ
ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ،ﻧﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭِ ﯾﺰﯾﺪ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ
ﺍﻣﺎ
ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥِ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﻋﻤﺮِ ﺳﻌﺪ ﻫﺴﺖ !
" ﺷﺎﯾﺪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﺷﺪﻥ ﺗﺮﺳﯿﺪ ... "
 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سلام دوستان

حقیقت مطلب این هست که مثل هر سال فقط این دهه اول محرم رو به فکر اماممون و عاشورا هستیم.

بعد از این ایام دوباره زندگی عادی جریان داره.همه پی گرفتاری خودمون هستیم.تا سال بعد اگه عمری باشه.

اما بیاییم سنت شکنی کنیم



ببیاییم باور کنیم که. کل یوم عاشورا و


کل ارض کربلا
رو


خدا قسمت کنه این محرم مسیر زندگی رو برامون حسینی کنه.


انشالله الرحمن
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
خرابه شام

خرابه شام

پس از خطبه زينب‏ «ع‏» در مجلس يزيد که اوضاع را بر ضد او متحول ساخت، يزيد ناچار اهل بيت را در خرابه ‏اي بي سقف جاي داد.
آنان سه روز در آن خرابه بودند و بر
حسين‏ «ع‏» نوحه و عزاداري مي‏کردند.[1]

رقيه، دختر خردسال امام
حسين‏ «ع‏» نيز در همانجا پدر را در خواب ديد و پس از بيداري گريه سر داد و سر سيد الشهدا را برايش‏ آوردند و با ديدن آن صحنه مرغ جانش پر کشيد و جان داد.[2]

مدفن رقيه نيز همانجاست‏ که بعدها حرمي برايش ساختند. (اين مساله از نظر محققان مورد بحث و تشکيک قرار گرفته است.)



زهراي حزين ز گرد راه آمده بود

جبريل، غمين و عذر خواه آمده بود

در کنج‏خرابه، در ميان طبقي
خورشيد، به مهماني ماه آمده بود

جغد دلم خرابه شام آرزو کند
تا با سه ساله دخترکي گفتگو کند

آن کعبه‏ اي که قبله ارباب حاجت است
حاجت رواست، هر که به آن قبله رو کند


__________________________
پی نوشتها:
[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74، عوالم (امام حسين) ص 414، رياض القدس، ج 2، ص 292.
[2] در منابع اوليه، اين مساله نيامده است؛ هر چند مشهور است.
منبع
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
سرهای شهدا

سرهای شهدا

بريدن سر (چه از مرده و چه از کشته) نوعي مثله به حساب مي‏آيد و شرعا حرام است ‏و در زمان رسول خدا «ص‏» و خلفاي بعدي هرگز با کشته‏هاي دشمن کافر چنين رفتاري‏ نشد، تا چه رسد به پيکر شهداي اهل بيت، که سرها را از بدنها جدا کرده، شهر به شهر گرداندند.[1] اولين سري که بريده و به جاي ديگر فرستاده شد، در عصر معاويه و سر شهيد بزرگوار، عمرو بن حمق خزاعي بود که از ياران با وفاي علي‏ «ع‏» به حساب مي‏آمد.

اين جنايت در عصر امويان در عاشورا تکرار شد.پيش از عاشورا نيز سر مسلم بن‏ عقيل و هاني بن عروه را از بدن جدا کردند و به شام، نزد يزيد فرستادند.سرهاي قيس بن‏ مسهر، عبدالله بن بقطر، عبد الاعلي کعبي، عمارة بن صلخب نيز توسط ابن زياد قطع شد.
سرهاي تعداد زيادي از شهداي کربلا هم از بدن جدا شد و به کوفه نزد ابن زياد بردند. طبق‏ برخي نقلها تعداد آنها 78 سر بود که ميان قبايل تقسيم کردند تا از اين طريق نزد ابن زياد و يزيد، مقرب شوند.سران هر يک از قبايل کنده، هوازن، تميم، مذحج و... تعدادي از سرها را به کوفه بردند.[2]

ابن زياد هم سرها را به شام نزد يزيد فرستاد.کيفيت فرستادن سرها نمايشي بود تا جماعت بسياري آنها را ببينند و وسيله‏ اي براي ترساندن مردم و زهر چشم‏ گرفتن از آنان باشد، بويژه که جدا کردن سر نسبت به شخصيتهاي معروفتر انجام شد.
به احتمال قوي، تصميم به بريدن سرها توسط سپاه عمر، با فرمان عبيد الله زياد بوده است، چون در نامه ‏اش فرمان به کشتن و مثله کردن داده بود.به تحليل کتاب‏ «انصار الحسين‏»، بريدن سرها تنها يک جنايت جنگي نبود، بلکه نوعي حرکت ‏سياسي و نشان دهنده عمق‏ خصومت و دشمني و ترساندن مردم ديگر بود تا از قطع سرها عبرت بگيرند و هيچ کسي، انديشه مبارزه با امويان را در سر نپروراند و بداند که چنين سرهايي بريده و بر نيزه‏ها افراشته خواهد شد.نيز به عنوان کاري سمبليک براي درهم کوبيدن قداست‏ سيد الشهدا «ع‏» بود.

مدفن برخي از اين سرها (حدود 16 سر) را در «باب الصغير» شام مي‏دانند، از جمله ‏سر مطهر علي اکبر، حبيب بن مظاهر و حر بن يزيد را.


________________________________
پی نوشتها:
[1] در زمينه بريدن سرهاي شهدا و انگيزه‏هاي سياسي دشمن از اين جنايت، رجوع کنيد به بحث مفصل و تحليلي‏محمد مهدي شمس الدين در کتاب‏ «انصار الحسين‏»، ص 206 به بعد.
[2] بحار الانوار، ج 45، ص 62.

منبع

الا لعنت الله علی القوم الظالمین
 

mehran1355

عضو جدید
سلام دوستان

حقیقت مطلب این هست که مثل هر سال فقط این دهه اول محرم رو به فکر اماممون و عاشورا هستیم.

بعد از این ایام دوباره زندگی عادی جریان داره.همه پی گرفتاری خودمون هستیم.تا سال بعد اگه عمری باشه.

اما بیاییم سنت شکنی کنیم



ببیاییم باور کنیم که. کل یوم عاشورا و


کل ارض کربلا
رو


خدا قسمت کنه این محرم مسیر زندگی رو برامون حسینی کنه.


انشالله الرحمن

سلام

احسنت.

تا بوده همین بوده.

ما زود فراموش میکنیم.
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺳﻮﻡ : ﻋﻤﺮِ ﺳﻌﺪ
ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖِ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ8 ﻣﺤﺮّﻡ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﺧﺮﻣﺎ،
ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﺍﺧﺮﺕ.
ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺣﺴﯿﻦ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﺪ ﻫﻢ ﯾﺰﯾﺪ ﺭﺍ.
ﻫﻢ ﺍﻣﺎﺭﺍﺕِ ﮐﻮﻓﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡِ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ.
ﻧﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﮕﺬﺭﺩ،ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﻨﺎﻣﯽ .
ﻫﻢ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﺁﺑﺮﻭ .
ﺩﺳﺖِ ﺁﺧﺮ ﺍﻣﺎ ﻋﻤﺮِ ﺳﻌﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ
ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ.
ﻧﻪ ﺳﻬﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﻨﺎﻣﯽ*
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼِ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻧﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩِ ﺣﺴﯿﻦ
ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ،ﻧﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭِ ﯾﺰﯾﺪ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ
ﺍﻣﺎ
ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥِ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﯾﮏ ﻋﻤﺮِ ﺳﻌﺪ ﻫﺴﺖ !
" ﺷﺎﯾﺪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﺷﺪﻥ ﺗﺮﺳﯿﺪ ... "

خدا وکیلی این قسمت حرفاتون تشکر ویژه داشت
:gol::gol::gol:
خدایا کمکون کن ...
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
شفق سرخ

شفق سرخ

روايت است از ابن عباس که سرخي شفق، از روزي ديده شد و پديد آمد که‏ حسين‏ «ع‏لیه السلام» شهيد شد و آسمان در شهادت او خون گريست و از آن بيشتر، اين رنگ سرخ‏ در افق ديده نشده بود:

«ان يوم قتل الحسين‏ «علیه السلام‏» قطرت السماء دما و ان هذه الحمرة التي ‏في السماء ظهرت يوم قتله و لم تر قبله‏».[1]

و از امام رضا «علیه السلام‏» روايت است:
«لما قتل جدي ‏الحسين‏ «علیه السلام ‏» امطرت السماء دما و ترابا احمر»[2]
که بارش خون و خاک سرخ را مي‏رساند.


