حالا کی با این ریخت و قیافه میره
با لباس مبدل و مستتر شده میریم
من میشم سرباز , سرجوخه ، ستوان ، سرگرد، سرهنگ، سرتیپ ، امیر
به نظرت کدومشون به من میاد
اااااممم راستی نوش آفرین کجاست پارتی بازی کنه برامون ؟
بقیه افراد همراه پستاشونو آماده کنن و به فکر لباساشون باشن
بعدا روز حرکت رو تعیین می کنیم
از طرفی بهشون مرخصی میدن ولی خیلی عجیبه که مهرداد نیومده مرخصی یا شاید .........
بهت میاد ستوان باشی ....
مثل اینکه عملیات کماندویی شده .... شما و گردافرین میشید تک تیرانداز .... بقیش با من ....
....
....
....
....
تو اموزشی یه کم برای مرخصی سخت گیری می کنن ....
***********
یه خاطره دیگه ...
وقتی رفتیم اموزشی قرار بود همون اول یه هفته مرخص بدن ....ولی ندادن ....
چون بچه ها چیزی نیاورده بودن از هر گروهان یکی مامور شد بره بیرون احتیاجات بچه ها رو بخره بیاره ....
از گروهان ما هم یکی مامور شد ....اسمش اکبر بود ....
خلاصه ....
130 نفر دورش جمع شدن ....اونم یه خودکار و کاغذ گرفتش دستش ....
بچه همه داد وبیداد میزدن ....می گفتن ....صابون ....ریکا .... کیسه فریزر....مسواک ...خمیر دندون ....قاشق ..... کلوچه....حوله ....شامپو........... و کلیه اقلام ضروری ....و داش اکبر هم می نوشت تند تند ....
....
بعد که همه گفتن .... داد زد گفت کسی دیگه ای نمونده که چیزی بخواد ....
همه ساکت شده .... یه صدای داغون و دپرس از پشت تختها اومد که گفت چرا من هستم ....
عین 130 نفر برگشتن .... دیدیم یه نفر داغون از اون پشت اومد بیرون ....
....
اکبر جون گفت ....چی بگیرم برات ....
گفت دو تا شمع ؟؟؟!!!!؟؟؟؟؟!!!!!!
همه گفتن شمع ؟؟؟؟؟؟؟ واسه چی ؟؟!!!
یه اهی از ته دل کشید و گفت از پنجره به بیرون نگاه کرد ....
داش اکبر پرسید شمع می خوای چیکار اخه تو این هیر و ویری .....
....دوباره یه اهی کشید و گفت ....
پس فردا تولد نامزدمه .... می خوام به یادش شمع روشن کنم ....
....
عین 130 نفر مثل داوود برره گفتن .... م ع م ع م ع م ع م ع م ع م ع م ع
*************
احتمالا مهرداد جونم الان دپ زده داره ثانیه ها رو میشمره ...