اشعار شهادت حضرت ابوالفضل العباس(ع)

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سردار سر شکستهٔ در خون شناورم!

بعد از تو وای بر دل من... وای بر حرم

حالا، پس از گذشتن چندین و چند سال

باور نداشتم که بخوانی برادرم



با این نگاه زخم مکن التماس من

باشد برای خیمه تنت را نمی برم

تا جا به جا نگشته، سرت را تکان مده

باید که تیر را ز نگاهت درآورم

تا که صدای تو به در خیمه ها رسید

آن جا شکست پشت من و پشت خواهرم

دیگر رباب طفل خودش را تکان نداد

خشکید ابر گریۀ چشمان اصغرم

طفلی دوید بین خیام و به گریه گفت

وای از عدو... وای عمو... وای معجرم

حالا که راحت است خیالاتشان ببین

دشمن رسیده تا بغل گوش دخترم
-------------------------------------------
این پهلوان با وفا آخر زمین خورد

قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد



من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد

از شرم روی مادر اصغر زمین خورد



هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی



با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد



افتاد پای فاطمه از روی مرکب

انگار در محراب خود حیدر زمین خورد



افتادن بی دست بد دردی ست والله

لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد



بر غیرتش بر خورد زینب را ببیند

از فکر این طفلان بی معجر زمین خورد



وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید

که حضرت زهراچگونه بر زمین خورد



وقتی علمدار حرم از اسب افتاد

دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد



صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس

هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد



چون قصه دستان او فهمید مادر

میگفت که چشمش زدند آخر زمین خورد

 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شرح شهادت حضرت عباس علیه السلام

شرح شهادت حضرت عباس علیه السلام

به روایت «اکسیر العبادات»: حضرت ابالفضل العباس علیه السلام هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض کرد: خدایا، می خواهم به وعده ام (آبرسانی به خیام حرم) وفا کنم و این مشک را برای این کودکان تشنه کام، پرا زآب نمایم، سپس پیشانی امام حسین علیه السلاام را بوسید و به سوی فرات حرکت کرد. 14 هزار نفر نگهبان آب فرات بودند ، به آنها حمله کرد و پس از کشتن 80 نفر از آنها خود را به آب رسانید.
دشمنان 6 بار به او حمله کردند تا نگذارند او خود را به آب برساند ولی آن حضرت ضرباتی سنگین بر آنها وارد ساخت و خود را به آب رسانید.
عباس مشک را پر از آب کرد ولی خود آب نیاشامید و خطاب به نفس خویش گفت:
یا نَفسُ مِن بَعد الحسین هُونی
فَبَعده لاکُنت ان تَکُونی
هذا الحسین شارب المَنون
و تشرَبین بارِد المَعین
هَیهات ما هذا فِعال دینی
ولا فِعال صادقُ الیقین
ای نفس(عباس) بعداز حسین زندگی ارزشی ندارد، می خواهم بعدازاوزنده نمانی، حسین شربت مرگ می نوشد وتو می خواهی آب بیاشامی ، هیهات هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد.
هنگامی که حضرت به سوی خیام می رفت کمانداران راه را بر او بستند و لشگریان ابن سعد هم همراهی کردند و حضرت را محاصره نمودند ، آن حضرت شجاعانه شمشیر می زد و می کشت ، ناگاه نوفل ازرق که در جایی کمین کرده بود از کمینگاه در آمد و با کمک زید بن ورقا و حکیم بن طفیل سنبسی طائی دست راست حضرت را جدا کردند .
حضرت فوری مشک را بر دوش چپ خود افکند و شمشیر به دست چپ خود گرفت و نبر را ادامه داد و شعری می خواند .
والله اِن قَطعتم یَمینی
انی احامی ابداً عَن دینی
و عَن امام صادق الیقینی
نَجْلِ النبی الطاهر الامین
نبی صدق جائنا بالدین
مُصَّدقاً بالواحد الامین
اگر دست راستم را قطع کردید تا ابد از دینم و امام باورمندم به آخرت حمایت می کنم که فرزند پیامبر پاک و امین است ،پیامبر راستگویی که دین الهی را آورد که گواهی دهنده به یکتایی خداست .
در این حال حکیم بن طفیل از پشت درخت خرما بیرون آمد و دس چپ حضرت را نیز جدا کرد ، حضرت مشک را به دندان گرفت و این اشعار را خواند:
یا نفس لا تَخشی مِن الکفار
و اَبشِری بِرحمَه الجَبار
مَع النَّبی السید المختار
مَع جمله السّادات و الاطهار
قَد قَطعوا بِبَغیِهِم یَساری
فَاَصلهم یا رب حَرَّ النار
که ای نفس ! از کفار نترس مژده بر تو باد رحمت خدای جبار و از بودن با پیامبر برگزیده الهی و جمله سادات و پاکان . دشمنان ستمگرانه دست چپم را هم قطع کردند پروردگار من ، آنها را در آتش سوزان جای ده .
او می کوشید تا به خیمه گاه حضرت امام حسین علیه السلام برسد ، ناگاه تیری از جانب دشمن به مشک آب خورد تمام آب روی زمین ریخت و ایمد عباس ناامید گشت، تیر دیگری بر سینه اش نشست ، آنگاه حکیم بن طفیل لعنه الله علیه با عمودی آهن بر فرق شریف حضرت زد ، در این هنگام از اسب به زمین افتاد و گفت :
یا اخی یا حسین علیک منی السلام،یا أخاه ادرک أخاه.
ای برادرم ای حسین ، خداحافظ ، ای برادر برادرت را دریاب ،
حضرت امام حسین (علیه السلام) چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد و در انجا حضرت ابالفضل علیه السلام را که در کنار فرات تشنه و در خون آغشته و هر دو دست قطع شده دید. آن بدن پاره پاره را نظاره می کرد و می گریست و می فرمود: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوّی» .
در دمعة الساکبة آمده: حضرت سیدالشهداء علیه السلام از کثرت جراحات وارده بر بدن قمر بنی هاشم علیه السلام ممکن نشد آن بدن را از جای خود حرکت دهد لذا بدن را به حال خود گذارد و با چشم اشکبار و دل داغدار به سوی خیمه مراجعت نمود.
در محن الابرار آمده: که چون امام حسین علیه السلان بر سر نعش برادر مظلوم خود رسید و آن بزرگوار وفادار را به آن حالت دید گریست و فرمود: « وا أخاه واعباساه الان انکسر ظهری و قلت حیلتی».
زمانی که خواست بدن زخم دار برادر وفادار خود را به سوی خیمه ها ببرد ابالفضل علیه السلام چشم حق بین خود را باز کرد و دید برادر بزرگوارش در بالای سر او ایستاده و می خواهد بدن او را از میان خاک و خون بردارد عرض کرد: ای برادر! چه اراده داری؟ فرمودند: می خواهم بدن ترا به خیمه ها ببرم. عرض کرد ترا به حق جدت قسم می دهم که مرا در همین جا بگذار و به سوی خیمه ها نبر!.
حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: به چه سبب پیکر ترا در اینجا بگذارم؟
عرض کرد: به چند جهت؛ اول آنکه به دخترت وعده اب داده بودم و چون نتوانستم به او آب برسانم وا ز وی خجالت می کشم. دیگر آنکه من علمدار و سردار لشکر تو بوده ام چون این لشگر مرا کشته ببینند جرأت و خسارت ایشان بر تو زیاد می شود.
حضرت فرمود: خدا ترا از جانب برادر خود جزای خیر دهد زیرا که در حال حیات و ممات خود مرا یاری کردی.
سپس برادر را در همانجا گذاشت و در حالی که قطرات اشک از دیده های مبارکش جاری بود به خیمه بازگشت.
چون زینب کبری سلام الله علیها خبر شهادت برادر را شنید صدا به ناله و زاری بلند نمود و گفت: «وا أخاه واعباساه و اقلة ناصراه واضیعتاه من بعدک» وای بر کمی یاران و گرفتار شدن ما بعد از تو ای برادر. حضرت فرمود: بلی، وای بر ضایع شدن ما بعد از کشته شدن عباس علیه السلام . وای بر بریده شدن چاره ما وشکستن پشت ما بعد از شهادت عباس.
پس زنان اهل حرم صدا به گریه و زاری و نوحه و سوگواری بلند نمودند و آن حضرت نیز با ایشان مشغول گریه گردید.

منبع: برگرفته از کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم، ج1، علی ربانی خلخالی
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
غزلی زیبا از حافظ در وصف قمربنی هاشم

غزلی زیبا از حافظ در وصف قمربنی هاشم

شاه شمشــاد قدان،خسـرو شیـرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صــف شـکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنـــده من شـو و برخوـر ز هــمه سیــمــتنان

کمـــتر از ذره نــه‌ای پســت مشــو مهـر بورز
تا به خـــلوتگـه خورشـیـد رسـی چـــرخ زنان

بر جهان تکـــیه مکــن ور قدـحی مــی داری
شــادی زهـــره جبیــنان خــور و نازک بـدنان

پیـر پیمـــانه کـش من که روانـش خوش باد
گفـــت پرهــیز کن از صحـبت پیـمان شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مـرد یــزدان شـــو و فارغ گـــذر از اهـرمنـان

با صبـــا در چمــن لالـه ســحر مــی‌گفـــتم
که شهـیدان که‌اند این هــمه خونین کفنان

گفت حافظ مــن و تو محـــرم این راز نه‌ایــم
از مــی لعــل حکـایت کن و شیرین دهـنان



 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بزرگ خاندان آب ها
آشنای مهربان آب ها
در مقام شامخ سقائیت
بند می آید زبان آب ها
با تماشای لب دریائیت

آب افتاده دهان آب ها
مثل دریایی ولیكن می دهی
مشك خشكی را نشان آب ها
زیر بار تیر های مشك تو
خورد گردید استخوان آب ها
بعد لب های تبسم ریز تو
گریه افتاده به جان آب ها
از وداع تو حكایت می كند

دست های پر تكان آب ها
گریه ی امروز مال چشم تو
گری یه فردا از آنِ آب ها
راستی بی تو چه رنگی می شود؟
شعرهای شاعران آب ها
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز


هرتـیـر کـه بـر مشک و تـنـت می کـارنـد
از کـیـنـه ی ذوالـفـقـار حـیـدر دارنـد

لبـهای مـن امشب هـوس دست تـو کرد
دستان بریده ی تـو مهـمان دارنـد

عباس جنتی ـ دزفول
-----------------------------------------------------

آن دشـت معـطر شده از یـاس تـو بـود
او برگ گلی شبیه احساس تو بود

دستی که گرفت دست بی دستان را
سقای بدون دست عباس تو بود


عباس جنتی ـ دزفول
-----------------------------------------------------

با سوز و گداز و شور و اخلاص بخوان

با حنجره ی زخمی احساس بخوان

صحن دل من عین حسینیه شده

ای عشق بیا روضه ی عباس بخوان


جلیل سفربیگی
-----------------------------------------------------

تا ساغــــــر وصـل را به دستش دادند
چندی ز پی نظــــاره اش استادند
دیدند دو دست او پی سجده ی شکر
از شانه جــدا شده به خـاک افتادند...

سعید سایمانپور ارومی
-----------------------------------------------------

در چشم فرات عکس ماه افتاده است
یک هاله به رنگ اشک و آه افتاده است

آن دست بنازم که جلوتـر از پــــــــا

در راه وصال حق به راه افتاده است

سعید سایمانپور ارومی
-----------------------------------------------------


روزی که عیار عشق اخلاص و وفاست
خنجر به دل شکسته ی خون خداست
لب تشنه دل از رود بریدن هنر است
سیراب ترین تشنه ابالفضل شماست

مریم حقیقت
-----------------------------------------------------
آن خیمه‌ی بی عمود را برپا کرد
یادی ز لب سوخته‌ی سقا کرد
در علقمه رفته ست سکینه از هوش
انگار ضریح ماه را پیدا کرد
یوسف رحیمی
-----------------------------------------------------
بشتاب برادر دلیرم بشتاب!
عباس تویی تازه فراتی دریاب
چون بود شهید عشق در کرب و بلا
لب تشنه ی لبیک نه لب تشنه آب !

سید حسن حسینی
-----------------------------------------------------
*برای حضرت ابوالفضل العباس (ع)
کنار شط سحابی تشنه لب بود
بدستش مشک آبی تشنه لب بود
بنازم غیرتت را یا ابوالفضل
که شمشیرت شهابی تشنه لب بود

محمد بهرامی اصل
-----------------------------------------------------


ای آب گریست چشم لیلا بی تو
ای اشک نشست غم به دلها بی تو
ای مشک چو با تیر همآغوش شدی
خون شد دل نازنین سقا بی تو






محمد بهرامی اصل
-----------------------------------------------------


چون سینه ی مشک چاک شد تیر گریست
عقل از سر عشق رفت و تدبیر گریست
تا دید که عباس زاسب افتاده است
مشک وعلم و نیزه و شمشیر گریست

محمد بهرامی اصل
 
بالا