گريست در غمت زمان، به خون نشست آسمان
شب و سياهپوشي ‏اش شد آيت عزاي تو

رنگين شدن افق، از جمله نشانه‏ ها و آثار شگفت ديگري است که در روايات آمده که ‏پس از حادثه کربلا و شهادت امام، در جهان ديده شد.[3] و طبق نقل هاي متعدد در منابع‏ مختلف، سابقه شفق سرخ در آسمان، به شهادت ابا عبدالله‏ «علیه السلام‏» بر مي‏گردد.از محمد بن سيرين نيز نقل شده که اين سرخي آسمان بعد از کشته شدن حسين‏ «علیه السلام ‏» ديده شد و نيز از امام باقر «علیه السلام‏» روايت است که آسمان در شهادت حضرت يحيي و حضرت حسين‏ «علیه السلام ‏» سرخ شد.[4] .

ابو العلاء معري در اشاره به همين شفق سرخ که از اثر خون شهداي اهل بيت، علي و حسن و
حسين‏ «عليهم السلام‏» پديدار شده چنين سروده است: [5] .


و علي الافق من دماء الشهيدين علي و نجله شاهدان
فهما في اواخر الليل فجران و في اولياته شفقان

ثبتا في قميصه ليجيي‏ء الحشر مستعديا الي الرحمن

اين شفق سرخ کز افق شده پيدا
پرتو سيماي سرخ فام حسين است[6] .





پی نوشتها:
[1] احقاق الحق، ج 11، ص 461.
[2] اثبات الهداة، ج 5، ص 179.
[3] بحار الانوار، ج 45، ص 204 به بعد، عبرات المصطفين، ج 2، ص 174.
[4] اثبات الهداة، ج 5، ص 199، تاريخ الاسلام، ج 5، ص 15.
[5] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 55.
[6] قاسم رسا.
منبع:
http://www.ashoora.ir
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صلی الله علیکِ یا جبل الصبر ...

صلی الله علیکِ یا جبل الصبر ...

قصد كرده است خدا جلوه ي ديگر بكشدسوره يِ مريمي از سوره يِ كوثر بكشد بگذاريد همين جا به قدش سجده كنمنگذاريد دگر كار به محشر بكشد دختر اين است اگر، فاطمه پس حق دارداز خداوند فقط مِنَّت دختر بكشد
مادر ِ دَهر نزائيد و نخواهد زائيد
آنكه را از سر ِ اين آينه معجر بكشد بالِ جبريل به اين قُبه تمايل داردتا دمشق هست چرا جاي دگر پر بكشد؟! زينب آنقَدر بزرگ است كه آماده شده استيكسره جام بلاي همه را سر بكشد قبل از ايني كه خودش جلوه كند آماده ستعالمي را به تماشايِ برادر بكشد
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




حسین این دم آخری ...چقدر شبیه مادری....
آهسته تر برو...بذار منم باهات بیام....
داداش دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام...
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
مهلا مهلا

مهلا مهلا

مهلا مهلا

آهسته، آهسته، سخن حضرت زينب‏ «سلام الله ‏» پشت ‏سر امام حسين‏ «علیه السلام ‏» وقتي که روز عاشورا براي آخرين بار به ميدان رفت، گفت: مهلا مهلا يا بن الزهرا.و مي‏خواست به ‏وصيت مادرش درباره بوسيدن زير گلوي امام حسين‏ «علیه السلام» عمل کند.[1] .

پی نوشتها:
[1] سوگنامه آل محمد «ص‏»، ص 344، به نقل از تذکرة الشهدا.


__________________________________________________ 

نوحه جن

از ابعاد غير مادي و غير بشري شهادت امام حسين‏ «علیه السلام ‏»، گريه و نوحه و مرثيه خواني‏فرشتگان و اجنه بر آن حضرت است.رواياتي در اين باره نقل شده و کساني هم مدعي بوده‏اند که شعرها و نوحه‏هاي جن را به ياد عاشورا شنيده و گريسته‏اند، همچون مسور بن‏مخرمه.[1] نوحه هايي از قبيل اين که:

ايها القاتلون جهلا حسينا
ابشروا بالعذاب و التنکيل

يا اين شعر:

ايا عين جودي و لا تجمدي
و جودي علي الهالک السيد

فبالطف امسي صريعا فقد
رزئنا الغداة بامر بدي

و امثال اينگونه مراثي که در کتب مقتل و روايات آمده است.[2]

شهيد مطهري در اين‏باره مي‏گويد: «در «قمقام زخار»، قسمت زيادي از مراثي جني‏ها را بصورت شعر نقل کرده ‏است.بعيد نيست که اين اشعار سراسر انتقاد و حنين و تحريک احساسات، از طرف‏ علاقه‏ مندان و شيعيان سروده مي‏شده است و چون از طرف حکومت وقت، تحت تعقيب ‏قرار مي‏گرفتند، لذا اشعاري که مي‏سرودند به نام جني منتشر مي‏کردند که هم پي گم کرده‏ باشند و هم مردم بهتر حفظ مي‏کردند.»[3] البته شعرهاي مرثيه از قول جن، غير از گريه و عزاداري ملائک و انبيا و کروبيان در عزاي حسيني است که رواياتش متفاوت است.

در بارگاه قدس که جاي ملال نيست
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

جن و ملک بر آدميان نوحه مي‏کنند
گويا عزاي اشرف اولاد آدم است[4] .


پی نوشتها:
[1] عوالم (امام حسين)، ص 486.
[2] از جمله در «بحار الانوار» ج 45، ص 233 (باب نوح الجن عليه)، سفينة البحار، ج 1، ص 190.
[3] حماسه حسيني، ج 3، ص 375.
[4] محتشم کاشاني.
منبع
 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز

سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در جمع کوفیان

حضرت زینب سلام الله علیها با دست مبارک خود به مردم اشاره ای نمود، یعنی سکوت کرده و خاموش شوید! با اشاره حضرت زینب سلام الله علیها ، نفس ها در سینه ها حبس شد و حتی زنگ شتران از حرکت بازایستاد، سپس آن حضرت سلام الله علیها فرمودند: حمد و سپاس مخصوص خداوند است، سلام و درود بر پدرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و خاندان طیب و برگزیده او باد. اما بعد، ای اهل کوفه! ای گروه دغل باز و بی وفا! آیا برای مصیبتی که بر ما واردشده است می گریید؟! چشمه ی اشکتان خشک نشود و ناله هایتان تمامی نپذیرد! مثل شما مثل آن زنی است که پس از تابیدن رشته های خود آن ها را باز می کرد.
(ای کوفیان! شما) جز سخن بیهوده و گزاف و ناپاک و سینه های مالامال از کینه و خشم و ظاهری چون کنیزان چاپلوس و باطنی چونان دشمنان سخن چین، چه فضیلت دیگری را دارایید؟! شما همانند سبزه ای هستید که در میان زباله ها و منجلاب ها رشد کرده یا همانند نقره ای هستید که برای آراستن قبور مردگان استفاده می شود.
بدانید و آگاه باشید که بد توشه ای را برای آخرت خویش از پیش فرستادید؛ زیرا که شما دچار خشم و غضب الهی شده و در عذاب او جاویدان خواهید ماند. آیا گریه می کنید و شیون و زاری بر پا کرده اید؟! آری! به خدا سوگند که باید بسیار گریه کنید و کمتر شاد شوید، زیرا دامان شما آلوده به ننگی شده که هرگز نمی توانید آن را بشویید.
چگونه می توانید خون پسر خاتم انبیاء و معدن رسالت را از دامان خود پاک کنید؟! خون سید و آقای جوانان اهل بهشت را ؟! و پناهگاه نیکانتان را ؟! و ملجأ حوادث ناگوارتان را ؟! و مناره ی حجتتان را؟! و پیشوا و رهبر قوانین را؟!
بدانید و آگاه باشید که بد جنایتی مرتکب شدید! از رحمت الهی به دور باشید! بمیرید که تلاش ما را بیهوده ساختید! دستانتان بریده باد، در معامله ای که کردید، زیانکار شدید و به غضب الهی دچار شدید و ذلت و بیچارگی را برای خود رقم زدید.
وای بر شما ای کوفیان! آیا می دانید که جگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره پاره کردید و پرده نشینان حرمش را آشکار نمودید؟ آیا می دانید که چه خونی را از او ریختید و چه اندازه حرمت او را شکستید؟! (13)






13- لهوف، صفحه 197- 203، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 185، مقتل الحسین(المقرّم) با کمی اختلاف صفحه 404
 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
بیانات رهبر انقلاب درباره عظمت حضرت زینب(س)


چرا زینب كبرى‏(س) در چشم ملتهاى اسلامى عظمت ویژه دارد؟


زینب كبرى‏ یك زن بزرگ است. عظمتى كه این زن بزرگ در چشم ملتهاى اسلامى دارد، از چیست؟ نمى‏شود گفت به خاطر این است كه دختر على‏بن‏ابى‏طالب(علیه‏السلام)، یا خواهر حسین‏بن‏على و حسن‏بن‏على(علیهماالسّلام) است. نسبتها هرگز نمى‏توانند چنین عظمتى را خلق كنند.



همه‏ى ائمه‏ى ما، دختران و مادران و خواهرانى داشتند؛ اما كو یك نفر مثل زینب كبرى‏؟

ارزش و عظمت زینب كبرى‏، به خاطر موضع و حركت عظیم انسانى و اسلامى او بر اساس تكلیف الهى است. كار او، تصمیم او، نوع حركت او، به او این‏طور عظمت بخشید. هر كس چنین كارى بكند، ولو دختر امیرالمؤمنین(علیه‏السّلام) هم نباشد، عظمت پیدا مى‏كند.

بخش عمده‏ى این عظمت از این‏جاست كه اولاً موقعیت را شناخت؛ هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین علیه‏السّلام به كربلا، هم موقعیت لحظات بحرانى روز عاشورا، هم موقعیت حوادث كشنده‏ بعد از شهادت امام حسین را؛ و ثانیاً طبق هر موقعیت، یك انتخاب كرد. این انتخابها زینب را ساخت.

قبل از حركت به كربلا، بزرگانى مثل ابن‏عباس و ابن‏جعفر و چهره‏هاى نامدار صدر اسلام، كه ادعاى فقاهت و شهامت و ریاست و آقازادگى و امثال اینها را داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چه‏كار باید بكنند؛ ولى زینب كبرى‏ گیج نشد و فهمید كه باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد؛ و رفت. نه این‏كه نمى‏فهمید راه سختى است؛ او بهتر از دیگران حس مى‏كرد. او یك زن بود؛ زنى كه براى مأموریت، از شوهر و خانواده‏اش جدا مى‏شود؛ و به همین دلیل هم بود كه بچه‏هاى خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد؛ حس مى‏كرد كه حادثه چگونه است.

در آن ساعتهاى بحرانى كه قویترین انسانها نمى‏توانند بفهمند چه باید بكنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانى كرد و او را براى شهید شدن تجهیز نمود. بعد از شهادت حسین‏بن‏على هم كه دنیا ظلمانى شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاریك گردید، این زن بزرگ یك نورى شد و درخشید. زینب به جایى رسید كه فقط والاترین انسانهاى تاریخ بشریت - یعنى پیامبران - مى‏توانند به آن‏جا برسند.
 
آخرین ویرایش:

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma !important]نه روز عید صیام و نه عید قربان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]چه روی داده که شام این همه چراغان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]زنان شام همه می زنند و می رقصند[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]به هر که می نگرم سخت شاد و خندان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]چه روی داده که در دست شامیان سنگ است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]مگر سه ساله ی زهرا به شام مهمان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]میان هلهله ها هیجده سر است به نی[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]به هر سری نگرم مثل ماهِ تابان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]سری به نوک سنان می خورد لبش بر هم[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]عیان زحنجر خشکش صدای قرآن است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]نقاب بانویی از گرد و خاک و خون سر است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]حجاب دخترکی گیسوی پریشان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]سوار ناقه جوانی است در غل و زنجیر[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]که چشم سلسله بر ساق پاش گریان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]دلا در آتش غم همچو آفتاب بسوز[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]که سایبان اسیران سر شهیدان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]تن ضعیف و غل و داغ و گردن مجروح[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]خدای رحم کند آفتاب، سوزان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]هنوز بر لبش آثار تشنه گی پیداست[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]هنوز آب به او، او به آب عطشان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]سر حسین به بالای نیزه قرآن خواند[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]یکی نگفت که این سر سرِ مسلمان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]حرامیان ستم پیشه کعب نی نزنید[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]به کودکی که تنش مثل بید لرزان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]ز دست دختر زهرا طناب باز کنید[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]که او بر این اسرا یاور و نگهبان است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]زسیل اشک جهان را خراب کن میثم[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]که جای گنج الهی به شام ویران است[/FONT]
[FONT=Tahoma !important]حاج غلامرضا سازگار
:cry:[/FONT]
:cry::cry:
 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
حضرت رقیه در واقعه عاشورا حدود سه سال سن داشت که بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنی‌هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت. یزید دستور داد سر امام حسین (ع) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه (س) و امام حسین(ع) باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد.
به گزارش خبرگزاری مهر، اصل وجود دختری سه ساله برای امام حسین (علیه السلام) در منابع شیعی آمده است. در کتاب کامل بهایی نوشته علاءالدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است، اما در مورد نام او که آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و … اختلاف است.

همچنین سید بن طاووس در کتاب «لهوف» خود می‌نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه ‏السلام) اشعاری در بی‌وفایی دنیا می ‏خواند، حضرت زینب (س) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه‏ السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتن‌دار باشید.»

مادر حضرت رقیه(س)

براساس نوشته‌های بعضی کتاب‌های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیها سلام)، ام اسحاق است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه السلام) به عقد امام حسین (علیه السلام) درآمده است. مادر حضرت رقیه (س) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می‌آید. بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.

نام مادر حضرت رقیه (س) در بعضی کتاب‌ها، ام جعفر قضاعیه آمده است، ولی دلیل محکمی در این باره در دست نیست. همچنین نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (س) را شاه زنان؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی معرفی می‌کند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (علیه السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه السلام) نیز به شمار می‌آید.

البته لازم به ذکر است که این مطلب از نظر تاریخ‌نویسان معاصر پذیرفته نشده است؛ زیرا در منابع تاریخی آمده است که ایشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را 23 سال پیش از واقعه کربلا، یعنی در سال 37 هـ .ق دانسته‌اند. از این جهت امکان ندارد، او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد. این مسأله تنها در یک صورت قابل حل است که بگوییم شاه زنان کسی غیر از شهربانو مادر امام سجاد (علیه السلام) است.

نامگذاری حضرت رقیه(س)

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است. گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین(ع) کمتر به چشم می ‏خورد و به اذعان برخی منابع، احتمال اینکه ایشان همان فاطمه بنت الحسین(ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (ع) دو اسم داشته ‏اند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد.

گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد. چنانچه در کتب تاریخی آمده است: «در میان کودکان امام حسین (ع) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (ع) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (ع) وی را علی می‏نامید.»

اسیری حضرت رقیه(س)

حضرت رقیه در واقعه عاشورا حدود سه یا چهار سال سن داشت که بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنی‌هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت. از درون خرابه‌های شام، صدای کودکی به گوش می‌رسید. همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب می‌دانستند که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسین (ع) است. او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می‌گرفت. انگار که خواب پدرش را دیده بود. یزید دستور داد سر امام حسین (ع) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه (س) و امام حسین(ع) باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد.

این بار، پدر در سوگ رقیه نشست

چقدر بی‌تابی دخترم! این همه دلشکستگی چرا؟ مگر دست‌های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟ اینک آمده‌ام در ضیافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. کوچک دلشکسته‌ام! پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیمه آه می‌کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی می‌سپردی.
مهربان دلشکسته‌ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من!

مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام می‌گیرم. این همه ناآرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابم؟ نه …، نه دخترکم نخواب! می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمی‌خوابد.
می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می‌کند.
نه … نخواب دخترم!

دخترم! بگذار لب‌های چوب خورده‌ام امشب میهمان بوسه‌ای باشد از پیشانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسوی پریشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌های معصوم تازیانه دیده‌ات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
بقيه كربلا

بقيه كربلا

زين العابدين (علیه السلام )ـ اين زيباترين اسير نيايش ـ دوشادوش زبان شهادت ـ زينب ـ از قتل عام قبيله عاشورا باز مي آيد:
كربلا كربلا، در واژه ها، ريخته
و عاشورا عاشورا، به لهجه ي دعا، در آويخته!...
تولّد عاشورا در برابر چشمانش بود كه اتفاق اُفتاد ـ و "ذبح عظيم"، از همان نقطه اي كه او نيز ايستاده بود، جريان يافت.
دردا كه درد نيست!
و گرنه "زبور آل محمّد(ص) " اين همه، خاك نمي خورد.... اگر "فهميده" بودم صحيفه سجّاديه ـ اين زبان زين العابدين ـ را، مي توانستم فهميد! ...
همان كه در زيباترين طرز سعادت، فراگرفتن "نظم شهادت" را، دست به دعا بر مي دارد:

حَمْداً نَسْعَدُ بهِ في السّعَداءِ مِنْ اَوْليائهِ، وَ نَصيرُ بهِ في نَظم الشُهَداءِ بسُيُوفِ اَعْدائهِ! ...*​


و دلش را، براي خدا، چندان مي گويدكه خاك نيز بشنود.
امّا، پنهان نبايد كرد كه راز و نياز عاشورا ـ قرآن صاعد و زبور آل محمّد (ص) ـ در ميانه ي ما هنوز هم تنهاست...



* صحيفه سجّاديه، دعاي يكُم

اگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی
منبع:http://www.emamhossein.com.
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
پرستار كربلا، رسول خون برادر

پرستار كربلا، رسول خون برادر

پيش از زينب هيچ خواهرى را نديده بودند كه رسول خون برادر باشد! زينب، كربلا را در آغوش كشيد؛ و عاشورا را بر شانه نشاند... در سلوك اسارت، همه جا را، زير پا گذاشت و به دنيا آموخت كه چگونه مى شود پاى برجا ماند و ذليل نشد!
"شهادت" در "اسارت" بود كه به راه افتاد، انتشار يافت و همه جائى شد!... اگر اسارت نبود دست شهادت به جائى نمى رسيد. اگر شانه هاى اسارت خواهر نبود، كوله بار شهادت برادر بر زمين مى ماند!
اگر "زينب" نبود ديوارهاى دنياى دين نما را، كه پس مى زد؟ كوفه را، كه بيدار مى كرد؟ شام را، كه روشن مى ساخت؟ و خواب و خيال و خميازه هاى مردم را، چه كسى مى شكست؟ اگر زينب، كربلا و عاشورا را ـ با خويش ـ به سير اسارت نمى برد، چگونه جغرافياى خاك "كربلا" مى شد و تاريخ زمين"عاشورا"؟
يك تن بايد باشد كه پيكر پرخون كربلا را اُفتان و خيزان، بر دوش كشد و با خويش به پشت جبهه آورد، و همه جاىْ را جبهه سازد! بوى كربلا و رنگ عاشورا را برافشاند و برانگيزد...
كسى بايد باشد كه نامردى "ابن زياد"، دنيازدگى "ابن سعد" و بى دينى "يزيد" را بگويد و برملا سازد...

يكى بايد باشد كه نگذارد كربلا را زنده بگور كنند
و زينب، همان يك تن است.




اگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی

به نقل از :http://www.emamhossein.com
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
نزدیک به چهل روز از غروب غم انگیز شقایق ها میگذرد و هنوز صدای به هم خوردن شلاق ها بر پیکر الاله ها به گوش می رسد​
و جز اسارت ، سیلی ، غربت و فریاد سهم اهل بیت محمد رسول الله چیزی جز این نبود​
چهل روز است در سوگ ابر مردی نشسته ایم که حیات اسلام مدیون رگ های پاره پاره گلوی او ست

قصه عاشوار قصه سر و نیزه است
و قصه لبهای خونین و قرآن است
قصه سیلی و صورت کودک غمگین از تکه تکه شدن پدر است​
اینها همه حقیقتی است که هر ساله مثل پرده از جلوی چشمان ما می گذرد​
اربعین را با رقیه حسین و علی اصغرش در بغل گرفتیم ناله زدیم و درد دلها گفتیم​
این چهل روز از عمق وجودمان فریاد زدیم و به سینه زدیم و حسین حسین گفتیم

و اما تو کربلا؛
خارستانی خشک و بی‌آب، دریای انسانیت و کمال ، اقیانوس بی کرانه‌ای است که در آن گوهر همه عظمت‌ها و خوبی‌ها به رنگ مظلومیت، را در خود جای دارد.

و اما از؛ دل زینب که براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین را بر سر و روى خویش بنهد و گریه ها و بعض های فرو خورده چهل روزه اش را یک سره رها سازد.​
عاشقان حسین ،دل‌هایمان بی‌تاب سالار شهیدان، و چشمانمان بر مظلومانه ترین شهادت تاریخ همواره بارانی باد.​


..............​
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار



اربعین حسینی، جویبار همیشه جاری عاشورا، روز شهادت حماسه سازان و اربعین، روز زیارت مرقد عاشورا سازان است. عاشورا، خروش خون حسین(ع) است و اربعین، پژواک این فریاد ظلم شکن است.
عاشورا و اربعین، نقطه ابتدا و انتهای عشق نیست؛ بلکه چله عارفانه تشیع سرخ علوی است.
عاشورا تا اربعین، نقطه اوج عشق حسینی است و در این چهل روز، حسین(ع) تنها سخن محافل است تا در طول عمر انسان، بهانه بیداری و ظلم‏ ستیزی باشد.
عاشورا، زمانه خون و ایثار است و اربعین، بهانه تبلیغ و پیمان. در عاشورا، حسین(ع) با تاریخْ سخن گفت و در اربعین، تاریخ پای درس حسین(ع) نشست.
عاشورا روز کشت “خون خدا” در کویر جامعه ظلم‏ زده است و اربعین، آغاز برداشت نخستین ثمره آن.
آری، اربعینْ فرصتی برای اعلام همبستگی با عاشوراست. هر اربعین حسینی، قاصد حماسه ای ماندگار، پیامدار استعلای ایمان، نشانه‏ ای از شکوه عشق، و برگ همیشه سبزی بر درخت هماره سرخ شهادت است.
اربعین یک واژه نیست؛ کتابی قطور و پرماجراست. کتابی که گذر زمان و حادثه‏ های زمین، هرگز نمی‏تواند نوشته‏ های آن را محو کند و البته کهنگی در آن راه ندارد.
اربعین، هنرنامه مصوّر آرمان گرایی و حق یاوری است. اربعین، نشانه‏ ای بر اعتلای دین و بالندگی زمزمه‏ های دعا و تلاوت قرآن در شب عاشورای حسینی است.
اربعین، صدای عدالت و صداقت، و شاخه‏ های درخت آزادگی است که از خاک کربلا روییده و تا ژرفای روزها و روزگاران ریشه دوانیده است.
اربعین، جویبار همیشه جاری و سرخ تاریخ، و جوشش چشمه‏ های خون خداوند از چهار سوی عالَم است.



به شوق دیدنت ای یوسف بی پیکر زهرا
چهل منزل فکندم روی د وش خسته جانم را



تو را میخواندم و سیلی جواب ناله ام میشد

ولی مخفی نمیکردم نگاه ناتوانم را



تسلی دل خانم زینب (س)به نیابت از امام الزمان (عج)صلوات

................

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
اربعین؛ هنگامه میثاق

اربعین؛ هنگامه میثاق

در غروب عطش آلود، وقتی برق شقاوت خنجری آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست.
وقتی صدای شکستن استخوان در گوش سم‏ها پیچید و آنگاه که خیمه‏ ها در رقص شعله‏ ها گم شدند، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند.
هشتاد و چهار کودک و زن، در ازدحام نیزه و شمشیر، از ساحل گودالی که همه هستی ‏شان را در آغوش گرفته بود گذشتند. تازیانه در پی تازیانه، تحقیر و توهین و قاه‏ قاهی که با آه آه کودکان گره می‏خورد، گستره میدان شعله‏ ور را می‏پوشاند.
دشمن به جشن و سرور ایستاده است و نوازندگان، دست افشان و پایکوبان، در کوچه‏ های آراسته، به انتظار کاروانی هستند که با هفتاد و دو داغ، با هفتاد و دو پرچم، با شکسته‏ ترین دل و تاول‏ زده ‏ترین پا، به ضیافت تمسخر و طعنه و خاکستر و خنده آمده است.
زنان با تمامی زیورآلاتشان به تماشا آمده ‏اند.
همه را اندیشه این است که با فرو نشستن سرها بر نیزه، همه سرها فرو شکسته است.
اما خروش رعدگونه زینب‏ علیها السلام، آذرخش خشم سجادعلیه السلام و زمزمه حسین‏ علیه السلام بر نیزه، همه چیز را شکست.

شهر یکپارچه ضجه و اشک و ناله شد و باران کلام زینب جان‏ها را شست و آفتاب را از پس غبارها و پرده‏ها به میهمانی چشم‏های بسته آورد.
چهل روز گذشت. حقیقت، عریان‏تر و زلال‏تر از همیشه از افق خون سربرآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید، خاشاک ستم را به بازی گرفت.
خونی که آن روز در غریبانه ‏ترین غروب، در گمنام ‏ترین زمین، در عطشناک‏ترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهای زمین جاری شد و رگ‏های خاک را به جنبش و جوشش و رویش خواند. چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستی، داغدار مظلومیت‏ حسین ‏علیه السلام شد. چهل روز، ضرورت همیشه بلوغ است، مرز رسیدن به تکامل است و مگر ما سرما و گرما را به «چله‏» نمی‏شناسیم و مگر میعادگاه موسی در خلوت طور، با چهل روز به کمال نرسید.


اینک، چهل روز است که هر سبزه می‏روید، هر گل می‏شکفد، هر چشمه می‏جوشد و حتی خورشید در طلوع و غروب، سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است. چهل روز است که انقلاب از زیر خاکستر قلب‏ها شراره می‏زند.
آنان که رنج پیمان‏ شکنی بر جانشان پنجه می‏کشید و همه آنان که شاهد مظلومیت کاروان تازیانه و اشک و اندوه بودند و همه آنان که وقتی به کربلا رسیدند که تنها غبار صحنه جنگ و بوی خون تازه و دود خیمه‏های نیم سوخته را دیدند، اینک برآشفته اند، بر خویش شوریده‏ اند.
شلاق اعتراض بر قلب خویش می‏کوبند و اسب جهاد زین می‏کنند. چهل روز است که یزید جز رسوایی ندیده و جز پتک استخوان کوب، فریادی نشنیده، چهل روز است استبداد بر خود می‏پیچد و حق در سیمای کودکانی داغدار و دیدگانی اشکبار و زنانی سوگوار رخ نموده است. اینک، هنگامه بلوغ ایثار است. هنگامه برداشتن بذری است که در تفتیده ‏ترین روز در صحرای طف در خاک حاصلخیز قتلگاه افشانده شد.

اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهی چاک خورده است.
آفتاب از پس ابر شایعه و دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلک‏های بسته را می‏کوبد و دروازه دیدگان را به گشودن می‏خواند.
اربعین است. هنگامه کمال خون، باروری عشق و ایثار، فصل درویدن، چیدن و دوباره روییدن. هنگامه میثاق است و دوباره پیمان بستن. و کدامین دست محبت ‏آمیز است تا دستی را که چهل روز از گودال، به امید فشردن دستی همراه، برآمده، بفشارد؟
کدامین سر سودای همراهی این سر بریده را دارد و کدامین همت، ذوالجناح بی‏سوار را زین خواهد کرد؟

اربعین است. عشق با تمام قامت ‏بر قله «گودال‏» ایستاده است! دو دستی که در ساحل علقمه کاشته شد، بلند و استوار چونان نخل‏های بارور، سربرآورده و حنجره‏ای کوچک که به وسعت تمامی مظلومیت فریاد می‏کشید، آسمان در آسمان به جست‏وجوی هم صدا و همنوا سیر می‏کند.
راستی، کدامین یاوری به «همنوایی‏» و همراهی برمی‏خیزد؟مگر هر روز عاشورا و همه خاک، کربلا نیست؟ بیایید همواره همراه کربلاییان گام برداریم تا حسینی بمانیم.

دکتر محمد رضا سنگری
 
آخرین ویرایش:

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
حضرت سکینه خاتون سلام الله علیها

سخن نخست

سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام و مادرش رباب دختر امری ءالقیس است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده اند و لقب وی را سکینه نهاده اند که به معنی وقار و سکون است.

سکینه همسر عبدالله اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموی اوست که در روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما با توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وی که فرمود: «تو بهترین بانوانی!» در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است. آن حضرت حدود هفتاد سال عمر کرد و در سال ۱۱۷ ق. در مدینه و بنابر قولی در راه حجّ عمره از دنیا رفت.

خواهر سکینه، فاطمه و برادرانش امام زین العابدین، حضرت علی اکبر و عبدالله (علی اصغر) علیهم السلام اند.

رباب کیست؟

رباب همسر گرانقدر امام حسین علیه السلام، مادر عبدالله و سکینه و از زنان شایسته و نامدار تاریخ اسلام است. وی بانویی فاضله و محدّثه بود که همراه امام حسین علیه السلام و فرزندانش در کربلا حضور داشت. وی شاهد شهادت همسر و طفل شیرخواره اش بوده و رنج و مشقّات سفر کربلا را تحمّل نموده است. او وظیفه سنگین خویش را آن طور که مورد رضایت خدا و فرزند پیامبر بود، انجام داد. وی پس از آن به عنوان اسیر همراه دیگر زنان و دختران کاروان حسینی به کوفه و شام برده شد و در نهایت، به مدینه آمد و در آنجا اقامت گزید. رباب که از بهترین زنان عصر خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتی عظیم داشت و شدّت علاقه امام به وی، به قدری بود که حضرت فرمود:

«من خانه ای را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه مند به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج می کنم.»

در مقابل، رباب هم که افتخار همسری امام حسین علیه السلام را داشت، این ارزش را حفظ نمود و بعد از واقعه عاشورا و شهادت همسرش با اینکه خواستگاران فراوانی داشت همه را رد کرد و گفت:


«پس از فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم همسری بر نمی گزینم.»

او به تحقیق دریافته بود که هیچ کس نمی تواند همانند امامباشد و درس هایی را که او از مکتب انسان ساز حسینی فرا گرفته بود، دوباره برایش زمزمه کند. رباب به امام حسین علیه السلام بسیار وفادار بود و در حمایت و تبعیت از آن حضرت، زندگی کرد و پس از شهادت جانگدازش همراه دخترش سکینه، خیمه عزا برپا نمود و به اقامه عزای آن امام همام پرداخت. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید:

«هنگامی که امام حسین علیه السلام شهید شد، همسر آن حضرت، رباب، برایش مجلس سوگواری برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»

غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب یک سال پس از واقعه عاشورا از دنیا برود.


علاّمه مامقانی، رباب را در زمره زنان راوی حدیث نام برده و می نویسد:

«نسبت به روایت وی، نهایت اعتماد است.»

یکی از مورّخان معاصر می گوید: او یکی از شاعران عرب و از برترین و برگزیده ترین زنان عصر خویش بود.

رباب وقتی سر امام را در مجلس ابن زیاد مشاهده کرد، به شدّت منقلب شد و بنابر درخواستش هنگامی که سر را به او دادند، در آغوش گرفت و بوسید، از داغ امام گریست و اشعاری را زمزمه کرد که ترجمه اش چنین است:

آه! حسین من که از دستم رفت و داغش تا ابد بر دلم ماند. در کربلا نیزه ها به او هجوم آورده و تنش را به خاک و خون کشید. خداوند، جنایتکاران کربلا را سیراب نگرداند!

مرثیه دیگر رباب در غم از دست دادن همسرش این گونه است:

آنکه را که فروغ بخش عالَمی بود، به خاک و خون افکندند و تنِ بی سر او را دفن کردند. خداوند، پاداش بسیار به تو عطا کند ای نواده رسول خدا! که با عزّت و شرف، سالار شهیدان گشتی و از خسران دور بودی! تو برای من کوهی بلند افراشتی که در پناهت آرام بودم و الطافت نسبت به ما قطع نمی شد. اکنون که تو رفتی، پدر یتیمان چه کسی باشد؟ و دستگیر محرومان که خواهد بود…؟

عبدالله، برادر سکینه

عبدالله فرزند دیگر رباب و برادر سکینه علیها السلام است. امام وقتی یاران و افرادی از خانواده اش به شهادت رسیدند، تنها ماند و دیگر امیدی به یاری کسی نداشت، بنابراین برای خداحافظی به جانب خیمه ها آمد و اهل و عیالش را به صبر دعوت نمود و از آنها خواست قضا و قدر الهی را بپذیرند و از اطاعت پروردگار دل خوش باشند. وی سپس طفل شیرخواره اش را طلبید تا برای آخرین بار او را ببیند. حضرت زینب علیها السلام عبدالله را نزد امام علیه السلام آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و گونه هایش را بوسید. هنوز وداع امام به پایان نرسیده بود که ملعونی از لشکر دشمن، گلوی عبدالله را نشانه گرفت و با تیر جفا پیکرش را به خون آغشته کرد. امام که از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دل آزرده شده بود، مشتش را از خون گلوی او پر نمود و به طرف آسمان پاشید و فرمود:

«خداوندا! این مصیبت بر من آسان است، چون که در معرض دید تو است.»

امام حسین علیه السلام برای دفن عبدالله قبری حفر کرد و تنِ غرقه به خونش را به خاک سپرد. نگاه پرمهر و غمبار سکینه و مادرش در وداع با قربانی شش ماهه، عظمت این مصیبت را دو چندان نمود.

امام زمان علیه السلام در «زیارت ناحیه مقدّسه» می فرماید:

سلام بر عبدالله شیرخوار که او را هدف تیر قرار دادند و در آغوش پدر به قتلش رساندند. خدا لعنت کند حرملة بن کاهلی را که تیر به سویش انداخت…

گلستان فضایل

سکینه از چشمه زلال دانش و معرفت امام حسین علیه السلام جرعه ها نوشید و به درجه ای از ایمان و باور دینی رسید که امام در توصیفش می فرماید:

غالب (اوقات) بر سکینه چنین است که با تمام وجود محو جمال ازلی است. ایّامش غرق در عبادت و راز و نیاز با پروردگار سپری می گردد.

این تعریف، بیانگر مقام برجسته دختر امام حسین علیه السلام در راستای یقین به پروردگار متعال و گسستن از مشغولیات و دلبستگی های دنیای فانی است.

سکینه، گوهری مستور در صدف عفّت و حیا و آراسته به اخلاق محمّدی است. وی شأنش بالاتر از مدح ستایشگران و مقامش والاتر از وصف دوستداران است؛ زیرا او در کنف حمایت بزرگانی چون پدر و برادر رشیدش امام زین العابدین و حضرت علی اکبر علیهم السلام قرار داشت و راه تعالی روح و مبارزه با نفس را از آنها فرا گرفته بود.

یکی از نویسندگان معاصر آورده است: «سکینه بانویی جلیل القدر، با نجابت و دارای مقام و منزلتی بلند است.»

بانو بنت الشّاطی می گوید:

«به حق که خانم سکینه به سبب اصل و نسب عالی و شرافت و منزلت بالایش، صاحب عزّت بی پایان و آشکاری است.»

مورّخ شهیر، غیاث الدّین میرخواند در کتاب حبیب السّیر می گوید:

«حضرت سکینه دختر امام حسین علیه السلامرا به خاطر جمال ظاهری و کمال باطنی و حسن خلق، عقیلة القریش گفته اند.»

دختر امام حسین علیه السلام از شجاعتی قابل تحسین برخوردار بود. وی در برابر ظالمان سکوت نمی کرد و به انجام تکالیف الهی همّت می گمارد. او از هیاهوی تبلیغاتی هراسی به دل راه نمی داد و با صلابت فاطمی دشمن را خوار و رسوا می نمود، با دلیل و منطق سخن می گفت و حقّانیّت خویش را به اثبات می رساند.

روزهای جمعه، خالد بن عبدالملک، بر بالای منبر می رفت و به بدگویی از علی علیه السلام می پرداخت؛ این خبر به حضرت سکینه علیها السلام رسید، وی همراه خدمتگزارانش نزد خالد می آمد و در مقابلش ایستاده و او را سبّ و لعن می کرد.

نگهبانان خالد جرأت آزار رساندن به سکینه را نداشتند؛ اما همراهانش را اذیّت کرده و آسیب می رساندند. در مجلسی که مروان، امیرمؤمنان علیه السلام را سب نمود، با شهامت، او و اجدادش را لعنت کرد. دختر عثمان که در جلسه حاضر بود، رو به سکینه کرد و گفت: من دختر شهیدم! سکینه علیها السلام سکوت کرد و آنگاه که مؤذّن صدا به اذان بلند کرد و به عبارت: «اشهد انّ محمّداً رسول الله» رسید، خطاب به دختر عثمان فرمود: این، پدر من است یا پدر تو؟ دختر عثمان شرمسار گشت و گفت: «لافخر علیکم ابداً؛ من دیگر هرگز به شما فخر نخواهم کرد.»

عظمت مقام و فصاحت و بلاغت کلام حضرت سکینه، به کسی اجازه گستاخی و توهین نمی داد و همگان را سرجای خود می نشاند. همان طوری که سخن گفتن عمّه اش زینب علیها السلام بر دهان کوفیانِ بی غیرت و بی وفا مهر سکوت زد و آنان را به حیرت واداشت.


راوی حدیث

در منابع تاریخی آمده است که سکینه علیها السلام از پدرش امام حسین علیه السلام و عمّه اش امّ کلثوم روایت نقل کرده و فائد مدنی مولی عبیدالله بن ابی رافع و فاطمه بنت الحسین از او حدیث نقل کرده اند. ابن عساکر به سند خود از فائد مدنی می گوید: سکینه دختر حسین بن علی از پدرش برای من این حدیث را گفت که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید:

حملةالقرآن عرفاء اهل الجنّة؛ (روز قیامت) حاملان قرآن، شناخته شدگان اهل بهشتند.»

علاّمه مجلسی به سند خویش از بکر بن احنف، از فاطمه دختر علی بن موسی الرضا علیه السلام، و از فاطمه و زینب و امّ کلثوم، دختران موسی بن جعفر علیه السلام و آنها از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام، از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام، از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام، از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام و آنها از امّ کلثوم دختر علی علیه السلام، از فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روایت می کند که فرمود:

در معراج که به آسمان رفتم، وارد بهشت شدم و به قصری از جواهر سفید رسیدم. این قصر دری داشت که با دُرّ و یاقوت تزئین شده بود و بر آن در پرده ای آویخته بود که چون سرم را بلند کردم، دیدم نوشته است: «خدایی جز الله نیست، محمّد صلی الله علیه وآله وسلم پیامبر خدا و علی، ولی و سرپرست مردم است.» بر پرده، این عبارت به چشم می خورد که: «خوشا به حال شیعیان علی!» وارد آن قصر شدم، پس در برابرم قصری دیگر دیدم از عقیق که دری از نقره و پرده ای بر آن قرار داشت. سرم را بلند کردم، این جمله را دیدم: «محمّد، پیامبر خداست و علی، وصیّ مصطفی.» و همچنین نوشته بود: «شیعیان علی را به سرشت پاک بشارت ده!» پس وارد قصر شدم، که ناگاه مقابلم قصری دیگر از زبرجد ظاهر شد که از آن زیباتر ندیده بودم. بر آن قصر دری بود از یاقوت سرخ که بالای آن لؤلؤ به چشم می خورد و روی در پرده ای قرار داشت. پرده را بالا زدم و این جمله را روی آن نوشته شده یافتم: «شیعه علی همان رستگارانند!» به جبرئیل گفتم: این قصر از آنِ کیست؟ او گفت:

ای محمّد! متعلّق به علی، وصی و پسر عمویت! مردم در روز قیامت پابرهنه و عریان محشور می شوند، جز شیعیان علی؛ مردم در صحنه محشر به اسم مادرانشان خوانده می شوند، غیر از شیعیان علی که به نام پدرانشان خوانده می شوند؛ زیرا آنها علی را دوست داشته اند و به این خاطر، سرشتشان پاک گردیده است.

محبوب دل پدر

سکینه در خاندانی بزرگ که خداوند مقامشان را رفعت بخشیده بود، رشد نمود. تمسّک به راه مستقیم الهی و تبعیّت از احکام حیات بخش قرآن، او را به کمال انسانیّت رسانید و سبب شد هم طراز عقیله بنی هاشم، زینب کبری علیها السلام از پیام آوران کربلا گردد؛ به طوری که دشمنان به شخصیّت با صلابتش معترفند و دوستداران اهل بیت علیهم السلام به وجودش مفتخر.

اخلاق نیک و خصال پسندیده این بانوی نمونه، وی را در نظر پدر که مربّی صالح و کاملی بود، عزیز نمود و چون ستاره ای فروزان در آسمان خاندان امام درخشید و همه را شیفته رفتار شایسته خود کرد. امام حسین علیه السلام که آگاه به ضمیر انسان ها و معیار سنجش اعمال است، سکینه را با زیباترین لقب، یعنی «خیرة النّساء» خواند و با عنایتی خاص مقام و منزلت وی را در مواقف بسیار، بر دیگران آشکار نمود.

دلبستگی و مهر امام نسبت به سکینه، در آخرین خداحافظی از خیمه ها، قابل توجّه و تأمّل است. وقتی آن حضرت نزدیک خیمه ها رسید، فرمود:

«ای زینب! ای امّ کلثوم! ای سکینه! علیکنّ منّی السّلام.»

چون اهل بیت صدایش را شنیدند، برای وداع گرداگرد امام حلقه زدند. علاقه فراوان سکینه به پدر، عنان اختیار را از کفش ربود، دست هایش را بر سر فرود آورد و گفت: پدرجان! آیا تن به مرگ داده ای که این گونه خدا حافظی می کنی؟ ما، بعد از تو به چه کسی پناهنده شویم؟

سخنان عاطفه برانگیز دختر، بر قلب پدر، سنگین آمد و از بی تابی فرزندش گریست و فرمود:

«ای نور دیده ام! چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاوری ندارد؟»

صحبت های امام برای سکینه که بوی فراق و تنهایی می داد، او را از جمع حاضر جدا کرد و در حالی که آرام آرام می گریست، به گوشه خیمه رفت! شاید قصدش این بود که قلب پدر را بیش از این غصّه دار نکند. امام حسین علیه السلام با مشاهده این وضع از اسب فرود آمد و سکینه را نزد خویش خواند و او را به سینه چسباند و اشک هایش را پاک نمود و فرمود:

«ای سکینه! بدان که بعد از من گریه زیادی در پیش خواهی داشت؛ اما تا هنگامی که جان در بدن دارم، با این اشکِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن زمان که کشته شدم، تو که بهترین زنان هستی، سزاوارترین فرد به گریستن بر منی!»


کاروان کربلا

سکینه بلایای سنگین روز عاشورا را با دلی استوار و اراده ای پولادین تحمّل نمود. این توان، برخاسته از باطن پاک و توجّه کامل او به ذات احدیّت بود، همان گونه که امام حسین علیه السلام درباره اش فرموده: «دخترم، دائم محو جمال الهی است.» مطمئنّاً اگر امام بردباری او را محک نزده بود و به درجه ایمانش واقف نبود، او را همراه خویش به سفری پرحادثه نمی برد تا مبادا از آن حوادث دهشت بار روحش متزلزل شده و دینش دستخوش دگرگونی گردد. سکینه به مرتبه ای از یقین و رضای الهی رسیده بود که کشته شدن پدر و برادرها و عموها را دید، اما لب به شکایت نگشود و آن مصائب را لطف الهی دانست.

وی نظاره گر وقایع عاشورا بود. او ندای کمک خواهی پدرش را که مظلومانه یار و یاور می طلبید، شنید و با تمام وجود، درد بی کسی مادر، خواهر، عمّه ها و زنان را چشید و با اینکه در اوان جوانی بود، سرپرستی دختران کوچکتر از خود را به عهده گرفت و به دلداری آنها پرداخت. با آنکه عطش تا عمق وجودش پنجه افکنده بود، دلیرانه مقاومت کرد و از بی آبی، شکوه ننمود.

او پس از شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام بالینش حاضر شد و با سوز دل، نوحه سرایی کرد و زمانی که پدرش عمود خیمه عباس علیه السلام را کشید، داغ سنگین این مصیبت را در خود مخفی نگه داشت تا دشمن خیال نکند فرزندان حسین علیه السلام مرعوب شده و شکیبایی را از دست داده اند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرین بود و از راه مستقیم الهی خارج نشد.

سکینه از اوّلین افرادی است که از شهادت امام مطّلع گردید. وقتی اسب بی صاحب امام، با زین واژگون و شیهه زنان به سوی خیمه آمد، او به استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جویا شد. او به این فکر می کرد که: آیا لحظه آخر به امام آب دادند یا خیر؟ بغضِ فروخورده اش یکباره به خروش تبدیل شد و فریاد برآورد که: واقتیلاه! واابتاه! واحسیناه! واحسناه! و واغربتاه!

زمانی که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوری گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهدید دختر امام حسین علیه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه مصیبت دیدگان به اسارت برند. سکینه می گوید:

وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریده اش این ندا را شنیدم که می گفت:

شیعتی ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونی
او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونی
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!

تبلیغ در اسارت

حفظ ارزش های دینی، جزء اهداف مقدّس رهبران الهی است. آنها در نشر آیین محمّدی به اقتضاء زمان و مکان کوشیده اند. فرزندان اهل بیت علیهم السلام نیز چون اجداد خویش با پیش گرفتن روش صحیح در میدان رویارویی حقّ و باطل، دشمن را رسوا نموده و با پاسداری از خون شهیدان، هدف مقدّس آنها را زنده نگه داشته اند.

دختر امام حسین علیه السلام می دانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با بدعت ها و انحرافات دینی و اجتماعی قیام نموده، بنابراین دیدن سر بریده امام بر نیزه، او را نگران نساخت؛ اما وقتی چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، کوشید از آن نگاه ها در امان بماند.

سهل بن ساعد انصاری- از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم – در چگونگی ورود اهل بیت علیهم السلام به شام می گوید:

من قصد رفتن به بیت المقدّس را داشتم. چون نزدیک شام رسیدم، دیدم مردم، شهر را آذین بسته و به جشن و سرور پرداخته اند. سؤال کردم: آیا برای شامیان عیدی هست که من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنیدم: ای پیرمرد! از بیابان آمدی؟ گفتم: من سهل بن ساعدی هستم و رسول خدا را دیده ام. گفتند: عجب است که آسمان، خون نمی بارد و زمین، اهلش را فرو نمی برد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این، سر حسین است که از عراق هدیه آورده اند! جلوتر رفتم، پرچم هایی دیدم که در بین آنها سری بر نیزه است. او شبیه ترین افراد به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانوانی بر شترانی بی پوشش سوار بودند. نزدیک تر رفتم. از نخستین زن پرسیدم: کیستی؟گفت: من سکینه، دختر حسینم. گفتم: من سهل ساعدی از اصحاب جدّت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هستم، اگر حاجتی داری برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشای آن بپردازند و چشمانشان به حرم پیامبر نیفتد! سهل می گوید: من نزد آن نیزه دار رفتم و مبلغی به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر. و او پذیرفت.

آری، همچنان که جدّه اش حضرت زهرا علیها السلام تا لحظه های آخر زندگی به پاسداری از فرامین الهی کوشید و در نظر هیچ نامحرمی ظاهر نشد، او نیز در بحرانی ترین لحظات حیات، تابع دستورات الهی بود؛ گرچه حوادث آن روزها کافی بود تا کوه را از هم بپاشد و زمین و آسمان را درهم کوبد.

اسیران آل رسول را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند و از میان جمعیت عبور می دادند، وارد مجلس یزید کردند. جفاکاران شام که از بزرگی، شکوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسیدند: شما چه کسانی هستید؟ سکینه فرمود: ما اسیران، از خاندان محمّد صلی الله علیه وآله وسلم هستیم!

تبلیغ روشنگرانه، با بیان موجز و مختصر جهت بیداری خفتگان در غفلت، از رسالت های مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسین علیه السلام با سخن کوتاه «ما اسیران آل محمّدیم»، مردمِ مسخ شده از تبلیغات پوچ و پرهیاهوی یزید را به تفکّر واداشت که: اگر اینها آل محمّدند، چرا اسیر شده اند؟ بنابراین، یزید در مواقف مختلف با اقدامات سنجیده و درستِ وابستگان امام علیه السلام رسوا می شد و جوانه های هوشیاری در دلها و افکار مردم شام روییدن آغاز می کرد.

حضرت سکینه علاوه بر بیدارگری های غیر مستقیم، در برابر دید همگان مقابل ظالمان می ایستاد. وی وقتی سر بریده فرزند زهرا علیها السلام را مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکی می کند و شعر پیروزی می سراید، فریاد برآورد و گفت:

به خدا، سخت دل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او نیست.

آنگاه که یزید در مورد پدرش گفت: حسین، حق را منکر شد و قطع رحم نمود و در ریاست و رهبری با من ستیز کرد. در پاسخش فرمود:

ای یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش! او مطیع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت کرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولی روزی خواهد آمد که تو را بازخواست می کنند، خود را برای پاسخگویی آماده کن! ولی تو چگونه می توانی پاسخ دهی؟

دختر امام حسین علیه السلام دریافته بود که ستمگران یزیدی و ناسپاسان کوفی برای اسیران حُرمتی قائل نیستند و یزید ظالم به جز انتقام گیری از امام و ذرّیه اش هدفی ندارد. مصیبت دشت نینوا و شهادت پدر و برادرها عواطف وی را تحت تأثیر قرار داد؛ به ویژه زمانی که یزید ملعون بر لب و دندان امام چوب زد و با آن ضربه ها، روح و روان ریحانه بتول را جریحه دار نمود. او به ناچار همراه خواهرش (فاطمه) به دامن عمّه شان زینب پناهنده شده و گفتند:

«یا عمّتاه انّ یزیداً اینکت ثنایا ابینا بقضیبه؛ عمّه جان! یزید با چوبدستی دندان های پدرمان را می زند.»

و این استمدادطلبی، حکایت از این دارد تا عمّه نگذارد او چنین کند! نفس فاطمی و علوی، دختر علی ۷ آنها را به آرامش دعوت نمود و غیورانه در مقابل یزید ایستاد و فرمود: آیا چوب می زنی؟ دستت بشکند! این سر و صورت از چهره هایی است که سال های طولانی برای خدا سجده کرده است!

رؤیای حضرت

حضرت سکینه علیها السلام می گوید:

در یکی از شب ها که در شام بودم، خوابی دیدم طولانی. در آخر آن خواب، زنی را مشاهده کردم که دست بر سر نهاده و نالان است. پرسیدم: این بانو کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او می روم و از آنچه با ما کردند، به وی شکایت می کنم. پس نزد او رفته، مقابلش ایستادم و گریستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منکر شدند، جمع ما را از هم جدا کردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسین را کشتند!

پس آن بانو به من فرمود:

سکینه جان! دیگر سخن مگو که دلم را سخت لرزاندی و قلبم را پاره کردی! این پیراهن پدر تو است، آن را نگه داشته ام تا زمانی که خدا را ملاقات کنم!

بازگشت به کربلا و مدینه

اوضاع و احوال اجتماعی با سخنرانی ها و بیدارگری های اهل بیت علیهم السلام تغییر یافت؛ یزید سمبل جنایت و غاصب حقّ امام شناخته شد و مورد نکوهش و لعن مردم واقع گردید. ماندن اسیران در شام، سبب سرنگونی حکومت ظالمانه یزید می شد و آبروی بنی امیه را بیش از پیش، از بین می برد؛ بنابراین یزید تصمیم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت خاندان امام علیه السلام را به مدینه فراهم کند. سکینه، همراه با دیگر اسیران به سوی مدینه رهسپار شد. وقتی کاروان اسیران به عراق رسیدند، از راهنما خواستند از کربلا برود تا آنها به زیارت عزیزانشان بپردازند. در مدّت سه شبانه روز که اهل بیت علیهم السلام در کربلا بودند، روز و شب به نوحه خوانی می گذشت و گریه و زاری می کردند و از کنار قبری به کنار قبری دیگر می رفتند.

هنگام ترک آن سرزمین، سکینه بسیار گریست و بانوان را به وداع با مرقد شریف امام فراخواند و چنین نوحه سرایی کرد:

ای کربلا! با تو در مورد پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد! ای کربلا! ما همراه امینمان (امام سجّاد علیه السلام) با تو وداع می کنیم، در مورد حسینی که روح پیامبر و روح وصیّ او حضرت علی علیه السلام بود.

ای کربلا! با تو در مورد پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد!

وقتی سکینه علیه السلام به مدینه رسید، همراه زنان بنی هاشم جامه سیاه پوشید و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونین کربلا از نهضت جاودانی امام حسین علیه السلام دفاع کرد. مجالس وعظ و سخنرانی او موجب بیداری وجدان های به خواب رفته و شناخت راه سعادت برای انسان های مشتاقِ هدایت شد. دختر امام حسین علیه السلام همراه مادرش رباب، عمّه ها و دیگر بانوان، مورد توجّه مردم مدینه بود. مشکلات مردم به دست آنها حل می گردید و خوشه چینی از خرمن سبز تعالیم حسینی و مکتب رهایی بخش اسلام به وسیله آنها برای مردم محقّق می شد. گذران روزها، ماه ها و سال ها، خاطره سوزناک کربلا را از ذهن مسافران این سفر پربلا پاک نکرد. زنان هاشمی جلسات عزاداری را قطع نکردند و با حزن و اندوه، آن روزها را به یاد می آوردند. امام صادق علیه السلام فرمود:

هیچ بانوی هاشمی، سرمه به چشم نکشید و خضاب نساخت و از خانه هیچ فرد بنی هاشم تا پنج سال دودی بلند نشد تا اینکه عبیدالله بن زیاد به هلاکت رسید.

خانم سکینه علیها السلام در خانه امام سجّاد علیه السلام زندگی می کرد؛ خانه ای که صاحب آن برای گریه بر «سیّدالشّهدا» روز و شب نمی شناخت. زمانی که از امام می خواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند، می فرمود:

چگونه نگریم در حالی که دیدم خواهران و عمّه هایم در عصر عاشورا از این خیمه به آن خیمه می دوند؟!

به این ترتیب، حضرت سکینه علیها السلام در مدّت عمرش در شهر پیامبر و در منزل برادرش، امام سجّاد علیه السلام زندگی کرد و به ترویج و نشر راه امام حسین علیه السلام پرداخت.

آرامگاه

سرانجام حضرت سکینه علیه السلام در پنجم ربیع الاوّل ۱۱۷ ق. دنیا را وداع گفت و روح مطهّرش در بهشت برین سکنا گزید.

آرامگاه آن بانوی گرامی در قبرستان بقیع (مدینه) است؛ وی هنگام انجام عمره، در مکّه رحلت کرده است. و گروهی نیز بر این باورند که: آرامگاه او در مقبره باب الصّغیر (دمشق) می باشد، که هم اکنون زیارتگاه شیعیان می باشد…
چرا بی یاری و بهرت دگر یاور نمی آید
به دُنبالت کسی جُز اشک هر دختر نمی آید
ازین راهی که داری پیش رو لَرزد دلم، دیدم
که هر کس می رَود در خیمه ها دیگر نمی آید
علمدار تو کو، اکبر چه شد، قاسم کجا رفته؟
هزاران لشکر آن سو بهر تو لشکر نمی آید
به جان کی قسم دادی که عمّه در حرم برگشت
به دنبال برادر از چه آن خواهر نمی آید
تو روی دختر مسلم ببوسیدی و، من دیدم
مرو دختر نبوسیده مرا باور نمی آید
ز ضعف و تشنگی حرفی به لب دارم، ولی افسوس
لبانم می خورد بر هم، صدایم در نمی آمد
علی انسانی
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا