قهرمانان عقل

مخی گیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏
(ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند ، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم)

سلام خدمت دوستان عزیزان این تاپیک درباره افرادی هست که به اسلام گرویده شده اند..
زمین زراعی ارامی که در ان خبری از شلوغی .و سختی های زندگی
شهر(توکیو)نیست
این زمین زراعی از ان بانوی مسلمان ژاپنی است
که ده سال قبل ایمان اورد.
برای فراگیری زبان به بریتانیا رفتم. در اموزشگاه تعدادی زبان اموز
مسلمان نیز حضور داشتند.
همنشینی و گفتگوی من با انان به من نشان داد که دین و ایین دوستان مسلمانم
خیلی متفاوت از دینی بود که پیش تر در رسانه ها به ما معرفی کرده..
و از اسلام یک چهره ی خشن نشان داده بودند و همین . انگیزه ای شد
که درباره ی اسلام تحقیق کنم.
این بانوی مسلمان ژاپنی هفت سال قبل با یک جوان مسلمان ترکی ازدواج کرد
شوهر این بانوی مسلمان. رستورانی در توکیو دارد
و در کارهای مزرعه به همسرش کمک می کند.
من و شوهرم تصمیم گرفتیم خانه ای بسازیم.
و تصمیم داریم پدر و مادرم را که اماده ی پذیرش اسلام هستند.
در کنار خود در این منزل سکنی دهیم.
ما می دانیم که اسلام به رعایت پیوند خویشاوندی و
صله رحم دستور داده است.
این بانوی مسلمان ژاپنی همینک نیز باید پاسخگوی بسیاری از پرسش هایی باشد
که در گذشته. بین او و همکاران پرستارش مطرح می شد.
.و از این بابت احساس خستگی نمی کند. زیرا انگیزه ای برای
مسلمان شدن دیگران است.
همیشه حجاب را رعایت می کنم. نوع پوشش من . مورد سوال بسیاری از
دوستان من است و باعث می شود که از من درباره ی اسلام بپرسند.
بسیاری از اینها که درباره ی اسلام پرس و جو می کنند.
معمولا از من درباره ی علت استفاده از این پوشش می پرسند.
دوسال قبل شغل پرستاری را ترک کردم و اینک با شوهرم در رستوران
همکاری می کنم و انجا با همین پرسش ها از سوی مشتری ها مواجه می شوم
سوال کردن ان ها مایه ی خوشحالی من است و همین باعث می شود که
به طور غیر مستقیم انها را به اسلام دعوت دهم
بدین سان این بانوی مسلمان ژاپنی توانسته است به
طور غیر مستقیم به اسلام دعوت دهد.
و همین سبب مسلمان شدن شماری از ژاپنی ها
از جمله سامی اوگاتا شده است.

کلیپ مصاحبه
[video]http://s3.picofile.com/file/8223870200/videoplayback_3.html[/video]
 
آخرین ویرایش:

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قبول ندارم . هیچ جای دنیا مسلمونی حجاب داشتن نیست
 

lord70

عضو جدید
ممنون واقعا تاپیک زیبایی هست حقیقتش رو بخواید من اول به نوشته ات باور نکردم تا لینک ویدیو رو دیدم
ولی اونجایی که زندگی میکرد خیلی زیبا بود اون مزرعه :)
اخه خیلی سخته یه از عقید(دینش) برگرده . هرچند هدایت هم دست خدا هست .
بازم ممنون.
 

مخی گیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏
(ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند ، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم)


من از طرف خانواده ی مادرم. سومین نسل و از طرف خانوادهی پدرم اولین نسل استرالیایی هستم.
من 20 سالم هست و تمام عمرم رو در استرالیا سپری کردم.
من طوری تربیت شدم که میشه گفت پیشداوری می کردم.
از مسلمونها بدم میومد فکر می کردم که همشون تروریستن
همنطور که جامعه من رو به این افکار وادار کرده بود.
من در خانواده ی مسیحی بزرگ شدم. منظورم
از مسیحی اینه که هر روز می تونستم برم بیرون
مشروب بخورم و گناه کنم چون ایمان داشتم که عیسی
برای گناهان من مرده. من هیچوقت ادم مذهبی نبودم.
در بعضی جلسات شرکت می کردم ولی همین وبس.حدود
دوسال من در یک دیسکو برای مشتریان مشروب می ریختم.
یک شب من با کسی اشنا شدم که مسلمان بود
ولی در عمل مسلمان نبود چون دیسکو می رفت
دوستان خیلی خوبی با هم شدیم و از طرف اون من
با دوستش اشنا شدم که الان شوهرم هست.
بعضی اوقات سعی می کرد در مورد اسلام با من صحبت کنه
بهش می گفتم خودت رو اذیت نکن من نمی خوام مسلمان باشم.
این اون چیزی که من می خوام نیست
می گفت یک چیزی در مورد اسلام بخون
می گفتم دلم نمی خواد. می گفت لطفا سعی کن
گفتم خیلی خب بخاطر تو که شده می خونم
یک کتابی رو خوندم به خوندن ادامه دادم و ویدیو تماشا
می کردم. بعد فهمیدم که مسلمانها دیوونه و تروریست نیستند.
در حقیقت خیلی هم سالم و خوشحالند. اون دوستم شماره ی
کسی که مسلمون شده بود رو بهم داد من همون هفته رفتم دیدمش
همین که دیدم چقدر شاده و چقدر خانوادش شادند.
باهاش در مورد اسلام صحبت می کردم
حدود سه ساعت دیگه داشت گریه ام می گرفت.
گفت داری گریه میکنی!گفتم نه خوبم.
انگار که کل عمرم دنبال چیزی می گشتم
و وقتی که با اون اشنا شدم پیداش کردم...
کلیپ
[video]http://s3.picofile.com/file/8223937792/c8fe608bfaccba962b04cc87f0ecde4f1773276_80554.mp4. html[/video]
 

مخی گیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏
(ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند ، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم)

به خدا ایمان داشتم.در اصل به خدا ایمان داشتم ولی چجوری بگم؟!
وارد یک

بازی مذهبی شدم.یهودی. مسیحی. اسلام:
ولی اداب و رسوم خاص خودم را داشتم و کارهای که در این
باره انجام می دادم بعد از ان شروع به شناخت سه ادیان کردم.
که همه ادیان چگونه شکل گرفتند و چگونه پیشرفت کردند؟
کم کم متوجه شدم که اسلام اخرین دین است و مسیحیت و یهودیت
بدون اسلام هیچ ارزشی ندارد و اینگونه وارد اسلام شدم.
بررسی ام در خصوص اطلاعات و معلومات به کمک
کتابهای زیادی بود که خواندم و قبل از اینکه وارد اسلام شوم.
دوستانی داشتم و توانستم چیزهای کمی را از انها یاد بگیرم
ولی اگاهی و دانش کلیم به وسیله کتاب بود.
دوبار شهادت رل به زبان اوردم . بار اول نزد خواهر مسلمانی
که ان وقت هنوز نماز نمی خواندم
بعد از ان در مسجد شهادت را به زبان اوردن اسلام را پذیرفتم.
و این احساس برایم قابل وصف نیست. همونجور که گفتم این احساس
در قالب کلمه و جمله نمی گنجد. باید ان را تجربه کنی!
این درست است که فردی که در کشور بی دین زندگی می کند
برایش سخت است که پایبند به ارزش های دینش باشد.
خصوصا در کشوری چون فرانسه و خصوصا در
مورد رعایت کردن حجاب
بی گمان پوشش و حجاب تفاوت مشخصی است. بین مسلمان
و غیر مسلمان چون بدون داشتن حجاب نمی توانی تشخیص بدهی
که این خانم ها ایا مسلمان هستند یا غیر مسلمان؟
الان من وقت رفتن به مسجد حجاب می گذارم ولیکن نزد خانواده همچین
چیزی برایم امکان پذیر نیست و یا همین طور موقع رفتن به سر کلاس های درسم
هر چند با ارداه و تاکید و صبر وایمان نهایتا خواهم توانست
وهدف من نیز همین است.
و فکر می کنم خانم های که در کشور اسلامی زندگی می کنند فرصت
بسیار بزرگی برای پوشیدن حچاب دارند البته نه از روی اجبار یا زور.
بلکه هنگام پوشیدن احساس درون این نباشد که این کار رو باید انجام دهم.
.و نه اینکه چون همسرم می خواهد و یا اینکه محیط ایجاب می کند.
بلکه واجبی است از طرف الله عزوجل که ان را به
عنوان حمایتی از نگاه مردان بیگانه برایمان فرض نموده است
بنابراین نباید بگویم یا فکر کنیم که ان را اجبارا می پوشیم. باید
همگی پایبند به حجاب باشیم و دوست دارم از این فرصت استفاده کنم
از طریق برنامه شما به خانم های که در کشورهای مسلمان
زندگی می کنند بگویم که حجاب مختص غار نشینان نیست!
بلکه هستند خانم های مسلمانی که دررشته های متفاوتی در اجتماعشان فعالیت دارند
و در سازندگی جامعه شان مشارکت دارند
و اینکه حجاب پیشرفت زنان را محدود نمی سازد.
ان شا الله بسیار امیدوارم که بشنوم که خانمی به دلیل صحبت های
بنده اسلام بیاورد و اگر بدانم که در واقع همچنین اتفاقی می افتد.
و خواهری تحت تاثیر حرف های بنده پایبند حجاب شود
الحمدلله.... الحمدلله...
چیزی دیگری نمی توانم بگویم . الله عزوجل بزرگ است
و شور و شوقی برای حجاب در دل انها خواهد انداخت
.

 
آخرین ویرایش:

lord70

عضو جدید
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏
(ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند ، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم)

به خدا ایمان داشتم.در اصل به خدا ایمان داشتم ولی چجوری بگم؟!
وارد یک

بازی مذهبی شدم.یهودی. مسیحی. اسلام:
ولی اداب و رسوم خاص خودم را داشتم و کارهای که در این
باره انجام می دادم بعد از ان شروع به شناخت سه ادیان کردم.
که همه ادیان چگونه شکل گرفتند و چگونه پیشرفت کردند؟
کم کم متوجه شدم که اسلام اخرین دین است و مسیحیت و یهودیت
بدون اسلام هیچ ارزشی ندارد و اینگونه وارد اسلام شدم.
بررسی ام در خصوص اطلاعات و معلومات به کمک
کتابهای زیادی بود که خواندم و قبل از اینکه وارد اسلام شوم.
دوستانی داشتم و توانستم چیزهای کمی را از انها یاد بگیرم
ولی اگاهی و دانش کلیم به وسیله کتاب بود.
دوبار شهادت رل به زبان اوردم . بار اول نزد خواهر مسلمانی
که ان وقت هنوز نماز نمی خواندم
بعد از ان در مسجد شهادت را به زبان اوردن اسلام را پذیرفتم.
و این احساس برایم قابل وصف نیست. همونجور که گفتم این احساس
در قالب کلمه و جمله نمی گنجد. باید ان را تجربه کنی!
این درست است که فردی که در کشور بی دین زندگی می کند
برایش سخت است که پایبند به ارزش های دینش باشد.
خصوصا در کشوری چون فرانسه و خصوصا در
مورد رعایت کردن حجاب
بی گمان پوشش و حجاب تفاوت مشخصی است. بین مسلمان
و غیر مسلمان چون بدون داشتن حجاب نمی توانی تشخیص بدهی
که این خانم ها ایا مسلمان هستند یا غیر مسلمان؟
الان من وقت رفتن به مسجد حجاب می گذارم ولیکن نزد خانواده همچین
چیزی برایم امکان پذیر نیست و یا همین طور موقع رفتن به سر کلاس های درسم
هر چند با ارداه و تاکید و صبر وایمان نهایتا خواهم توانست
وهدف من نیز همین است.
و فکر می کنم خانم های که در کشور اسلامی زندگی می کنند فرصت
بسیار بزرگی برای پوشیدن حچاب دارند البته نه از روی اجبار یا زور.
بلکه هنگام پوشیدن احساس درون این نباشد که این کار رو باید انجام دهم.
.و نه اینکه چون همسرم می خواهد و یا اینکه محیط ایجاب می کند.
بلکه واجبی است از طرف الله عزوجل که ان را به
عنوان حمایتی از نگاه مردان بیگانه برایمان فرض نموده است
بنابراین نباید بگویم یا فکر کنیم که ان را اجبارا می پوشیم. باید
همگی پایبند به حجاب باشیم و دوست دارم از این فرصت استفاده کنم
از طریق برنامه شما به خانم های که در کشورهای مسلمان
زندگی می کنند بگویم که حجاب مختص غار نشینان نیست!
بلکه هستند خانم های مسلمانی که دررشته های متفاوتی در اجتماعشان فعالیت دارند
و در سازندگی جامعه شان مشارکت دارند
و اینکه حجاب پیشرفت زنان را محدود نمی سازد.
ان شا الله بسیار امیدوارم که بشنوم که خانمی به دلیل صحبت های
بنده اسلام بیاورد و اگر بدانم که در واقع همچنین اتفاقی می افتد.
و خواهری تحت تاثیر حرف های بنده پایبند حجاب شود
الحمدلله.... الحمدلله...
چیزی دیگری نمی توانم بگویم . الله عزوجل بزرگ است
و شور و شوقی برای حجاب در دل انها خواهد انداخت
.



این یکی
خیلی زیبا بود
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
تاپیک بسیار زیبایی

ممنون استارتر...... اگه امکانش باشه ادامه پیدا کنه خیلی خوبه
 

مخی گیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏
(ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند ، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم)
در تابستان1984خود را در بحرین یافتم
روز خوشایندی نبود ان روز چون روز اول ماه جوئن بود
واولین روز ماه رمضان بود
وبرای همین هنگامی که به بحرین رسیدم خوردنی و نوشیدنی نیافتم
واین چیزیی بود که توجه مرا به خود جلب کرد
و این فرهنگ بود که احساس مثبت در من به وجود اورد
و از طرفی دیگر برایم روی داد چیزی که توقعش را نداشتم
در طول راه کتاب لغتم را بیرون اوردم و سعی می کردم که بعضی کلمات را یاد بگیرم
مثلا یاد گرفته بودم اهلا و سهلا و هدفم این بود
که با این عبارت مردم جوابم را بدهند
و می گفتند مرجبا بک پس جوابشان را می دادم مرحبا
ویاد گرفته بودم گفتن السلام علیکم
ولی این کار را نکردند
وقتی از هواپیما پایین امدم یک مرد بحرینی با محبت تمام به طرف من
امد وگفت خوش امدی توگاری هستی
گفتم بله جواب داد خوش امدی من علی هستم
از ذیدارتان خوشبخت شدم
و به هم دست دادیم و خیلی خوب با من برخورد کرد
این چیزی بود که توقعش را نداشتم
و فهمیدم که همه با من انگلیسی صحبت می کنند
و به همین خاطر ارزو کردم که تبدیل به گردشگری در کشورهای عربی شوم
و زبان عربی را یاد بگیرم و در فرهنگشان امیخته شوم
وخیلی از این چیزها در روزهای کم اولیه از بین رفت
و فکرمیکنم بعد از هفته ای که در انجا بودم در
بازار منامه قدم می زدم
اولین باری بود که به وضوح صدای اذان را شنیدم
هنگامی که در بازار قدم می زدم صدای اذان را شنیدم
فقط صدایی بود که شنیدم نه صدای زنگ بود
و نه صدای ترنم موسیقی
بلکه صدای شخصی بود که چیزی می گفت
به خاطر همین فردای ان روز از شخصی پرسیدم
چون ان روز کسی دور و برم نبود که از او بپرسم
.وبه همین خاطر فردای ان روز پرسیدم که ان صدا چی بود
و در اداره خانمی فارس زبان مهربان که مسلمان خوبی هم بود
برایم توضیح داد و گفت این چنین است
و پرسیدم ایا هر دفعه این کلمات را تکرار می کند
و گفت بله تقریبا و با کمی اختلاف ولی کلمات همان کلمات است
گفتم چه خوب این تعجب برانگیز است
و پرسیدم:ایا این اذان تاثیری دارد
منظور من اینست که مردم را دعوت می کند ایا مردم هم می روند
گفت بله منظور اینست مردم را دعوت می کند و مردم هم می روند
این امری است بسیار اسان گفتم واقعا عالیست
و این را دیدم که مردم به مسجد می روند
و بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم
به طریقی که همه مردان مغازه هایشان رامی بندند
و وسایلشان را ول می کنند
و تاکسی ها همه دست از کار می کشند و به مسجد می روند
وبه نظر من این چیز بسیار موثری است و فکر کردم
این عمل برگرفته از فکر غربیهاست
زیرا در غرب هفته ای یک بار روز یکشنبه می روند
...شاید...و گفتم شاید
%10از مردم یا کمتر به کلیسا بروند
واین صدای اذان روزی 5مرتبه شنیده می شود
و مردم کارها و اداره ها و ماشینهایشان و همه چیز را ترک می کنند
وبه سرعت به سوی مسجد می روند5 مرتبه چطور 5 مرتبه این خیلی زیاده
فقط تعجب کردم
لذا شروع کردم به بیشتر پرسیدن و بدست اوردم جوابها را
و بیشتر به دانسته هایم افزوده می شد

 

مخی گیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏
(ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند ، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم)


قبل از پذیرفتن اسلام
تمرکز زندگی من روی مشرب.مواد مخدر.خوش گذرانی بود.
تنها هدف زندگی من خوش گذرانی و خندیدن بود
و این تنها طریقی بود که زندگی را تا زمانی که بمیرم.قابل تحمل می کرد.
من بیشتر به موسیقی هوی میول گوش می کردم
و نزدیکانم هم به همین چیزها علاقمند بودن
که بهترین دوستان نبودند
واولین ملاقاتم با مسلمانها بعد از حمله 11سپتامبر بود
به یاد می اورم که خیلی جوان بودم و نمی دانستم که چه اتفاقی افتاده است
در حقیقت بعد از شنیدن اخبار فرار کرده و نزد دوستم رفتم
گفتم:تروریست ها جنگ در امریکا را شروع کردند
چون تا اون موقع نمی دونستم تروریست چیه
وقتی که جنگ پیش رفت و بیشتر و بیشتر در مورد جنگ افغانستان خبر می شنیدم
فهمیدم که این اشخاص مسلمان هستند
و مسلمانها کارهای فوق العاده بدی را در تمام جهان انجام می دهند
اخباری که از رسانه ها شنیدم باعث شد از مسلمانها بسیار متنفر شوم
چنان متنفر بودم که سعی کردم در اوقات فراغت به ارتش ملحق شوم
و هر چند مسلمانی که توانستم را بکشم
و سهمی از مسولیتم نسبت به وطنم را انجام دهم
و امنیت را برای خانواده ام افزایش دهم
فکر میکردم که مسلمانان بزرگترین شیطان در دنیا هستن
شروع کردم به کسب اطلاع در مورد اسلام
وقتی که برای ثبت نام در ارتش رفته بودم
به یک ایستگاه رادیو رسیدم و به تئوری فرضی رادیو گوش کردم
در ان ایستگاه رادیوی دولتی که اسمش ترورتاک بود
داشتند در مورد زندگانی رسول الله صلی الله علیه و سلم صحبت می کردند
به نظرم غیر ممکن بود که کسی پیرو این شخص باشد
انهم با وجود سخنان شیطانی که در مورد او می گفتند
پس شروع کردم به سوال که عقاید مسلمانان چیست؟
به هرحال در مورد ادیان تحقیق می کردم
در مورد الحاد تحقیق می کردم
یکی از دوستانم گفت قبل از اینکه تصمیم بگیری کمی بیشتر تحقیق کن
به سایت مسلمانان در اینترنت برخوردم
و به گمانم یکی از اولین ویدیوهایی که دیدم بابا علی بود
او تصوری که در مورد مسلمانها داشتم در ذهنم شکست
متعجب شدم که این مرد شوخ که ارام نشسته
ریش بزرگی نداشت و فریاد نمی کشید که کافران را بکشید
بالاخره قران را از کتابخانه دانشگاهم برداشتم
وقتی که برداشتم فکر کردم کتاب راهنمای تروریستها را برداشته ام
نگران بود که الان پلیس میاد دنبالم
به جرم اینکه کتاب را از کتابخانه بیرون اوردم
به محض اینکه شروع به خوندان قران نمودم.بلافاصله در من اثر گذاشت
نمی توانستم دست از خواندن بردارم. در اعماق قلبم تاثیر گذاشت
وقتی از سوره های مختلف رد می شدم به یاد دارم که خواندم
انسانها در جهنم اب جوش می نوشند و گلویشان می سوزد
وقتی که این را می خواندم به زندگی ذلت بخش خودم فکر می کردم
احساس می کردم گلوییم در حال سوختن است
و باور کردم که این حقیقت است و من با عوض شوم
اولین باری که به مسجد رفتم تمام مدت را به مطالعه سپری کردم
مادرم عصر زنگ زد و پرسید:تمام روز را کجا بودی؟
گفتم:در مسجد بودم
گفت :چی؟ نه نه نه تو نمی تونی به مسجد بروی تو مسیحی هستی
مسیحیان که به مسجد نمی روند
خیلی شوکه شده بود و فکر می کرد که در مسیر بسیار تاریکی قرار گرفته ام
اولین عکس العمل مادرم اینگونه بود
بعد از مدتی شروع به پذیرفتن نمود. وخیلی گریه می کرد
که نمی دانم دلیل گریه اش چه بود
فکر کنم احساس می کرد تمام چیزهایی که به من اموخته را رد میکنم
اشخاص بسیاری می گویند وقتی اسلام را یافتند احساس نمودند که به خانه امده اند
این همان احساسی است که من داشتم
من در گذشته اصلا خودم نبودم
نیروی دیگری مرا کنترل می کرد
از زمانی که مسلمان شدم. فقط اتفاقات خوب برایم افتاده است
زندگی من هیچ وقت هدف بزرگی را دنبال نمی کرد
اگر بخواهیم به کسانی که در حال تفکر به اسلام هستند نصحیت کنم
می گویم به مسجد بروند با عالمی صحبت کنند
در اینترنت به دنبال پاسخ سوالهایت نباش
چیزهای خوب در اینترنت هست ولی زمانی که چیزی از اسلام نمی دانی
نمی توانی قضاوت کنی به درست است و چه غلط
بهتر است از مسلمانها بپرسید و با انها نشست و برخواست کنید
رفته رفته شخصیت و اخلاقشان را می شناسید
نگران خانواده ات نباش!
عده ای وقتی میخواهند اسلام را بپذیزند نگران والدینشان هستند
در انتها اسلام برای توست
فقط می توانی امیدوار باشی که با گذشت زمان خانواده ات هم می پذیرند
 
آخرین ویرایش:

مخی گیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏
(ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند ، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم)

لذا از نظر دینی مرا راهنمایی نمی کرد
تمام چیزی که درباره ی دین اموختم
زیرا من همواره به مسایل معنوی اهمیت می دادم
بر خلاف شوهرم که این گونه نبود
چه چیزیی شما را به پذیرش اسلام قانع کرد؟
نمی توانم سبب مشخصی را ذکر کنم جز اینکه
دریافتم که اسلام اوردن درست ترین راه را برای من است
به وثر وقتی به عراق رفتم انجا دریافتم که این
بهترین راه برای من است
چیزهایی در اطرافم می دیدم صدای اذان
را می شنیدم و وارد برخی از مساجد شدم
چه زمانی شهادتین را بر زبان اوردید؟
در بغداد شهادتین را گفتم
شهادتین را روزی بر زبان اوردم که مجلس قران برپا بود
وپس از ان سال ها برای تکمیل تصویر ذهنی ام کوشیدم
و به جستجو و تحقیق جدی پرداختم و با تجربه ی شخصی ام...
و تجربه ی زندگی دریافتم که گفتن شهادتین چه معنایی دارد؟
وقتی به عنوان یک تازه مسلمان از بغداد به بریتانیا باز گشتید
ایا بلافصله به حجاب اسلامی رو اوردید؟

این تقریبا پس از دو سال بود...
پس از اینکه شوهرم ما را ترک کرد:
ومن پس از طلاق مدتی سخت غمگین بودم
لذا با تمرکز فکری سعی کردک که با تعیین مسیر
در نخستین اقدام فرزندانم را مسلمان تربیت نمایم
وسپس کوشیدم که عادات و سومشان را بشناسند و قصد داشتم که به اسلامم پای بند باشم
می خواستم به همه ی تعالیم دین ملتزم باشم و
می دانستم که مرحله ی بسیار سختی در پیش دارم
چرا که در ان زمان لباس های مناسبی پیدا نمی شد
و در این فکر بودم که کجا لباس های اسلامی خواهم یافت؟
و کجا گوشت حلال خواهم یافت؟
در اینجا کتاب فروشی های اسلامی وجود ندارد
پس کجا می توانم کتاب های اسلامی بیابم؟
پافشاری مار گاریت بر حچاب و پای بند اش به ان
پیامی است برای هر زن مسلمانی که نسبت به رعایت
پوشش اسلامی کوتاهی می کند
همه ی انها مرا مسخره می کردند چون من
مسلمان شده بودم!
یکی از خاله هایم گریه کرد انگار دنیا به اخر رسیده است!
مادرم متولد 1917وپدرم متولد1907 می باشد
اطلاعات اموزشی و مدارس در ان زمان پیرامون اسلام
چندان جالب نبود!
وقتی به شیلتون برگشتم سال اول را تخت حمایت سپری کردیم
دوران بسیار سختی بود
فقط در سال اول.پنج بار به حمایت پلیس احتیاج پیدا کردیم
گاه روی من اب دهان می انداختند.گاه به من تنه و لگد می زدند
سرم داد می زند و مرا هول می دادند
به روش های مختلف با من بدرفتاری می کردند
چون من این تکه لباس را می پوشیدم و پوشش اسلامی داشتم
اما اجازه ندادم که در برابر این مشکلات کم بیاورم
چون من یک مسلمانم و به اینکه این گونه باشم
احساس خوشبختی می کنم
اما اینک وضعیت بهتر می باشد و اوضاع بهبود یافته است
وضع خیلی بهتر شده

کلیپ
([video]http://s3.picofile.com/file/8227534718/KALEMEH_TV_2015_12_10_14_58_32_.mpg.html[/video])
 

مخی گیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏
(ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند ، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم)

مهم این هست که متعادل باشیم پیام رسول الله صلی الله علیه و سلم این بود
که کلا در تمام امور زندگی تعادل را رعایت کنیم
این چیزی بود که برای من مهم بود وقتی که مسلمان شدم
وقتی که در مورد عدالت صحبت میشه بعضی وقتها حس تشخیص عدالت
ما را به طرف بی عدالتی میکشونه و پیام رسول خدا این بود
که جواب بدی را با خوبی بدهیم همیشه بیاد داشته باشیم که
خداوند عدالت را دوست داره هیچ وقت حد و حدودی نگذاریم
حتی وقتی که بر علیه تو جرمی را با بی عدالتی انجام می دهند
مسولیت شخصی تو وقتی که ایستادی جلو خداوند این هست
که هیچ وقت عدالت را نشکسته باشی
feed the hungry and spread peace)
prophet muhammad
گرسنه را سیر کن و صلح را منتشر کن)
وقتی که به سیرت رسول الله صلی الله علیه و سلم نگاه می کنیم میبینیم
که هیچ وقت حتی یک وعده غذای اضافی در خانه نگه نمی داشتند
از ترس اینکه شاید کسی نداشته باشه تا این حد اطمینان فکری
که هیچکس رها نمی شه به همه اهمیت داده میشه
اگر خودت را بسنجی همان طور که بقیه مسلمان ها
و پیامبر هم این کار را می کردند
هیچوقت بی خبر نمی مونی نسبت به نیازهای جامعه حالا
چه جامعه کوچک چه جامعه بزرگ
یکی از درسهایی که من گرفتم و همیشه یادم هست
اینه که صدای افراد بی صدا باشم
(اولین خلیفه ابوبکر 35000درهم از 40000درهمی که داشت
را برای سیر کردن فقرا صدقه داد)
زیبایی اسلام واقعا وقتی میدرخشه که اشکار میشه و اشکار میشه
وقتی که بطور یک وسیله استفاده میشه
وسیله ای که جامعه را بهتر میکنه و وسیله ای که ادمها رو بهتر
می کنه و وسیله ای که دنیا رو محل بهتری برای زندگی کردن
می کنه مهم اینه که در زندگی روزمرت اسلام رو قرار بدی و
با ارزش بدانی و اینکه سرپوشی کنی
که متاسفانه اکثریت اوقات اینطور هست و در مسجدها و
جاهای دیگر که بطریقی دور از حقیقت است
(تمام انسانها خانواده ی خدا هستند و محبوب ترین شخص نزد
خداوند کسی است که با فرزندانش خوب باشند)
مثلا محمد یونس برنده ی جایزه صلح نوبل که یک
برنامه اقتصادی برای نجات جامعه از فقر توسعه داد
این یک مثال اخلاقی است او از یک اصل تبعیت کرد
که فقرا هم به اندازه ی دیگران حق دارند نیازشان براورده شود
تا خودشون رو از فقر بیرون بکشند پس او اصل عدالت رو پیاده کرد
تا این مدا اقتصادی رو بسازه این اسلام واقعی است
وقتی که این نمونه ها رو میبینیم که به حقیقت تبدیل شده اند
واین فقط خودشو در جامعه ی ما نشون نمیده بلکه
این خودش رو در کل دنیا نشون میده و بهترین نشون دهندش
اینه که برنده ی جایزه صلح نوبل بشه
(همانظور که انگشتهای دو دست مساوی هستند
افراد بشر هم با هم برابرند)
به عنوان یک فرد نمیتونم بین خودم و
عدالت اجتماعی فرق بگذارم
این یک بخش جدا ناپذیر از اسلام هست پس
یک بخش جدا ناپذیر از من هست
 

مخی گیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
این ویدیو راجب که چجوری وچرا مسلمان شدم
ونگاه ونظر من راجب اسلام به عنوان یک مسیحی که مسلمان شده چیه
یک سری سوالات بوده که برادرها و خواهرها ازم خواسته بودند که راجب بهشون صحبت کنم
مثلا اینکه چرا حجاب می پوشم و نظرم راجبه حقوق زنها در دین اسلام چیه
فکر میکنم قبل از همه اینها باید نظرهایی خودمو بگم
که چطور ادمی هستم قبل از اینکه مسلمان باشم
تو این ویدیو اصلا قصد ندارم که شخصی داره اشتباه میکنه
یا اینکه فقط نظر من درسته بقیه دارند اشتباه می کنند
من فقط میخوام که یاد بگیریم اگه شد یه چیزی به شما
یاد بدم وفقط میخوام این چیزهایی که میگم با شما در میان بزارم
هر فردی از موقعی که به دنیا میاد
سفرش رو به طرف حقیقت شروع میکنه
الان به عنوان یک مسلمان میتونم ببینم که خدا حقیقته
خدا رو به عنوان حقیقته می بینم
وقتی همه چیز رو از این دیدگاه می بینی
جواب خیلی از سوالها رو پیدا میکنی یادم میاد که قبل از اسلام اینجور سوالاتی رو از خودم می پرسیدم
که چرا ما اینجایم و ما داریم روی زمین چیکار می کنیم
و چرا به دنیا اومدیم یه سوالاتی مثل اینکه چرا مردم به یه قدرت برتر نیازدارند
چون واقع این نیاز رو ما داریم بعضی ها بهش میگن خدا بعضیا میگن سرنوشت یا طبیعت
یا هر چیزیی دیگه ای که بهش بگیم باز هم داریم راجب همون چیز صحبت می کنیم
راجب به یک قدرت برترکه همه چیز رو خلق کرده
که من رو خلق کرده تو رو خلق کرده و همه ادمهایی رو زمین رو
وقتی شما میگی ستارها
یا طبیعت همه چیز رو خلق کرده
یه چیزی اشتباهه من میفهم که منظور شما چیه و اینکه هر چی که میخوای بگید ولی
وقتی شما میگید طبیعت همه چیز رو خلق کرده یه چیزی از نظرمن اشتباهه
چون که از نظر من خدا طبیعت رو خلق کرده
و خدا ستارها رو هم خلق کرده
همه انسانها روی این زمین هستند که به یک قدرت برتر ایمان داشته باشند
و هر چقدر هم که بگن که من روی پای خودم ایستادم
وزندگی رو ساختم
این صحیح نیست چون هر کار هم که بکنه
باز هم وقتی که یه روز بد رو میگذرونه
و همه چیز به هم ریخته دوست داره زانو بزنه گریه کن اما چرا این حس رو داره چرا؟
باز این احساس رو داره که میخوای زانو بزنی گریه کنی بگی یه نفرکمکم کنه
به دادم برسه نجاتم بده اما کیه میتونی نجاتت بده یاریت کنه
وقتی که فکر میکنی اینقدر قدرتمندی که به کسی نیاز نداری
پس چرا احساس میکنی که اینقدر کوچیک ضعیفی که احتیاج به کمک داری؟
بعضی از خواهرها و برادرها هستند که میگن من به بینگ نگ اعتقاد دارم
فقط همینه بيگ بنگ اتفاق افتاده همه چیز به وجود اومده
و من هم میگم که این اتفاق افتاده
بهش اعتقاد دارم من یه دانشجویی رشته علومم که به بيگ بنگ اعتقاد دارم
ولی تفاوت ما اینه که تو فکر میکنی که بینگ بنگ شروع و اغاز همه چیز بوده واز اونجا که همه چیز شروع شده
ولی من اعتقاد دارم که قبل از بینگ بنگ هم خدایی وجود داشته هیچ
زمانی وجود ندارد که خدا در اون موقع به وجود اومده
وهیچوقتی هم وجود نداشته که خدا خودش خودش رو خلق کرده باشه
خدا همیشه بوده هست و خواهد بود
پس این خدا بوده که باعث شده بینگ بنگ اتفاق بیوفته
یه جایی توی قران هست که الان درست یادم نمیادچون خیلی وقت نیست که شروع به خوندن قران کردم فکر میکنم
که ما همه چیز زمین واسمان رو به وجود اوردیم
و در کلا راجب به اینکه که چطوری بینگ بنگ شکل گرفته
صحبت میکنه
من فکر میکنم که سفرم به اسلام هیچ نقطه ای شروعی نداشته ولی اگه این حرفو بزنم حرفم کاملا درست نیست
چون یادم نمیاد که چی باعث شد که جذب بشم
به طرف اسلام وکی این اتفاق افتاد پس یادم میاد که شروعش کی بوده
واز کجا این اتفاق افتاده من تقریبا پنج ماه بود که به اسلام علاقمند شده بودم
و راجب بهش تحقیق میکردم
قبلا از اینکه برگردم به دین اسلام ودلیلی اینکه من از کلمه برگشت به دین اسلام استفاده میکنم
و نه تغییر دین که ما این اعتقاد رو داریم که همه انسانها مسلمان به دنیا میان
واین خانواده مجتمع هست که باعث میشه تغییر دین بده
وبه همین دلیلی به شخصی که مسلمان شده میگه که
به اسلام برگشته
به خانواده اسلام من یادم میاد که از همون اول خدا الله سبحانه تعال داشته این راه رو به ما نشون داده
و من رو برمیگردونه به جایی که باید باشم
من توی یه کشور مسیحی به دنیا اومدم
و همونجور که میگم کشور مسیحی بوده کسی که واقع دینش براش مهم نبوده
وتوی خانواده من هم همینطور بوده
خیلی به دینمون اهمیت نمی دادیم
یادم میاد که وقتی بچه بودم با مادر بزرگم میرفتیم به کلیسا
ولی وقتی که بزرگتر شدم دیگه
این کار رو نمیکردیم
هیچوقت کسی راجب خدا بهم توضیح نداده
فقط صلیب و یا اینکه که یه نفر روش بود
اتقاق خواب مادر بزرگ پدربزرگم بود ولی هیچ وقت هیچ کس به هم کاملا توضیح نداده بود این چیزها رو
یادم میاد که خانوادها میتوانستند انتخاب کنند
که بچه هاشون به کلاس هایی دینی برند یا کلاس هایی بی دین البته
فقط یک روز در هفته بود ولی
هیچوقت خانوادم انتخاب نکردند که برم به کلاس های دینی
بلکه همیشه میرفتم به کلاس های بی دین ها و
واسه همین هیچ وقت راجب خدا چیزی گفته نشد
وقتی تقریبا 11یا12سالم بود شایدم کوچیکتر 9یا10سالمم بود
شروع کردم به این احساس که من به خدا ایمان دارم
البته نمیتونم بگم که مومن بودم واینکه یک قدرت برتر وجود داشته که من
بهش ایمان داشتم
چون اون موقع خیلی بچه بودم
ومطمئن نیستم که چه احساسی بوده
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا